رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

به خدا توکل کنیم . . .

امام علی علیه السلام در سخنی گهربار سه اشتباه مردم درباره کوتاهی در اعمال نیکو، تکیه به دنیا و اطمینان به دیگران قبل از آزمایش، را بیان فرموده‌اند.


امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام فرمود: به دنیا آرامش یافتن در حالى که ناپایدارى آن مشاهده مى‌گردد، از نادانى است


و کوتاهى در اعمال نیکو با وجود یقین به پاداش آن، زیانکارى است، و قبل از آزمودن اشخاص، اطمینان پیدا کردن از عجز و ناتوانى است.

نامه شصت تا هفتاد و نه نهج البلاغه ...

نامه شصت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عاملانى که لشکر از سرزمینهایشان مى‏گذرد

از بنده خدا ، على امیر المؤمنین ، به گرد آورندگان خراج و عمال بلاد که لشکر از سرزمینشان مى‏گذرد . اما بعد . من لشکرى را گسیل داشتم که اگر خدا خواهد بر شما خواهد گذشت و آنچه را که خداوند واجب گردانیده است به آنان سفارش کرده‏ام ، که به کس آزار نرسانند و گزند خویش از دیگران باز دارند . من ، در نزد شما ، به سبب بیعتى که میان ماست ، بیزارم از آسیبى که سپاهیان به مردم رسانند . مگر آنکه ، یکى از آنها گرسنه مانده و براى سیر کردن خود ، جز آن راهى نداشته باشد . پس کسى را که دست به ستم مى‏گشاید در برابر ستمش کیفر دهید . در عین حال ، سفیهانتان را از زیان رسانیدن و تعرض به آنها منع کنید . من خود در میان لشکرم . شکایتهاى خود به من رسانید . و آن سختیها که از ایشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا ، یا به من ندارید ، با من در میان نهید ، تا به یارى خدا آن را دگرگون سازم و اصلاح کنم . ان شاء اللّه


نامه شصت و یک

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به کمیل بن زیاد نخعى که عامل او بر هیت بود . او را به سبب منع نکردن لشکر دشمن که از سرزمین او گذشته و به غارت مسلمانان رفته ، سرزنش مى‏کند .

اما بعد . کسى که کارى را که بر عهده او گذاشته‏اند تباه سازد و به کارى که انجام دادنش بر عهده دیگران است ، بپردازد ، ناتوان مردى است با اندیشه‏اى ناقص . تاخت و تاز کردنت بر قرقیسیا و رها کردن مرزهایى که تو را به حفظ آنها فرمان داده‏ایم ، به گونه‏اى که کس آنها را پاس ندارد و لشکر دشمن را از آن منع نکند ، نشان نارسایى اندیشه توست . توبه مثابه پلى شده‏اى که هر کس از دشمنانت بخواهد بر دوستانت تاخت آورد ، از آن پل مى‏گذرد . چگونه است که تو را توان هیچ کارى نیست و کس را از مهابت تو بیمى به دل نیست . مرزى را نتوانى بست و بر شوکت دشمن شکست نتوانى آورد . نه نیاز مردم شهر را بر مى‏آورى و نه فرمانده خود را خشنود توانى ساخت . والسلام


نامه شصت ودو

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به مردم مصر . « این نامه را با مالک اشتر هنگامى که او را حکومت مصر داده بود فرستاد . »

اما بعد . خداوند سبحان محمد ( صلى الله علیه و آله ) را فرستاد تا مردم جهان را بیم دهد و گواه بر پیامبران باشد . چون رسول الله ( ص ) درگذشت ، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند . به خدا سوگند ، هرگز در خاطرم نمى‏گذشت که عرب پس از رحلت محمد ( صلى الله علیه و آله ) خلافت را از اهل بیت او به دیگرى واگذارد ، یا مرا پس از او از جانشینیش باز دارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوى فلان و بیعت کردن با او . من چندى از بیعت دست باز داشتم ، تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام بر مى‏گردند و مى‏خواهند دین محمد ( ص ) را از بن بر افکنند . ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یارى ندهم در دین رخنه‏اى یا ویرانیى خواهم دید که براى من مصیبت بارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود . آن هم حکومتى که اندک روزهایى بیش نپاید و چون سراب زایل گردد ، یا همانند ابرهایى که هنوز به هم نپیوسته پراکنده شوند . درگیر و دار آن حوادث از جاى برخاستم تا باطل نیست و نابود شد و دین بر جاى خود آرام گرفت و استوارى یافت .


از این نامه

به خدا سوگند ، اگر با ایشان روبرو شوم ، من تنها باشم و آنها روى زمین را پر کنند ، نه باک دارم و نه هراس ، زیرا به آن گمراهیى که آنان در آن غرقه‏ اند و آن هدایتى که خود بدان آراسته ‏ام ، نیک آگاهم . و از جانب پروردگارم با یقین همراهم . من به دیدار خداوند و ثواب نیکویى که مرا ارزانى دارد ، امید بسته ‏ام و منتظر آن هستم .

ولى اندوه من از این است که مشتى بیخردان و تبهکاران این امت حکومت را به دست گیرند و مال خدا را میان خود دست به دست گردانند و بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند . از آنان کسى است  که در میان شما حرام مى‏ نوشد ، حتى بر او حد اسلام جارى شده و کسى است که تا اندک مالى نستد به اسلام نگروید . اگر نه از حکومت اینان بر شما بیم داشتم ، هرگز شما را بر نمى‏انگیختم و سرزنش نمى ‏کردم و فرا نمى ‏خواندم و تحریضتان نمى‏نمودم ، بلکه تا سر بر مى‏تافتید یا سستى به خرج مى‏دادید ، رهایتان مى ‏کردم . آیا نمى‏بینید سرزمینهایى را که در تصرف داشتید ، نقصان یافته و شهرهایتان ، یک یک ، فتح مى ‏شود وکشورهایتان از دست مى ‏رود و بلادتان مورد حمله و هجوم دشمن قرار گرفته است . روى به رزم دشمنانتان نهید . خدایتان بیامرزد . در خانه‏ ها درنگ مکنید که به ستم گرفتار خواهید شد و به خوارى خواهید افتاد و نصیبتان اندک خواهد شد . مردان سلحشور همواره بیدارند که هر که خود به خواب رود ، دشمنش به خواب نرفته است . والسلام


نامه شصت وسه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به ابو موسى اشعرى که عامل او در کوفه بود . به امام خبر رسید که بدان هنگام که مردم را به جنگ با اصحاب جمل فرا مى‏خوانده ، ابوموسى ، کوفیان را از رفتن به جنگ باز مى‏داشته و به نشستن در خانه ترغیب مى‏کرده است .

از بنده خدا ، امیر المؤمنین به عبد الله بن قیس . اما بعد ، از تو به من سخنى رسیده که هم به سود توست و هم بر زیان تو . چون فرستاده من ، با پیام من نزد تو آید ، دامن بر میان زن و بند کمر استوار نماى و از سوراخت بیرون آى و ، کسانى را که با تو هستند ، فراخوان . اگر دیدى که باید از من اطاعت کنى ، به نزد من آى و اگر در تردید بودى از آن مقام که تو را داده ‏ام کناره‏گیر .

به خدا سوگند ، هر جا که باشى تو را بیاورند و رهایت نکنند تا راه چاره بر تو بسته شود و سرگردان مانى و کره‏ات با شیر و گداخته‏ات با ناگداخته آمیخته شود . تو را وادارند که بشتاب از جاى برخیزى و از پیش رویت چنان ترسان شوى که از پشت سرت . این مهم را آسان مپندار که بلایى است بزرگ . باید بر اشترش نشست و توسنش را رام کرد و کوههایش را چون دشت هموار ساخت . پس عقلت را به فرمان آور و رشته کار خود به دست گیر . و نصیب و بهره خویش دریاب . اگر آمدن را خوش ندارى از کار کناره گیر و به تنگناى خود گریز . جایى که در آن ، راه رهایى بسته است . سزاست که دیگران آن کار را کفایت کنند و تو در خواب باشى آنسان ، که هرگز کس نپرسد که فلان کجاست ؟ به خدا سوگند ، که این جنگ جنگى است بر حق . همراه کسى که او نیز بر حق است . و او را باکى نیست که ملحدان چه کردند . والسلام


نامه شصت وچهار

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) در پاسخ به معاویه

اما بعد . چنانکه گفتى ما و شما ، پیش از اسلام دوست بودیم و با هم بودیم و دیروز [ اسلام ] میان ما و شما جدایى افکند ، که ما ایمان آوردیم و شما کافر ماندید .

امروز هم ما استوار ایستاده ‏ایم و شما به فتنه گراییده ‏اید و اسیر هوا شده ‏اید . هیچیک از مسلمانان قوم شما ، جز به اکراه ، اسلام نیاوردند ، آن هم پس از آنکه سران عرب به رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) گرویده بودند . گفتى که طلحه و زبیر را من کشته ‏ام و عایشه را آواره و رسوا ساخته ‏ام و میان بصره و کوفه فرود آمده ‏ام ، این کارى است که تو از آن برکنار بودى . پس تو را چه زیان رسید که باید از تو پوزش خواست .

گفتى که با مهاجران و انصار به دیدار من خواهى آمد ، و حال آنکه ، آن روز که برادرت اسیر گردید [ یعنى در فتح مکه ] هجرت پایان گرفت. اگر شتاب دارى ، قدرى بیارام . سزاوار آن است که من به سوى تو در حرکت آیم که خدا مرا برانگیخته است که تو را کیفر دهم . و اگر تو به سوى من در حرکت آیى ، چنان است که شاعر بنى اسد گوید :

مستقبلین ریاح الصیف تضربهم بحاصب بین اغوار و جلمود « روبروى بادهاى تابستان ایستاده ‏اند باد بر آنها ریگ مى ‏افشاند و آنها میان زمینهاى پست و صخره‏ها گرفتار آمده ‏اند . » هنوز آن شمشیر که با آن جد مادرى تو را و دایى تو را و برادرت را کشتم با من است . به خدا سوگند ، تو چنانکه دریافتم دلى فرو بسته دارى و خردى اندک .

شایسته است درباره تو بگویند که از نردبامى فرا رفته‏اى و از آن فراز منظره‏اى ناخوشایند مى ‏بینى و هر چه بینى به زیان توست نه به سود تو . زیرا در طلب گمشده ‏اى هستى که از آن تو نیست و ستورى را مى‏ چرانى که از آن دیگرى است .

مقامى را مى ‏طلبى که سزاوار آن نیستى و نه از معدن آن هستى . چه دور است گفتار تو از کردارت . چه همانندى با عموها و داییهایت ، که آنها را شقاوتشان و آرزوهاى باطلشان واداشت که رسالت محمد ( صلى الله علیه و آله ) را انکار کنند و چنانکه مى ‏دانى در ورطه هلاکت افتادند . نتوانستند هیچ حادثه عظیمى را دفع کنند یا از حریم خود دفاع نمایند ، زیرا در برابر ، مردان شمشیر زنى بودند که میدان نبرد را پر کرده بودند و در رزم سستى نمى‏نمودند .

درباره قاتلان عثمان فراوان سخن مى‏گویى . نخست باید در بیعت با من همان کنى که دیگر مردم کرده‏ اند . سپس ، با آنان پیش من به داورى نشینى تا تو را و ایشان را به هر چه کتاب خداى تعالى حکم کند ، ملزم سازم . اما آنچه اکنون مى ‏گویى و مى ‏خواهى ، فریفتن کودک است از شیر در آغاز از شیر باز گرفتنش . و سلام بر کسى که شایسته آن باشد


نامه شصت وپنج

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) نیز به معاویه

اما بعد ، وقت آن رسیده که دیده بصیرت بگشایى و از آنچه عیان است ، منتفع شوى . اما تو به همان راهى که گذشتگانت مى ‏رفتند ، قدم نهادى و دعویهاى باطل کردى . مشتى دروغ برساخته‏اى و در اذهان عوام انداخته‏اى . مقامى به خود بستى که از شأن تو بس برتر است و چیزى را که براى دیگران اندوخته شده بود ، بربودى . به جهت فرار از حق ، بیعتى را که از گوشت و خونت بر تو لازمتر است ، انکار کردى و آنچه را که هنوز گوش تو از آن پر و سینه‏ات از آن انباشته است ، ناشنیده انگاشتى .

بعد از حق ، جز گمراهى آشکار چه تواند بود و بعد از صراحت ، جز آمیختن حق به باطل چه توان یافت . پس حذر کن از شبهت و از آمیختن آن به حق و باطل بپرهیز . که زمان درازى است که فتنه پرده‏هاى خود آویخته و ظلمت آن دیدگان را کور ساخته است .

نامه‏اى از تو به من رسید ، سراسر سخن پردازى و مبهم و مغشوش ، در آشتى جویى ، سست و ناتوان . افسانه‏هایى که در بافتن آن نه دانشى به کار رفته و نه خردى . همانند کسى شده‏اى که بر روى ریگ روان راه مى‏سپرد یا در بیابانى تاریک ، بى‏آنکه راه را بشناسد ، گام بر مى‏دارد . مى‏خواهى به جایى فرا روى که براى تو دست نایافتنى است و به راهى روى که نشانه‏هایش ناپیداست . عقابان بلند پرواز به اوج آن نتوانند رسید که در بلندى همبر عیوق است .

پناه مى‏برم به خدا ، که پس از من بست و گشاد کارهاى مسلمانان را تو بر دست گیرى . یا تو را منصبى دهم که با یکى از آنها عقدى توانى بست یا پیمانى توانى نهاد .

پس ، هم اکنون ، در پى چاره کار خویش باش که اگر تقصیر و کوتاهى کنى ، بندگان خدا به سوى تو بسیج شوند و درهاى چاره به رویت بسته گردد ، و آنچه امروز از تو مى‏پذیرند ، دیگر نخواهند پذیرفت . والسلام


نامه شصت وشش

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس و پیش از این روایت دیگرى از این نامه را آوردیم .

اما بعد ، آدمى گاه به چیزى که سرانجام نصیب او خواهد شد ، شادمان مى ‏شود . و گاه بر چیزى که مقدر نشده که به او برسد ، غمگین مى ‏گردد . پس نباید بهترین چیزى که در این دنیا بدان نایل مى ‏آیى ، رسیدن به لذتى یا فرو نشاندن کینه‏اى باشد ، بلکه باید خاموش کردن باطلى بود یا زنده کردن حقى . باید شادمانى تو به سبب چیزهایى باشد که پیشاپیش براى آخرتت فرستاده ‏اى و اندوه و دریغ تو ، بر آنچه در این دنیا به جاى مى ‏گذارى . و باید که همه همّ تو منحصر به امور پس از مرگ باشد.


نامه شصت وهفت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، که عامل او در مکه بود

اما بعد ، حج را براى مردم بر پاى دار و ایام الله را به یادشان آور و هر بامداد و شامگاه برایشان به مجلس بنشین و کسى را که در امرى فتوا خواهد ، فتوا ده . نادان را علم بیاموز و با عالم مذاکره کن . میان تو و مردم ، پیام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رویت نباشد . هیچ نیازمندى را از دیدار خود باز مدار . زیرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس ، نیاز او بر آورى ، کس تو را نستاید . در مال خدا که نزد تو گرد مى‏آید ، نظر کن ، آن را به عیالمندان و گرسنگانى که در نزد تو هستند و به محتاجان و فقیران برسان . و هر چه افزون آید ، نزد ما روانه‏اش دار ، تا ما نیز آن را به محتاجانى ، که نزد ما هستند ، برسانیم . مردم مکه را فرمان ده که از کسانى که در خانه‏ هایشان سکونت مى‏کنند ، کرایه نستانند . زیرا خداى تعالى مى ‏فرماید : « سواء العاکف فیه و الباد » عاکف و بادى در آن یکسان‏اند . عاکف کسى است ، که در مکه مقیم است و بادى کسى است ، که از مردم مکه نیست و به حج آمده است . خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد ، توفیق دهد . والسلام


نامه شصت وهشت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به سلمان فارسى ، رحمه الله ، پیش از ایام خلافت او .

اما بعد ، این دنیا همانند مار است که چون دست بر او کشند ، نرم آید ، ولى زهرش کشنده است . از هر چه در این دنیا شادمانت مى ‏دارد ، رخ برتاب . زیرا اندکى از آن با تو همراه ماند . اندوه دنیا از دل به در کن ، زیرا به جدایى دنیا از خود یقین دارى . هر چه انس تو به دنیا افزون شود باید که بیشتر از آن حذر کنى . زیرا دنیا دار ، هر گاه به شادمانیى دلبستگى یابد ، دنیا او را از آن شادمانى به بلایى مى ‏کشاند . و هر گاه انس گرفتنش موجب آرمیدن گردد او را از آن حال به ترس و هراس مى ‏افکند . والسلام


نامه شصت ونه

از نامه آن حضرت ( ع ) به حارث همدانى

به ریسمان قرآن چنگ در زن و از آن نصیحت بجوى . حلالش را حلال بدار و حرامش را حرام . حقى را که پیش از این بوده است تصدیق کن . آنچه را از دنیا مانده است به آنچه از آن گذشته است ، قیاس نماى . زیرا آنچه از آن باقى مانده ، همانند گذشته آن است و پایانش پیوسته است به آغاز آن و سراسر آن ناپایدار و رفتنى است .

نام خدا را بزرگ شمار و جز براى حق بر زبانش میاور . فراوان از مرگ و جهان پس از مرگ یاد کن و آروزى مرگ مکن ، مگر به شرطى محکم و استوار . از هر کار که کننده آن انجامش دادنش را از خود مى‏پسندد و از دیگر مسلمانان ناپسند مى‏دارد حذر کن .

از هر کار که در نهان انجام گیرد ، ولى به آشکارا سبب شرمسارى شود ، دورى نماى . از هر کارى که چون از کننده‏اش پرسند ، انکارش کند و عذر آورد بپرهیز . آبروى خود را هدف تیرهاى سخن مردم قرار مده . هر چه شنیدى به دیگران مگوى که همین بس که تو را دروغگو شمرند و هر چه شنیدى ، انکارش مکن که همین بس که تو را نادان شمرند . خشم خود فرو خور و به هنگام قدرت ، گذشت نماى و در وقت غضب بردبار باش و چون توانایى یافتى گناه دیگران را عفو کن تا عاقبت نیک از آن تو بود و سپاس هر نعمتى را که خدا به تو داده به جاى آر تا نعمتت پایدار ماند . هیچیک از نعمتهایى را که خدا به تو عنایت کرده ، تباه منماى و باید که نشان نعمت خداوندى بر تو آشکار بود .

بدان که بهترین مؤمنان کسى است که جان خود و خویشاوندان و دارایى خود را پیش از دیگران در راه خدا تقدیم دارد . زیرا هر خیر که پیشاپیش فرستى ، اندوخته شده ، براى تو بماند و هر چه واپس نهى ، خیرش به دیگرى رسد . بپرهیز از مصاحبت هر کس که عملش ناپسند باشد ، که هر کس را به دوستش شناسند .

در شهرهاى بزرگ سکونت گیر که محل اجتماع مسلمانان است و از جایى که منزلگاه غفلت و ستم است و طاعت خداوند را یاران اندک است ، بپرهیز . اندیشه خود منحصر به امورى دار که به کارت آید و از نشستن بر سر بازارها حذر کن که جایگاه شیطان است و محل بروز فتنه ‏هاست . بر کسانى که تو را بر آنان برترى است ، فراوان ، نظر کن که نظر کردن تو سپاسگزارى از نعمت است .

در روز جمعه سفر مکن تا در نماز جمعه حاضر آیى ، مگر اینکه سفرت در راه خدا باشد یا کارى باشد که در انجام دادنش ناچار باشى . در همه کارها خدا را اطاعت کن ، زیرا اطاعت حق از هر کار دیگر برتر است . نفس را در عبادت بفریب و با او مدارا کن و بر او قهر منماى . و به هنگام فراغت و آسایشش او را دریاب ، مگر در آنچه بر تو واجب است که از به جاى آوردن و مراعات آن در وقت مقرر ، چاره‏اى نیست . بترس که مرگ به سراغت آید و تو در طلب دنیا از خداى گریخته باشى . بپرهیز از مصاحبت بد کاران که شرّ پیوسته به شرّ است . خدا را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار و از خشم بپرهیز که خشم از سپاهیان ابلیس است . والسلام


نامه هفتاد

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به سهل بن حنیف انصارى که از سوى آن حضرت حاکم مدینه بود . در این باب که شمارى از کسانى که نزد او بودند به معاویه پیوستند .

اما بعد ، به من خبر رسید که برخى از مردانى که در فرمان تواند ، پنهانى ، به نزد معاویه مى‏ گریزند . غمگین مباش اگر از شمار سپاهیانت کاسته مى ‏شود یا یارى شمارى از ایشان را از دست مى‏دهى . کیفر ایشان همین بس که به گمراهى افتاده‏اند و تو از زحمتشان رهایى یافته ‏اى . آنان از هدایت و حق گریخته‏ اند و به نابینایى و نادانى افتاده ‏اند . اینان ، یاران دنیا بودند و به دنیا روى آوردند و به سوى آن شتافتند . حکومت عدل ما را دیدند و شناختند و آوازه آن را شنیدند و به گوش سپردند . دریافته بودند که در اینجا مردم در برابر حق و عدالت برابرند . پس گریختند تا مگر خود به سودى برسند . خداوند ایشان را از رحمت خود دور گرداند . اینان از ستم نگریخته‏اند و به عدل نیز نخواهند رسید و در این کار از خدا مى ‏خواهیم ، دشواریها را برایمان آسان سازد . و ناهمواریها را هموار گرداند . ان شاء الله . والسلام


نامه هفتاد و یک

 نامه آن حضرت ( ع ) به منذر بن الجارود العبدى که در پاره ‏اى از آنچه او را بر آن ولایت داده بود ، خیانت کرد .

اما بعد ، درستکارى پدرت مرا در انتصاب تو بفریفت و پنداشتم که تو از روش او پیروى مى ‏کنى و به راه او مى ‏روى . ولى ، آنسان ، که به من خبر رسیده تو فرمانبردارى از نفس خود را فرو نمینهى و براى آخرتت اندوخته ‏اى نمى ‏نهى و با ویران ساختن آخرتت مى‏ خواهى دنیایت را آبادان سازى و به بهاى بریدن از دینت به عشیره خود مى ‏پیوندى . اگر آنچه مرا خبر داده ‏اند ، درست باشد ، پس اشتر قبیله ‏ات و بند کفشت از تو بهتر توانند بود . کسانى همانند تو هیچ مرزى را استوار نتوانند داشت و لایق آن نیستند که بر رتبه و مقامشان افزوده شود یا در امانتى شریکشان سازند یا از خیانتشان در امان تواند بود . این نامه من که به تو رسید بر فور به نزد من در حرکت آى . ان شاء الله .

این منذر همان است که امیر المؤمنین درباره او فرمود : از روى خودپسندى پیوسته به چپ و راست خود مى ‏نگرد و در دو برد گرانبهاى خود مى ‏خرامد و کفشهاى خود را فوت مى ‏کند که گرد از آنها بزداید.


نامه هفتاد ودو

نامه ‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس

اما بعد ، تو بر اجلت پیشى نخواهى گرفت و آنچه روزى تو نیست به تواش ندهند و بدان که دنیا دو روز است : روزى به سود تو و روزى به زیان تو . و دنیا سرایى است که پیوسته دست به دست مى ‏گردد . آنچه از آن تو باشد ، سرانجام ، به تو خواهد رسید ، هر چند ، ناتوان باشى و آنچه بر زیان توست ، دفعش نتوانى کرد ، هر چند ، نیرومند باشى.


نامه هفتاد و سه

نامه اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه

اما بعد ، من از اینکه ، پى در پى ، به نامه ‏هایت پاسخ مى‏ دهم و به گفته ‏هایت گوش مى ‏سپارم پندارم که مردى سست راى شده ‏ام و در فراست و هوشیارى گرفتار خطا گشته ‏ام . تو هنگامى که نامه‏ اى به من مى‏ن ویسى و چیزى مى ‏طلبى به کسى مى ‏مانى که در خواب گران است و خوابهاى دروغ مى ‏بیند . یا همانند حیرت زده ‏اى هستى که سرگردان ایستاده و از ایستادن به مشقت افتاده و نمى ‏داند ، آنچه به سراغش مى ‏آید به سود اوست یا به زیان اوست . البته تو همانند او نیستى ، او همانند توست . به خدا سوگند ، اگر نمى ‏خواستم که زنده بمانى ، بلاهایى از من به تو مى ‏رسید که استخوانت را خرد سازد و گوشت تنت را آب کند . بدان ، که شیطان تو را بر جاى داشته و نمى‏گذارد به بهترین کارهایت باز گردى و گوش به نصیحت بسپارى . و سلام به آنکه شایسته سلام است.


نامه هفتاد وچهار

پیمان نامه ‏اى از آن حضرت ( ع ) میان ربیعه و یمن . از روى خط هشام بن الکلبى نقل شده است .

این پیمان نامه ‏اى است که اهل یمن و مردم ربیعه ، چه آنها که شهر نشین‏ند ، و چه آنها که بیابان نشینند ، بر آن توافق کرده ‏اند که از کتاب خدا پیروى کنند و مردم را به آن فرا خوانند و از مردم بخواهند که آن را بپذیرند . و هر کس را که به کتاب خدا دعوت کند و بدان فرمان دهد ، اجابت کنند . و در برابر این کار مزدى نطلبند و جز به آن به کار دیگر خرسند نشوند . و بر ضد کسى که این پیمان بشکند یا آن را ترک گوید ، دست به دست هم دهند . و یار و مددکار یکدیگر باشند و سخنشان یکى شود ، و عهد خود را به سبب سرزنش یا خشم این و آن یا به سبب خوار ساختن و دشنام دادن گروهى گروه دیگر را ، نشکنند . و بر آن گواه است ، آنکه از ایشان حاضر است یا غایب است و هر که سفیه است یا داناست و هر که بردبار است و هر که نادان است . عهد و پیمان خدا در این عهد نامه بر عهده شماست و از پیمان خدا سؤال خواهند کرد . نوشت آن را على بن ابى طالب.


نامه هفتاد و پنج

نامه ‏اى از آن حضرت ( ع ) از مدینه ، در آغاز بیعت با او به خلافت به معاویه نوشته است واقدى آن را در کتاب الجمل آورده است .

از بنده خدا ، امیر المؤمنین ، به معاویة بن ابى سفیان اما بعد ، مى ‏دانى که من اگر چیزى درباره شما گفته ‏ام یا از شما روى گردانیده ‏ام ، معذور بوده ‏ام . تا آن اتفاق که باید بیفتد ، افتاد و دفع آن را چاره نبود . و این سخن دراز است و حرف بسیار . گذشته گذشت و آمدنى آمد . پس از آنان که در نزد تو هستند ، بیعت بستان و با جمع یارانت به نزد من آى . والسلام


نامه هفتاد و شش

وصیت آن حضرت ( ع ) به ابن عباس ، هنگامى که او را در بصره جانشین خود ساخت .

با مردم گشاده ‏رو باش ، آنگاه که به مجلست در آیند و آنگاه که درباره آنها حکمى کنى . از خشم بپرهیز که خشم نشان سبک مغزى از سوى شیطان است و بدان که هر چه تو را به خدا نزدیک مى ‏کند ، از آتش دور مى ‏سازد و آنچه از خدا دور مى ‏سازد به آتش نزدیک مى ‏کند.


نامه هفتاد و هفت

 وصیت آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس هنگامى که او را براى گفتگو با خوارج فرستاد .

با ایشان به قرآن مناظره مکن ، زیرا قرآن بار معناهاى گوناگون را تحمل کند . تو چیزى مى ‏گویى و آنها چیزى مى ‏گویند ، بلکه با ایشان به سنت مناظره کن که راه گریز نیابند.


نامه هفتاد و هشت

 نامه آن حضرت ( ع ) به ابو موسى اشعرى در پاسخ امر حکمین . آن را سعید بن یحیى الاموى در کتاب المغازى نقل کرده است 

هر آینه بسیارى از مردم از بسیارى از نصیب خود بى ‏بهره ماندند . به دنیا گرویدند و سخن از روى هوا گفتند . و من در این کار در شگفت شده ‏ام .در آنجا گروهى مردم خود پسند گرد آمدند و من اکنون زخمى را معالجه خواهم کرد که ترسم به صورت خون لخته در آید . و بدان ، که هیچکس آزمندتر از من به گرد آمدن امت محمد ( صلى الله علیه و آله ) و الفت و مهربانى آنها با یکدیگر نیست . من در این کار خواستار پاداش نیکو و باز گشت به جایگاه نیکو هستم . بزودى بر آنچه بر خود مقرر داشته‏ ام ، وفا خواهم کرد ، هر چند ، که تو آن شایستگى را که به هنگام جدا شدن داشتى ، از دست داده باشى . بدبخت آنکه از سود عقل و تجربتى که او را داده ‏اند ، بى بهره ماند . من نمى ‏توانم سخن باطل و نادرست را تحمل کنم ، یا کارى را که خدا به صلاح آورده ، تباه سازم . پس آنچه را که نمى ‏دانى چیست رها کن ، زیرا مردم بد کردار با این سخنان نابکارانه تو به سوى تو خواهند شتافت. والسلام


نامه هفتاد و نه

نامه آن حضرت ( ع ) به سرداران سپاه هنگامى که به خلافت رسید

اما بعد . آنان که پیش از شما بودند هلاک شدند ، زیرا مردم را از حقشان محروم نمودند تا آن را با دادن رشوت به دست آوردند . مردم را به راه باطل کشانیدند و مردم هم از پى ایشان رفتند.

نامه پنجاه و سه تا شصت نهج البلاغه . . .

نامه پنجاه و سه 

از فرمان او به مالک اشتر این فرمان را براى مالک اشتر نخعى نوشت ، هنگامى که او را امارت مصر و توابع آن داد . در آن هنگام که کار بر محمد بن ابى بکر آشفته شده بود . این فرمان درازترین فرمانهاست و از دیگر نامه‏ هاى او محاسن بیشترى در بردارد .

به نام خداوند بخشاینده مهربان این فرمانى است از بنده خدا ، على امیر المؤمنین ، به مالک بن الحارث الاشتر . در پیمانى که با او مى ‏نهد ، هنگامى که او را فرمانروایى مصر داد تا خراج آنجا را گرد آورد و با دشمنانش پیکار کند و کار مردمش را به صلاح آورد و شهرهایش را آباد سازد .

او را به ترس از خدا و برگزیدن طاعت او بر دیگر کارها و پیروى از هر چه در کتاب خود بدان فرمان داده ، از واجبات و سنتهایى که کس به سعادت نرسد مگر به پیروى از آنها ، و به شقاوت نیفتد ، مگر به انکار آنها و ضایع گذاشتن آنها . و باید که خداى سبحان را یارى نماید به دل و دست و زبان خود ، که خداى جلّ اسمه ، یارى کردن هر کس را که یاریش کند و عزیز داشتن هر کس را که عزیزش دارد بر عهده گرفته است . و او را فرمان مى‏دهد که زمام نفس خویش در برابر شهوتها به دست گیرد و از سرکشیهایش باز دارد ، زیرا نفس همواره به بدى فرمان دهد ، مگر آنکه خداوند رحمت آورد .


اى مالک ، بدان که تو را به بلادى فرستاده‏ام که پیش از تو دولتها دیده ، برخى دادگر و برخى ستمگر . و مردم در کارهاى تو به همان چشم مى‏نگرند که تو در کارهاى والیان پیش از خود مى ‏نگرى و درباره تو همان گویند که تو درباره آنها مى ‏گویى و نیکوکاران را از آنچه خداوند درباره آنها بر زبان مردم جارى ساخته ، توان شناخت .


باید بهترین اندوخته‏ها در نزد تو ، اندوخته کار نیک باشد . پس زمام هواهاى نفس خویش فروگیر و بر نفس خود ، در آنچه براى او روا نیست ، بخل بورز که بخل ورزیدن بر نفس ، انصاف دادن است در آنچه دوست دارد یا ناخوش مى ‏شمارد . مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز . چونان حیوانى درنده مباش که خوردنشان را غنیمت شمارى ، زیرا آنان دو گروهند یا همکیشان تو هستند یا همانندان تو در آفرینش . از آنها خطاها سر خواهد زد و علتهایى عارضشان خواهد شد و ، بعمد یا خطا ، لغزشهایى کنند ، پس ، از عفو و بخشایش خویش نصیبشان ده ، همانگونه که دوست دارى که خداوند نیز از عفو و بخشایش خود تو را نصیب دهد . زیرا تو برتر از آنها هستى و ، آنکه تو را بر آن سرزمین ولایت داده ، برتر از توست و خداوند برتر از کسى است که تو را ولایت داده است . ساختن کارشان را از تو خواسته و تو را به آنها آزموده است .


اى مالک ، خود را براى جنگ با خدا بسیج مکن که تو را در برابر خشم او توانى نیست و از عفو و بخشایش او هرگز بى‏ نیاز نخواهى بود . هرگاه کسى را بخشودى ، از کرده خود پشیمان مشو و هرگاه کسى را عقوبت نمودى ، از کرده خود شادمان مباش .


هرگز به خشمى ، که از آنت امکان رهایى هست ، مشتاب و مگوى که مرا بر شما امیر ساخته‏اند و باید فرمان من اطاعت شود . زیرا ، چنین پندارى سبب فساد دل و سستى دین و نزدیک شدن دگرگونیها در نعمتهاست . هرگاه ، از سلطه و قدرتى که در آن هستى در تو نخوتى یا غرورى پدید آمد به عظمت ملک خداوند بنگر که برتر از توست و بر کارهایى تواناست که تو را بر آنها توانایى نیست . این نگریستن سرکشى تو را تسکین مى ‏دهد و تندى و سرافرازى را فرو مى ‏کاهد و خردى را که از تو گریخته است به تو باز مى‏ گرداند .


بپرهیز از اینکه خود را در عظمت با خدا برابر دارى یا در کبریا و جبروت ، خود را به او همانند سازى که خدا هر جبارى را خوار کند و هر خودکامه ‏اى را پست و بیمقدار سازد . هر چه خدا بر تو فریضه کرده است ، ادا کن و درباره خواص خویشاوندانت و از افراد رعیت ، هرکس را که دوستش مى ‏دارى ، انصاف را رعایت نماى . که اگر نه چنین کنى ، ستم کرده ‏اى و هر که بر بندگان خدا ستم کند ، افزون بر بندگان ، خدا نیز خصم او بود . و خدا با هر که خصومت کند ، حجتش را نادرست سازد و همواره با او در جنگ باشد تا از این کار باز ایستد و توبه کند . هیچ چیز چون ستمکارى ، نعمت خدا را دیگرگون نکند و خشم خدا را برنینگیزد ، زیرا خدا دعاى ستمدیدگان را مى ‏شنود و در کمین ستمکاران است .


باید که محبوبترین کارها در نزد تو ، کارهایى باشد که با میانه ‏روى سازگارتر بود و با عدالت دمسازتر و خشنودى رعیت را در پى داشته باشد زیرا خشم توده‏هاى مردم ، خشنودى نزدیکان را زیر پاى بسپرد و حال آنکه ، خشم نزدیکان اگر توده‏ هاى مردم از تو خشنود باشند ، ناچیز گردد . خواص و نزدیکان کسانى هستند که به هنگام فراخى و آسایش بر دوش والى بارى گران‏ند و چون حادثه ‏اى پیش آید کمتر از هر کس به یاریش برخیزند و خوش ندارند که به انصاف درباره آنان قضاوت شود . اینان همه چیز را به اصرار از والى مى ‏طلبند و اگر عطایى یابند ، کمتر از همه سپاس مى‏ گویند و اگر به آنان ندهند ، دیرتر از دیگران پوزش مى ‏پذیرند . در برابر سختیهاى روزگار ، شکیباییشان بس اندک است . اما ستون دین و انبوهى مسلمانان و ساز و برگ در برابر دشمنان ، عامه مردم هستند ، پس ، باید توجه تو به آنان بیشتر و میل تو به ایشان افزونتر باشد .


و باید که دورترین افراد رعیت از تو و دشمنترین آنان در نزد تو ، کسى باشد که بیش از دیگران عیبجوى مردم است . زیرا در مردم عیبهایى است و والى از هر کس دیگر به پوشیدن آنها سزاوارتر است . از عیبهاى مردم آنچه از نظرت پنهان است ، مخواه که آشکار شود ، زیرا آنچه بر عهده توست ، پاکیزه ساختن چیزهایى است که بر تو آشکار است و خداست که بر آنچه از نظرت پوشیده است ، داورى کند . تا توانى عیبهاى دیگران را بپوشان ، تا خداوند عیبهاى تو را که خواهى از رعیت مستور بماند ، بپوشاند . و از مردم گره هر کینه‏ اى را بگشاى و از دل بیرون کن و رشته هر عداوت را بگسل و خود را از آنچه از تو پوشیده داشته‏اند ، به تغافل زن و گفته سخن چین را تصدیق مکن . زیرا سخن چین ، خیانتکار است ، هر چند ، خود را چون نیکخواهان وانماید .


با بخیلان رأى مزن که تو را از جود و بخشش باز دارند و نه با حریصان ، زیرا حرص و طمع را در چشم تو مى ‏آرایند که بخل و ترس و آزمندى ، خصلتهایى گوناگون هستند که سوء ظن به خدا همه را دربر دارد . بدترین وزیران تو ، وزیرى است که وزیر بدکاران پیش از تو بوده است و شریک گناهان ایشان . مبادا که اینان همراز و همدم تو شوند ، زیرا یاور گناهکاران و مددکار ستم پیشگان بوده ‏اند . در حالى که ، تو مى ‏توانى بهترین جانشین را برایشان بیابى از کسانى که در رأى و اندیشه و کاردانى همانند ایشان باشند ولى بار گناهى چون بار گناه آنان بر دوش ندارند ، از کسانى که ستمگرى را در ستمش و بزهکارى را در بزهش یارى نکرده باشند . رنج اینان بر تو کمتر است و یاریشان بهتر و مهربانیشان بیشتر و دوستیشان با غیر تو کمتر است .


اینان را در خلوت و جلوت به دوستى برگزین . و باید که برگزیده‏ترین وزیران تو کسانى باشند که سخن حق بر زبان آرند ، هر چند ، حق تلخ باشد و در کارهایى که خداوند بر دوستانش نمى ‏پسندد کمتر تو را یارى کنند ، هر چند ، که این سخنان و کارها تو را ناخوش آید . به پرهیزگاران و راست گویان بپیوند ، سپس ، از آنان بخواه که تو را فراوان نستایند و به باطلى که مرتکب آن نشده ‏اى ، شادمانت ندارند ، زیرا ستایش آمیخته به تملق ، سبب خودپسندى شود و آدمى را به سرکشى وادارد .


و نباید که نیکوکار و بدکار در نزد تو برابر باشند ، زیرا این کار سبب شود که نیکوکاران را به نیکوکارى رغبتى نماند ، ولى بدکاران را به بدکارى رغبت بیفزاید . با هر یک چنان رفتار کن که او خود را بدان ملزم ساخته است . و بدان ، بهترین چیزى که حسن ظن والى را نسبت به رعیتش سبب مى ‏شود ، نیکى کردن والى است در حق رعیت و کاستن است از بار رنج آنان و به اکراه وادار نکردنشان به انجام دادن کارهایى که بدان ملزم نیستند . و تو باید در این باره چنان باشى که حسن ظن رعیت براى تو فراهم آید . زیرا حسن ظن آنان ، رنج بسیارى را از تو دور مى ‏سازد . به حسن ظن تو ، کسى سزاوارتر است که در حق او بیشتر احسان کرده باشى و به بدگمانى ، آن سزاوارتر که در حق او بدى کرده باشى .


سنت نیکویى را که بزرگان این امت به آن عمل کرده ‏اند و رعیت بر آن سنت به نظام آمده و حالش نیکو شده است ، مشکن و سنتى میاور که به سنتهاى نیکوى گذشته زیان رساند ، آنگاه پاداش نیک بهره کسانى شود که آن سنتهاى نیکو نهاده ‏اند و گناه بر تو ماند که آنها را شکسته ‏اى . تا کار کشورت به سامان آید و نظامهاى نیکویى ، که پیش از تو مردم برپاى داشته بودند برقرار بماند ، با دانشمندان و حکیمان ، فراوان ، گفتگو کن در تثبیت آنچه امور بلاد تو را به صلاح مى ‏آورد و آن نظم و آیین که مردم پیش از تو بر پاى داشته ‏اند .


بدان ، که رعیت را صنفهایى است که کارشان جز به یکدیگر اصلاح نشود و از یکدیگر بى ‏نیاز نباشند . صنفى از ایشان لشکرهاى خدایند و صنفى ، دبیران خاص یا عام و صنفى قاضیان عدالت گسترند و صنفى ، کارگزاران‏اند که باید در کار خود انصاف و مدارا را به کار دارند و صنفى جزیه دهندگان و خراجگزارانند ، چه ذمى و چه مسلمان و صنفى بازرگانان‏اند و صنعتگران و صنفى فرودین که حاجتمندان و مستمندان باشند . هر یک را خداوند سهمى معین کرده و میزان آن را در کتاب خود و سنت پیامبرش ( صلى الله علیه و آله ) بیان فرموده و دستورى داده که در نزد ما نگهدارى مى‏شود .


اما لشکرها ، به فرمان خدا دژهاى استوار رعیت‏ند و زینت والیان . دین به آنها عزّت یابد و راهها به آنها امن گردد و کار رعیت جز به آنها استقامت نپذیرد . و کار لشکر سامان نیابد ، جز به خراجى که خداوند براى ایشان مقرر داشته تا در جهاد با دشمنانشان نیرو گیرند و به آن در به سامان آوردن کارهاى خویش اعتماد کنند و نیازهایشان را برآورد . این دو صنف ، برپاى نمانند مگر به صنف سوم که قاضیان و کارگزاران و دبیران‏اند ، اینان عقدها و معاهده ‏ها را مى ‏بندند و منافع حکومت را گرد مى ‏آورند و در هر کار ، چه خصوصى و چه عمومى ، به آنها متکى توان بود . و اینها که برشمردم ، استوار نمانند مگر به بازرگانان و صنعتگران که گردهم مى ‏آیند و تا سودى حاصل کنند ، بازارها را برپاى مى ‏دارند و به کارهایى که دیگران در انجام دادن آنها ناتوان‏اند امور رعیت را سامان مى‏ دهند . آنگاه ، صنف فرودین ، یعنى نیازمندان و مسکینان‏اند و سزاوار است که والى آنان را به بخشش خود بنوازد و یاریشان کند . در نزد خداوند ، براى هر یک از این اصناف ، گشایشى است . و هر یک را بر والى حقى است ، آن قدر که حال او نیکو دارد و کارش را به صلاح آورد . و والى از عهده آنچه خدا بر او مقرر داشته ، بر نیاید مگر ، به کوشش و یارى خواستن از خداى و ملزم ساختن خویش به اجراى حق و شکیبایى ورزیدن در کارها ، خواه بر او دشوار آید یا آسان نماید .


آنگاه از لشکریان خود آن را که در نظرت نیکخواه‏ترین آنها به خدا و پیامبر او و امام توست ، به کار برگمار . اینان باید پاکدامن‏ترین و شکیباترین افراد سپاه باشند ، دیر خشمناک شوند و چون از آنها پوزش خواهند ، آرامش یابند . به ناتوانان ، مهربان و بر زورمندان ، سختگیر باشند . درشتیشان به ستم بر نینگیرد و نرمیشان برجاى ننشاند . آنگاه به مردم صاحب حسب و خوشنام بپیوند ، از خاندانهاى صالح که سابقه ‏اى نیکو دارند و نیز پیوند خود با سلحشوران و دلیران و سخاوتمندان و جوانمردان استوار نماى ، زیرا اینان مجموعه‏ هاى کرمند و شاخه ‏هاى احسان و خوبى . آنگاه به کارهایشان آنچنان بپرداز که پدر و مادر به کار فرزند خویش مى ‏پردازند . اگر کارى کرده ‏اى که سبب نیرومندى آنها شده است ، نباید در نظرت بزرگ آید و نیز نباید لطف و احسان تو در حق آنان هر چند خرد باشد ، در نظرت اندک جلوه کند . زیرا لطف و احسان تو سبب مى ‏شود که نصیحت خود از تو دریغ ندارند و به تو حسن ظن یابند . نباید بدین بهانه ، که به کارهاى بزرگ مى‏ پردازى ، از کارهاى کوچکشان غافل مانى ، زیرا الطاف کوچک را جایى است که از آن بهره‏مند مى ‏شوند و توجه به کارهاى بزرگ را هم جایى است که از آن بى ‏نیاز نخواهند بود .


باید برگزیده‏ترین سران سپاه تو ، در نزد تو ، کسى باشد که در بخشش به افراد سپاه قصور نورزد و به آنان یارى رساند و از مال خویش چندان بهره‏مندشان سازد که هزینه خود و خانواده‏شان را ، که بر جاى نهاده ‏اند ، کفایت کند ، تا یکدل و یک رأى روى به جهاد دشمن آورند ، زیرا مهربانى تو به آنها دلهایشان را به تو مهربان سازد . و باید که بهترین مایه شادمانى والیان برپاى‏داشتن عدالت در بلاد باشد و پدید آمدن دوستى در میان افراد رعیت . و این دوستى پدید نیاید ، مگر به سلامت دلهاشان . و نیکخواهیشان درست نبود ، مگر آنگاه که براى کارهاى خود بر گرد والیان خود باشند و بار دولت ایشان را بر دوش خویش سنگین نشمارند و از دیر کشیدن فرمانرواییشان ملول نشوند . پس امیدهایشان را نیک برآور و پیوسته به نیکیشان بستاى و رنجهایى را که تحمل کرده‏ اند ، همواره بر زبان آر ، زیرا یاد کردن از کارهاى نیکشان ، دلیران را برمى‏انگیزد و از کارماندگان را به کار ترغیب مى ‏کند . ان شاء الله . و همواره در نظر دار که هر یک در چه کارى تحمل رنجى کرده ‏اند ، تا رنجى را که یکى تحمل کرده به حساب دیگرى نگذارى و کمتر از رنج و محنتى که تحمل کرده ، پاداشش مده . شرف و بزرگى کسى تو را واندارد که رنج اندکش را بزرگ شمرى و فرودستى کسى تو را واندارد که رنج بزرگش را خرد به حساب آورى . چون کارى بر تو دشوار گردد و شبهه آمیز شود در آن کار به خدا و رسولش رجوع کن . زیرا خداى تعالى به قومى که دوستدار هدایتشان بود ، گفته است : « اى کسانى که ایمان آورده ‏اید از خدا اطاعت کنید و از رسول و الوالامر خویش فرمان برید و چون در امرى اختلاف کردید اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید به خدا و پیامبر رجوع کنید . »


رجوع به خدا ، گرفتن محکمات کتاب اوست و رجوع به رسول ، گرفتن سنت جامع اوست ، سنتى که مسلمانان را گرد مى ‏آورد و پراکنده نمى‏ سازد . و براى داورى در میان مردم ، یکى از افراد رعیت را بگزین که در نزد تو برتر از دیگران بود . از آن کسان ، که کارها بر او دشوار نمى ‏آید و از عهده کار قضا برمى ‏آید . مردى که مدعیان با ستیزه و لجاج ، رأى خود را بر او تحمیل نتوانند کرد و اگر مرتکب خطایى شد ، بر آن اصرار نورزد و چون حقیقت را شناخت در گرایش به آن درنگ ننماید و نفسش به آزمندى متمایل نگردد و به اندک فهم ، بى‏ آنکه به عمق حقیقت رسد ، بسنده نکند .


قاضى تو باید ، از هر کس دیگر موارد شبهه را بهتر بشناسد و بیش از همه به دلیل متکى باشد و از مراجعه صاحبان دعوا کمتر از دیگران ملول شود و در کشف حقیقت ، شکیباتر از همه باشد و چون حکم آشکار شد ، قاطع رأى دهد .


چرب‏زبانى و ستایش به خودپسندیش نکشاند . از تشویق و ترغیب دیگران به یکى از دو طرف دعوا متمایل نشود . چنین کسان اندک به دست آیند ، پس داورى مردى چون او را نیکو تعهد کن و نیکو نگهدار . و در بذل مال به او ، گشاده دستى به خرج ده تا گرفتاریش برطرف شود و نیازش به مردم نیفتد . و او را در نزد خود چنان منزلتى ده که نزدیکانت درباره او طمع نکنند و در نزد تو از آسیب دیگران در امان ماند .


در این کار ، نیکو نظر کن که این دین در دست بدکاران اسیر است . از روى هوا و هوس در آن عمل مى ‏کنند و آن را وسیله طلب دنیا قرار داده ‏اند .


در کار کارگزارانت بنگر و پس از آزمایش به کارشان برگمار ، نه به سبب دوستى با آنها . و بى‏مشورت دیگران به کارشان مگمار ، زیرا به رأى خود کار کردن و از دیگران مشورت نخواستن ، گونه ‏اى از ستم و خیانت است . کارگزاران شایسته را در میان گروهى بجوى که اهل تجربت و حیا هستند و از خاندانهاى صالح ، آنها که در اسلام سابقه ‏اى دیرین دارند . اینان به اخلاق شایسته ‏ترند و آبرویشان محفوظتر است و از طمعکارى بیشتر رویگردان‏اند و در عواقب کارها بیشتر مى ‏نگرند .


در ارزاقشان بیفزاى ، زیرا فراوانى ارزاق ، آنان را بر اصلاح خود نیرو دهد و از دست اندازى به مالى که در تصرف دارند ، باز مى‏دارد . و نیز براى آنها حجت است ، اگر فرمانت را مخالفت کنند یا در امانتت خللى پدید آورند . پس در کارهایشان تفقد کن و کاوش نماى و جاسوسانى از مردم راستگوى و وفادار به خود بر آنان بگمار .


زیرا مراقبت نهانى تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مدارا در حق رعیت وامى ‏دارد . و بنگر تا یاران کارگزارانت تو را به خیانت نیالایند . هر گاه یکى از ایشان دست به خیانت گشود و اخبار جاسوسان در نزد تو به خیانت او گرد آمد و همه بدان گواهى دادند ، همین خبرها تو را بس بود . باید به سبب خیانتى که کرده تنش را به تنبیه بیازارى و از کارى که کرده است ، بازخواست نمایى . سپس ، خوار و ذلیلش سازى و مهر خیانت بر او زنى و ننک تهمت را بر گردنش آویزى . در کار خراج نیکو نظر کن ، به گونه‏ اى که به صلاح خراجگزاران باشد . زیرا صلاح کار خراج و خراجگزاران ، صلاح کار دیگران است و دیگران حالشان نیکو نشود ، مگر به نیکوشدن حال خراجگزاران ، زیرا همه مردم روزی خوار خراج و خراجگزاران‏ند .


ولى باید بیش از تحصیل خراج در اندیشه زمین باشى ، زیرا خراج حاصل نشود ، مگر به آبادانى زمین و هر که خراج طلبد و زمین را آباد نسازد ، شهرها و مردم را هلاک کرده است و کارش استقامت نیابد ، مگر اندکى . هرگاه از سنگینى خراج یا آفت محصول یا بریدن آب یا نیامدن باران یا دگرگون شدن زمین ، چون در آب فرو رفتن آن یا بى ‏آبى ، شکایت نزد تو آوردند ، از هزینه و رنجشان بکاه ، آنقدر که امید مى ‏دارى که کارشان را سامان دهد . و کاستن از خراج بر تو گران نیاید ، زیرا اندوخته‏ اى شود براى آبادانى بلاد تو و زیور حکومت تو باشد ، که ستایش آنها را به خود جلب کرده‏اى و سبب شادمانى دل تو گردد ، که عدالت را در میانشان گسترده ‏اى و به افزودن ارزاقشان و به آنچه در نزد ایشان اندوخته‏ اى از آسایش خاطرشان و اعتمادشان به دادگرى خود و مدارا در حق ایشان ، براى خود تکیه‏ گاهى استوار ساخته‏اى . چه بسا کارها پیش آید که اگر رفع مشکل را بر عهده آنها گذارى ، به خوشدلى به انجامش رسانند . زیرا چون بلاد آباد گردد ، هر چه بر عهده مردمش نهى ، انجام دهند که ویرانى زمین را تنگدستى مردم آن سبب شود و مردم زمانى تنگدست گردند که همت والیان ، همه گردآوردن مال بود و به ماندن خود بر سر کار اطمینان نداشته باشند و از آنچه مایه عبرت است ، سود برنگیرند .


سپس ، به دبیرانت نظر کن و بهترین آنان را بر کارهاى خود بگمار و نامه ‏هایى را که در آن تدبیرها و اسرار حکومتت آمده است ، از جمع دبیران ، به کسى اختصاص ده که به اخلاق از دیگران شایسته‏تر باشد . از آن گروه که اکرام تو سرمستش نسازد یا چنان دلیرش نکند که در مخالفت با تو ، بر سر جمع سخن گوید و غفلتش سبب نشود که نامه‏ هاى عاملانت را به تو نرساند یا در نوشتن پاسخ درست تو به آنها درنگ روا دارد ، یا در آنچه براى تو مى ‏ستاند یا از سوى تو مى ‏دهد ، سهل ‏انگارى کند ، یا پیمانى را که به سود تو بسته ، سست گرداند و از فسخ پیمانى که به زیان توست ، ناتوان باشد . دبیر باید به پایگاه و مقام خویش در کارها آگاه باشد زیرا کسى که مقدار خویش را نداند ، به طریق اولى ، مقدار دیگران را نتواند شناخت . مباد که در گزینش آنها بر فراست و اعتماد و حسن ظن خود تکیه کنى . زیرا مردان با ظاهر آرایى و نیکو خدمتى ، خویشتن را در چشم والیان عزیز گردانند . ولى ، در پس این ظاهر آراسته و خدمت نیکو ، نه نشانى از نیکخواهى است و نه امانت .


دبیرانت را به کارهایى که براى حکام پیش از تو بر عهده داشته ‏اند ، بیازماى و از آن میان ، بهترین آنها را که در میان مردم اثرى نیکوتر نهاده‏ اند و به امانت چهره‏اى شناخته‏اند ، اختیار کن . که اگر چنین کنى این کار دلیل نیکخواهى تو براى خداوند است و هم به آن کس که کار خود را بر عهده تو نهاده . بر سر هر کارى از کارهاى خود از میان ایشان ، رئیسى برگمار . کسى که بزرگى کار مقهورش نسازد و بسیارى آنها سبب پراکندگى خاطرش نشود . اگر در دبیران تو عیبى یافته شود و تو از آن غفلت کرده باشى ، تو را به آن بازخواست کنند .


اینک سفارش مرا در حق بازرگانان و پیشه‏وران بپذیر و درباره آنها به کارگزارانت نیکو سفارش کن . خواه آنها که بر یک جاى مقیم‏اند و خواه آنها که با سرمایه خویش این سو و آن سو سفر کنند و با دسترنج خود زندگى نمایند . زیرا این گروه ، خود مایه‏ هاى منافع‏اند و اسباب رفاه و آسودگى و به دست آورندگان آن از راههاى دشوار و دور و خشکى و دریا و دشتها و کوهساران و جایهایى که مردم در آن جایها گرد نیایند و جرئت رفتن به آن جایها ننمایند . اینان مردمى مسالمت‏ جویند که نه از فتنه ‏گریهایشان بیمى است و نه از شر و فسادشان وحشتى . در کارشان نظر کن ، خواه در حضرت تو باشند یا در شهرهاى تو . با اینهمه بدان که بسیارى از ایشان را روشى ناشایسته است و حریص‏اند و بخیل . احتکار مى ‏کنند و به میل خود براى کالاى خود بها مى‏ گذارند ، با این کار به مردم زیان مى‏رسانند و براى والیان هم مایه ننگ و عیب هستند .


پس از احتکار منع کن که رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) از آن منع کرده است و باید خرید و فروش به آسانى صورت گیرد و بر موازین عدل ، به گونه‏اى که در بها ، نه فروشنده زیان بیند و نه بر خریدار اجحاف شود . پس از آنکه احتکار را ممنوع داشتى ، اگر کسى باز هم دست به احتکار کالا زد ، کیفرش ده و عقوبتش کن تا سبب عبرت دیگران گردد ولى کار به اسراف نکشد .


خدا را ، خدا را ، در باب طبقه فرودین : کسانى که بیچارگان‏اند از مساکین و نیازمندان و بینوایان و زمینگیران . در این طبقه ، مردمى هستند سائل و مردمى هستند ، که در عین نیاز روى سؤال ندارند . خداوند حقى براى ایشان مقرر داشته و از تو خواسته است که آن را رعایت کنى ، پس ، در نگهداشت آن بکوش . براى اینان در بیت المال خود حقى مقرر دار و نیز بخشى از غلات اراضى خالصه اسلام را ، در هر شهرى ، به آنان اختصاص ده . زیرا براى دورترینشان همان حقى است که نزدیکترینشان از آن برخوردارند . و از تو خواسته ‏اند که حق همه را ، اعم از دور و نزدیک ، نیکو رعایت کنى . سرمستى و غرور ، تو را از ایشان غافل نسازد ، زیرا این بهانه که کارهاى خرد را به سبب پرداختن به کارهاى مهم و بزرگ از دست هشتن ، هرگز پذیرفته نخواهد شد .


پس همت خود را از پرداختن به نیازهایشان دریغ مدار و به تکبر بر آنان چهره دژم منماى و کارهاى کسانى را که به تو دست نتوانند یافت ، خود ، تفقد و بازجست نماى . اینان مردمى هستند که در نظر دیگران بیمقدارند و مورد تحقیر رجال حکومت . کسانى از امینان خود را که خداى ترس و فروتن باشند ، براى نگریستن در کارهایشان برگمار تا نیازهایشان را به تو گزارش کنند .


با مردم چنان باش ، که در روز حساب که خدا را دیدار مى ‏کنى ، عذرت پذیرفته آید که گروه ناتوانان و بینوایان به عدالت تو نیازمندتر از دیگرانند و چنان باش که براى یک یک آنان در پیشگاه خداوندى ، در اداى حق ایشان ، عذرى توانى داشت .


تیمار دار یتیمان باش و غمخوار پیران از کار افتاده که بیچاره ‏اند و دست سؤال پیش کس دراز نکنند و این کار بر والیان دشوار و گران است و هرگونه حقى دشوار و گران آید . و گاه باشد که خداوند این دشواریها را براى کسانى که خواستار عاقبت نیک هستند ، آسان مى ‏سازد . آنان خود را به شکیبایى وامى ‏دارند و به وعده راست خداوند ، درباره خود اطمینان دارند .


براى کسانى که به تو نیاز دارند ، زمانى معین کن که در آن فارغ از هر کارى به آنان پردازى . براى دیدار با ایشان به مجلس عام بنشین ، مجلسى که همگان در آن حاضر توانند شد و ، براى خدایى که آفریدگار توست ، در برابرشان فروتنى نمایى و بفرماى تا سپاهیان و یاران و نگهبانان و پاسپانان به یک سو شوند ، تا سخنگویشان بى‏ هراس و بى‏لکنت زبان سخن خویش بگوید . که من از رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) بارها شنیدم که مى ‏گفت : پاک و آراسته نیست امتى که در آن امت ، زیردست نتواند بدون لکنت زبان حق خود را از قوى دست بستاند . پس تحمل نماى ، درشتگویى یا عجز آنها را در سخن گفتن . و تنگ حوصلگى و خودپسندى را از خود دور ساز تا خداوند درهاى رحمتش را به روى تو بگشاید و ثواب طاعتش را به تو عنایت فرماید . اگر چیزى مى ‏بخشى ، چنان بخش که گویى تو را گوارا افتاده است و اگر منع مى ‏کنى ، باید که منع تو با مهربانى و پوزشخواهى همراه بود .


سپس کارهایى است که باید خود به انجام دادنشان پردازى . از آن جمله ، پاسخ دادن است به کارگزاران در جایى که دبیرانت درمانده شوند . دیگر برآوردن نیازهاى مردم است در روزى که بر تو عرضه مى ‏شوند ، ولى دستیارانت در اداى آنها درنگ و گرانى مى‏کنند . کار هر روز را در همان روز به انجام رسان ، زیرا هر روز را کارى است خاص خود .


بهترین وقتها و بیشترین ساعات عمرت را براى آنچه میان تو و خداست ، قرار ده اگر چه در همه وقتها ، کار تو براى خداست ، هرگاه نیتت صادق باشد و رعیت را در آن آسایش رسد .


باید در اقامه فرایضى ، که خاص خداوند است ، نیت خویش خالص گردانى و در اوقاتى باشد که بدان اختصاص دارد . پس در بخشى از شبانه‏ روز ، تن خود را در طاعت خداى بگمار و اعمالى را که سبب نزدیکى تو به خداى مى ‏شود به انجام رسان و بکوش تا اعمالت بى ‏هیچ عیب و نقصى گزارده آید ، هر چند ، سبب فرسودن جسم تو گردد . چون با مردم نماز مى ‏گزارى ، چنان مکن که آنان را رنجیده سازى یا نمازت را ضایع گردانى ، زیرا برخى از نمازگزاران بیمارند و برخى نیازمند . از رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) هنگامى که مرا به یمن مى ‏فرستاد ، پرسیدم که چگونه با مردم نمازگزارم ؟ فرمود : به قدر توان ناتوانترین آنها و بر مؤمنان مهربان باش .


به هر حال ، روى پوشیدنت از مردم به دراز نکشد ، زیرا روى پوشیدن والیان از رعیت خود ، گونه ‏اى نامهربانى است به آنها و سبب مى ‏شود که از امور ملک آگاهى اندکى داشته باشند . اگر والى از مردم رخ بپوشد ، چگونه تواند از شوربختیها و رنجهاى آنان آگاه شود . آن وقت ، بسا بزرگا ، که در نظر مردم خرد آید و بسا خردا ، که بزرگ جلوه کند و زیبا ، زشت و زشت ، زیبا نماید و حق و باطل به هم بیامیزند . زیرا والى انسان است و نمى ‏تواند به کارهاى مردم که از نظر او پنهان مانده ، آگاه گردد .


و حق را هم نشانه‏ هایى نیست که به آنها انواع راست از دروغ شناخته شود . و تو یکى از این دو تن هستى : یا مردى هستى در اجراى حق گشاده‏ دست و سخاوتمند ، پس چرا باید روى پنهان دارى و از اداى حق واجبى که بر عهده توست دریغ فرمایى و در کار نیکى ، که باید به انجام رسانى ، درنگ روا دارى . یا مردى هستى که هیچ خواهشى را و نیازى را برنمى‏آورى ، در این حال ، مردم ، دیگر از تو چیزى نخواهند و از یارى تو نومید شوند ، با اینکه نیازمندیهاى مردم براى تو رنجى پدید نیاورد ، زیرا آنچه از تو مى‏ خواهند یا شکایت از ستمى است یا درخواست عدالت در معاملتى .


و بدان ، که والى را خویشاوندان و نزدیکان است و در ایشان خوى برترى‏جویى و گردنکشى است و در معاملت با مردم رعایت انصاف نکنند . ریشه ایشان را با قطع موجبات آن صفات قطع کن . به هیچیک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینى را به اقطاع مده ، مبادا به سبب نزدیکى به تو ، پیمانى بندند که صاحبان زمینهاى مجاورشان را در سهمى که از آب دارند یا کارى که باید به اشتراک انجام دهند ، زیان برسانند و بخواهند بار زحمت خود بر دوش آنان نهند . پس لذت و گوارایى ، نصیب ایشان شود و ننگ آن در دنیا و آخرت بهره تو گردد . اجراى حق را درباره هر که باشد ،


چه خویشاوند و چه بیگانه ، لازم بدار و در این کار شکیبایى به خرج ده که خداوند پاداش شکیبایى تو را خواهد داد . هر چند ، در اجراى عدالت ، خویشاوندان و نزدیکان تو را زیان رسد . پس چشم به عاقبت دار ، هر چند ، تحمل آن بر تو سنگین آید که عاقبتى نیک و پسندیده است .


اگر رعیت بر تو به ستمگرى گمان برد ، عذر خود را به آشکارا با آنان در میانه نه و با این کار از بدگمانیشان بکاه ، که چون چنین کنى ، خود را به عدالت پروده ‏اى و با رعیت مدارا نموده‏ اى . عذرى که مى‏آورى سبب مى‏شود که تو به مقصود خود رسى و آنان نیز به حق راه یابند .


اگر دشمنت تو را به صلح فراخواند ، از آن روى برمتاب که خشنودى خداى در آن نهفته است . صلح سبب بر آسودن سپاهیانت شود و تو را از غم و رنج برده اند و کشورت را امنیت بخشد . ولى ، پس از پیمان صلح ، از دشمن برحذر باش و نیک برحذر باش . زیرا دشمن ، چه بسا نزدیکى کند تا تو را به غفلت فرو گیرد . پس دوراندیشى را از دست منه و حسن ظن را به یک سو نه و اگر میان خود و دشمنت پیمان دوستى بستى و امانش دادى به عهد خویش وفا کن و امانى را که داده‏اى ، نیک ، رعایت نماى . در برابر پیمانى که بسته‏اى و امانى که داده ‏اى خود را سپر ساز ، زیرا هیچ یک از واجبات خداوندى که مردم با وجود اختلاف در آرا و عقاید ، در آن همداستان و هم رأى هستند ، بزرگتر از وفاى به عهد و پیمان نیست . حتى مشرکان هم وفاى به عهد را در میان خود لازم مى ‏شمردند ، زیرا عواقب ناگوار غدر و پیمان شکنى را دریافته بودند . پس در آنچه بر عهده گرفته‏ اى ، خیانت مکن و پیمانت را مشکن و خصمت را به پیمان مفریب . زیرا تنها نادانان شقى در برابر خداى تعالى ، دلیرى کنند .


خداوند پیمان و زینهار خود را به سبب رحمت و محبتى ، که بر بندگان خود دارد ، امان قرار داده و آن را چون حریمى ساخته که در سایه ‏سار استوار آن زندگى کنند و به جوار آن پناه آورند . پس نه خیانت را جایى براى خودنمایى است و نه فریب را و نه حیله‏گرى را . پیمانى مبند که در آن تأویل را راه تواند بود و پس از بستن و استوار کردن پیمان براى بر هم زدنش به عبارتهاى دو پهلو که در آنها ایهامى باشد ، تکیه منماى . و مبادا که سختى اجراى پیمانى که بر گردن گرفته‏اى و باید عهد خدا را در آن رعایت کنى ، تو را به شکستن و فسخ آن وادارد ، بى ‏آنکه در آن حقى داشته باشى .


زیرا پایدارى تو در برابر کار دشوارى که امید به گشایش آن بسته ‏اى و عاقبت خوشش را چشم مى ‏دارى ، از غدرى که از سرانجامش بیمناک هستى بسى بهتر است . و نیز به از آن است که خداوندت بازخواست کند و راه طلب بخشایش در دنیا و آخرت بر تو بسته شود .


بپرهیز از خونها و خونریزیهاى بناحق . زیرا هیچ چیز ، بیش از خونریزى بناحق ، موجب کیفر خداوند نشود و بازخواستش را سبب نگردد و نعمتش را به زوال نکشد و رشته عمر را نبرد . خداوند سبحان ، چون در روز حساب به داورى در میان مردم پردازد ، نخستین داورى او درباره خونهایى است که مردم از یکدیگر ریخته‏ اند . پس مباد که حکومت خود را با ریختن خون حرام تقویت کنى ، زیرا ریختن چنان خونى نه تنها حکومت را ناتوان و سست سازد ، بلکه آن را از میان برمى ‏دارد یا به دیگران مى ‏سپارد . اگر مرتکب قتل عمدى شوى ، نه در برابر خدا معذورى ، نه در برابر من ، زیرا قتل عمد موجب قصاص مى‏شود . اگر به خطایى دچار گشتى و کسى را کشتى یا تازیانه‏ ات ، یا شمشیرت ، یا دستت در عقوبت از حد درگذرانید یا به مشت زدن و یا بالاتر از آن ، به ناخواسته ، مرتکب قتلى شدى ، نباید گردنکشى و غرور قدرت تو مانع آید که خونبهاى مقتول را به خانواده ‏اش بپردازى .


از خودپسندى و از اعتماد به آنچه موجب اعجابت شده و نیز از دلبستگى به ستایش و چرب‏زبانیهاى دیگران ، پرهیز کن ، زیرا یکى از بهترین فرصتهاى شیطان است براى تاختن تا کردارهاى نیکوى نیکوکاران را نابود سازد . زنهار از اینکه به احسان خود بر رعیت منت گذارى یا آنچه براى آنها کرده‏ اى ، بزرگش شمارى یا وعده دهى و خلاف آن کنى . زیرا منت نهادن احسان را باطل کند و بزرگ شمردن کار ، نور حق را خاموش گرداند و خلف وعده ، سبب برانگیختن خشم خدا و مردم شود .


خداى تعالى فرماید : خداوند سخت به خشم مى‏آید که چیزى بگویید و به جاى نیاورید .  از شتاب کردن در کارها پیش از رسیدن زمان آنها بپرهیز و نیز ، از سستى در انجام دادن کارى که زمان آن فرا رسیده است و از لجاج و اصرار در کارى که سررشته‏ اش ناپیدا بود و از سستى کردن در کارها ، هنگامى که راه رسیدن به هدف باز و روشن است ، حذر نماى . پس هر چیز را به جاى خود بنه و هر کار را به هنگامش به انجام رسان .


و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهى ، چیزى را که همگان را در آن حقى است یا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن ضرورى است و همه از آن آگاه ‏اند . زیرا بزودى آن را از تو مى ‏ستانند و به دیگرى مى ‏دهند . زودا که حجاب از برابر دیدگانت برداشته خواهد شد و بینى که داد مظلومان را از تو مى ‏ستانند . به هنگام خشم خویشتندار باش و از شدت تندى و تیزى خود بکاه و دست به روى کس بر مدار و سخن زشت بر زبان میاور و از اینهمه ، خود را در امان دار باز ایستادن از دشنام گویى و به تأخیرافکندن قهر خصم ، تا خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت به دستت آید . و تو بر خود مسلط نشوى مگر آنگاه که بیشتر همّت یاد بازگشت به سوى پروردگارت شود .


بر تو واجب آمد که همواره به یاد داشته باشى ، آنچه که بر والیان پیش از تو رفته است ، از حکومت عادلانه‏اى که داشته ‏اند یا سنت نیکویى که نهاده ‏اند یا چیزى از پیامبر ، ( صلى الله علیه و آله ) که آورده ‏اند یا فریضه‏اى که در کتاب خداست و آن را برپاى داشته ‏اند . پس اقتدا کنى به آنچه ما بدان عمل مى ‏کرده ‏ایم و بکوشى تا از هر چه در این عهدنامه بر عهده تو نهاده‏ ام و حجت خود در آن بر تو استوار کرده ‏ام ، پیروى کنى ، تا هنگامى که نفست به هوا و هوس شتاب آرد ، بهانه ‏اى نداشته باشى . و جز خداى کس نیست که از بدى نگهدارد و به نیکى توفیق دهد .


از وصایا و عهود رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) با من ترغیب به نماز بود و دادن زکات و مهربانى با غلامانتان . و من این عهدنامه را که براى تو نوشته‏ام به وصیت او پایان مى ‏دهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم .


و از این عهد نامه [ که پایان آن است ]


از خداى مى ‏طلبم که به رحمت واسعه خود و قدرت عظیمش در برآوردن هر مطلوبى مرا و تو را توفیق دهد به چیزى که خشنودیش در آن است ، از داشتن عذرى آشکار در برابر او و آفریدگانش و آوازه نیک در میان بندگانش و نشانه‏ هاى نیک در بلادش و کمال نعمت او و فراوانى کرمش . و اینکه کار من و تو را به سعادت و شهادت به پایان رساند ، به آنچه در نزد اوست مشتاقیم و السلام على رسول الله صلى الله علیه و آله الطیبین الطاهرین  .


نامه پنجاه وچهار

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به طلحه و زبیر با عمران بن حصین خزاعى . آن را ابو جعفر اسکافى در کتاب مقامات در مناقب امیر المؤمنین ( ع ) آورده است .

اما بعد . شما نیک مى ‏دانید ، هر چند کتمان مى‏کنید ، که من آهنگ مردم نکردم تا آنها آهنگ من کردند . من از آنها بیعت نخواستم تا آنها با من بیعت کردند .

شما دو تن از کسانى بودید که به سوى من آمدید و به من دست بیعت دادید . بیعت کردن مردم با من ، بدان سبب نبود که مرا قدرتى است غالب یا مالى است مهیا .


اگر شما از روى رضا با من بیعت کرده ‏اید از این بیعت‏شکنى باز گردید و بر فور توبه کنید و اگر به اکراه بیعت کرده‏اید ، به سبب تظاهر به طاعت و در دل نهان داشتن معصیت ، راه بازخواست خود را بر من گشاده داشته‏ اید . به جان خودم سوگند ، که شما از دیگر مهاجران به تقیه و کتمان سزاوارتر نبوده اید . نپذیرفتن بیعت من ، پیش از آنکه داخل در بیعت شوید ، براى شما آسانتر بود از بیعت‏کردن و خارج‏شدن از آن .

پندارید که من عثمان را کشته ‏ام . میان من و شما از اهل مدینه ، کسانى هستند که نه با من هستند و نه با شما . اینان قضاوت کنند تا هر کس هر اندازه در این امر دخالت داشته بر گردنش آید و از عهده آن برآید . اى دو مرد سالخورده ، از این رأى و نظر که دارید ، بازگردید که اگر امروز چنین کنید ، تنها عار گریبانگیر شماست و اگر داورى به قیامت واگذارید ، هم عار است و هم نار . والسلام


نامه پنجاه وپنج

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه

اما بعد ، خداى سبحان دنیا را براى آخرت ، که پس از آن مى‏ آید ، آفریده است . و مردمش را مى‏آزماید تا معلوم شود کدام یک به عمل نیکوترند . ما براى دنیا آفریده نشده ‏ایم و ما را به کوشش در کار دنیا امر نفرموده ‏اند . ما را به دنیا آورده‏اند تا بیازمایندمان . خداوند مرا به تو آزموده است و تو را به من . و یکى از ما را حجت آن دیگر قرار داده . پس تو در پى دنیا تاختى و به تأویل قرآن پرداختى و مرا به جنایتى متهم ساختى ، که دست و زبان من در آن دخالتى نداشته‏ اند . تو و مردم شام این بهتان را برساختید . عالم شما جاهلتان را برانگیخت و ایستادگانتان ، نشستگانتان را . پس درباره خود از خداى بترس و زمام خود از دست شیطان به در کن و روى به آخرت نه که راه آخرت راه ما و راه توست . و بترس که بزودى تو را حادثه‏ اى رسد که ریشه‏ ات را برکند و نسلت را براندازد . براى تو سوگند مى ‏خورم ، سوگندى عارى از هر دروغ ، که اگر دست تقدیر مرا و تو را به هم رساند ، همچنان در برابر تو خواهم بود . « تا خداوند میان ما داورى کند که او بهترین داوران است.


نامه پنجاه وشش

وصیتى از آن حضرت ( ع ) به شریح بن هانى ، هنگامى او را با مقدمه لشکر خود به شام فرستاد .

در هر صبح و شام از خداى بترس و نفس خود را از دنیاى فریبنده برحذر دار . و در هیچ حال امینش مشمار و بدان که اگر نفس خویش را از بسیارى از آنچه دوست مى ‏دارى ، به سبب آنچه ناخوش مى‏دارى ، باز ندارى ، هوا و هوس تو را به راههایى مى ‏کشاند که زیانهاى فراوان در انتظارت خواهد بود . پس همواره زمام نفس خویش فرو گیر و راه خطا بر او بربند و چون به خشم آمدى ، مقهورش ساز و سرش را فرو کوب و خردش نماى.


نامه پنجاه وهفت 

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به مردم کوفه هنگامى که از مدینه به بصره مى‏رفت .

اما بعد . من از موطن قبیله خویش بیرون آمده ‏ام . ستمکارم یا ستمدیده ، گردنکشم یا دیگران از فرمانم رخ برتافته ‏اند . خدا را به یاد کسى مى ‏آورم که این نامه من به او رسد تا اگر به سوى من آید ، بنگرد که اگر سیرتى نیکو داشتم یاریم کند و اگر بدکار بودم از من بخواهد تا به حق بازگردم.


نامه پنجاه وهشت

از نامه آن حضرت ( ع ) به مردم شهرها نوشته و در آن از آنچه میان او و سپاه صفین گذشته است حکایت مى‏کند .

ابتداى کار ما چنین بود که با شامیان روبرو شدیم . به ظاهر خداى ما یکى بود و پیامبرمان یکى بود و دعوت ما به اسلام یکسان بود . نه ما از آنها خواستیم که بر ایمان خویش به خداوند و گواهى دادنشان به پیامبرش بیفزایند و نه آنها از ما مى‏خواستند . در همه چیز هم ، عقیده ما یکى بود جز در باب خون عثمان که میانمان اختلاف بود . آنها ما را بدان متهم مى‏کردند و ما از آن مبرّا بودیم . گفتیم بیایید تا بافرو کشتن آتش انتقام و آرام ساختن مردم ، کار را چاره کنیم که چون لهیب آن بالا گیرد ، چاره‏اش نتوان نمود . تا کارها به سامان آید و انتظام یابد و بتوانیم حق را به جایگاهش قرار دهیم . گفتند : نه که چاره کار را جز جنگ ندانیم . تا سرانجام جنگ در گرفت و قوت کرد و افروخته شد و شعله بر کشید . چون مرگ دندانهاى خود در ما و ایشان فرو برد و چنگالهاى خود بر تن ما بیفشرد ، در این حال ، به آنچه دعوتشان کرده بودیم ، گردن نهادند و ما نیز به آنچه دعوتمان کردند ، گردن نهادیم و در پذیرفتن خواستهاشان شتاب ورزیدیم ، تا حجت بر آنان آشکار گردید و راه عذرخواهى بسته آمد . هر کس از آنان که بر این سخن اقرار دارد ، خداوندش از هلاک بره اند و هر که لجاج ورزد و در گمراهى خویش بماند ، پیمان شکنى بیش نیست . خداوند بر دلش پرده افکنده و حوادث ناگوار به گرد سرش چرخ مى ‏زند.


نامه پنجاه ونه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به اسود بن قطبه فرمانرواى حلوان

اما بعد . هر گاه والى را نسبت به افراد رعیب میل و هوا گونه گون باشد ، بسا از اجراى عدالت باز ماند . پس باید کار مردم ، در حقى که دارند ، در نزد تو یکسان باشد که از ستم نتوان به عدالت رسید و از هر چه همانند آن را ناروا مى ‏شمارى دورى گزین و خود را به کارى که خدا بر تو واجب ساخته ، وادار نماى ، در حالى که ، امید پاداش او دارى و از عقابش بیمناک هستى . و بدان ، که دنیا سراى بلاهاست . کسى را در آن ساعتى آسودگى نیست ، جز آنکه آسودگیش سبب حسرت و دریغ او در قیامت گردد . هیچ چیز تو را از حق بى ‏نیاز نگرداند . و از آن حقها که بر گردن توست یکى نگهدارى نفس توست از کژتابیهایش و کوشش توست در کار رعیت به قدر توانت . زیرا آنچه از آنها نصیب تو مى ‏شود بسى بیش از چیزى است که از تو نصیب آنان گردد . والسلام


نامه شصت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عاملانى که لشکر از سرزمینهایشان مى‏گذرد

از بنده خدا ، على امیر المؤمنین ، به گرد آورندگان خراج و عمال بلاد که لشکر از سرزمینشان مى‏گذرد . اما بعد . من لشکرى را گسیل داشتم که اگر خدا خواهد بر شما خواهد گذشت و آنچه را که خداوند واجب گردانیده است به آنان سفارش کرده‏ام ، که به کس آزار نرسانند و گزند خویش از دیگران باز دارند . من ، در نزد شما ، به سبب بیعتى که میان ماست ، بیزارم از آسیبى که سپاهیان به مردم رسانند . مگر آنکه ، یکى از آنها گرسنه مانده و براى سیر کردن خود ، جز آن راهى نداشته باشد . پس کسى را که دست به ستم مى‏گشاید در برابر ستمش کیفر دهید . در عین حال ، سفیهانتان را از زیان رسانیدن و تعرض به آنها منع کنید . من خود در میان لشکرم . شکایتهاى خود به من رسانید . و آن سختیها که از ایشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا ، یا به من ندارید ، با من در میان نهید ، تا به یارى خدا آن را دگرگون سازم و اصلاح کنم . ان شاء اللّه


موفق باشید ... 

نامه سی و یک تا پنجاه دو نهج البلاغه ...

نامه سی ویک

از وصیت آن حضرت ( ع ) به حسن بن على ( علیهما السلام ) در آن هنگام که از صفین بازمى ‏گشت در « حاضرین » نوشته است

از پدرى در آستانه فنا و معترف به گذشت زمان ، که عمرش روى در رفتن دارد و تسلیم گردش روزگار شده ، نکوهش کننده جهان ، جاى گیرنده در سراى مردگان ، که فردا از آنجا رخت برمى ‏بندد ، به فرزند خود که آرزومند چیزى است که به دست نیاید ، راهرو راه کسانى است که به هلاکت رسیده ‏اند و آماج بیماریهاست و گروگان گذشت روزگار . پسرى که تیرهاى مصائب به سوى او روان است ، بنده دنیاست و سوداگر فریب ، و وامدار مرگ و اسیر نیستى است و هم پیمان اندوه‏ها و همسر غمهاست ، آماج آفات و زمین خورده شهوات و جانشین مردگان است .

اما بعد . من از پشت کردن دنیا به خود و سرکشى روزگار بر خود و روى آوردن آخرت به سوى خود ، دریافتم که باید در اندیشه خویش باشم و از یاد دیگران منصرف گردم و از توجه به آنچه پشت سر مى‏گذارم باز ایستم و هر چند ، غمخوار مردم هستم ، غم خود نیز بخورم و این غمخوارى خود ، مرا از خواهشهاى نفس بازداشت و حقیقت کار مرا بر من آشکار ساخت و به کوشش و تلاشم برانگیخت کوششى که در آن بازیچه ‏اى نبود و با حقیقتى آشنا ساخت که در آن نشانى از دروغ دیده نمى ‏شد . تو را جزئى از خود ، بلکه همه وجود خود یافتم ، به گونه ‏اى که اگر به تو آسیبى رسد ، چنان است که به من رسیده و اگر مرگ به سراغ تو آید ، گویى به سراغ من آمده است . کار تو را چون کار خود دانستم و این وصیت به تو نوشتم تا تو را پشتیبانى بود ، خواه من زنده بمانم و در کنار تو باشم ، یا بمیرم .

تو را به ترس از خدا وصیت مى کنم ، اى فرزندم ، و به ملازمت امر او و آباد ساختن دل خود به یاد او و دست زدن در ریسمان او . کدام ریسمان از ریسمانى که میان تو و خداى توست ، محکمتر است ، هرگاه در آن دست‏زنى ؟

دل خویش به موعظه زنده دار و به پرهیزگارى و پارسایى بمیران و به یقین نیرومند گردان و به حکمت روشن ساز و به ذکر مرگ خوار کن و وادارش نماى که به مرگ خویش اقرار کند . چشمش را به فجایع این دنیا بگشاى و از حمله و هجوم روزگار و کژ تابیه اى شب و روز برحذر دار . اخبار گذشتگان را بر او عرضه دار و از آنچه بر سر پیشینیان تو رفته است آگاهش ساز . بر خانه‏ ها و آثارشان بگذر و در آنچه کرده ‏اند و آن جایها ، که رفته ‏اند و آن جایها ، که فرود آمده ‏اند ، نظر کن . خواهى دید که از جمع دوستان بریده ‏اند و به دیار غربت رخت کشیده ‏اند و تو نیز ، یکى از آنها خواهى بود . پس منزلگاه خود را نیکو دار و آخرتت را به دنیا مفروش و از سخن گفتن در آنچه نمى‏شناسى یا در آنچه بر عهده تو نیست ، بپرهیز و در راهى که مى ‏ترسى به ضلالت کشد ، قدم منه . زیرا باز ایستادن از کارهایى که موجب ضلالت است ، بهتر است از افتادن در ورطه ‏اى هولناک . به نیکوکارى امر کن تا خود در زمره نیکوکاران در آیى . از کارهاى زشت نهى بنماى ، به دست و زبان ، و آن را که مرتکب منکر مى‏شود ، بکوش تا از ارتکاب آن دور دارى و در راه خدا مجاهدت نماى ، آنسان ، که شایسته چنین مجاهدتى است . در کارهاى خدایى ملامت ملامتگران در تو نگیرد . و در هر جا که باشد ، براى خدا ، به هر دشوارى تن در ده و دین را نیکو بیاموز و خود را به تحمل ناپسندها عادت ده و در همه کارهایت به خدا پناه ببر . زیرا اگر خود را در پناه پروردگارت در آورى ، به پناهگاهى استوار و در پناه نگهبانى پیروزمند در آمده ‏اى . اگر چیزى خواهى فقط از پروردگارت بخواه ، زیرا بخشیدن و محروم داشتن به دست اوست . و فراوان طلب خیر کن و وصیت را نیکو دریاب و از آن رخ بر متاب . زیرا بهترین سخنان سخنى است که سودمند افتد و بدان که در دانشى که در آن فایدتى نباشد ، خیرى نباشد و علمى که از آن سودى حاصل نیاید ، آموختنش شایسته نبود .

اى فرزند ، هنگامى که دیدم به سن پیرى رسیده ‏ام و سستى و ناتوانیم روى در فزونى دارد ، به نوشتن این اندرز مبادرت ورزیدم و در آن خصلتهایى را آوردم ، پیش از آنکه مرگ بر من شتاب آورد و نتوانم آنچه در دل دارم با تو بگویم . یا همانگونه که در جسم فتور و نقصان پدید مى‏آید ، در اندیشه‏ام نیز فتور و نقصان پدید آید . یا پیش از آنکه تو را اندرز دهم ، هواى نفس بر تو غالب آید و این جهان تو را مفتون خویش گرداند . و تو چون اشترى رمنده شوى که سر به فرمان نمى ‏آورد و اندرز من در تو کارگر نیفتد . دل جوانان نوخاسته ، چونان زمین ناکشته است که هر تخم در آن افکنند ، بپذیردش و بپروردش . من نیز پیش از آنکه دلت سخت و اندرزناپذیر شود و خردت به دیگر چیزها گراید ، چیزى از ادب به تو مى ‏آموزم . تا به جدّ تمام ، به کارپردازى و بهره خویش از آنچه اهل تجربت خواستار آن بوده ‏اند و به محک خویش آزموده ‏اند ، حاصل کنى و دیگر نیازمند آن نشوى که خود ، آزمون از سرگیرى . در این رهگذر ، از ادب به تو آن رسد که ما با تحمل رنج به دست آورده ‏ایم و آن حقایق که براى ما تاریک بوده براى تو روشن گردد .

اى فرزند ، اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ‏ام ، ولى در کارهاشان نگریسته ‏ام و در سرگذشتشان اندیشیده ‏ام و در آثارشان سیر کرده ‏ام ، تا آنجا که ، گویى خود یکى از آنان شده ‏ام . و به پایمردى آنچه از آنان به من رسیده ، چنان است که پندارى از آغاز تا انجام با آنان زیسته‏ام و دریافته ‏ام که در کارها آنچه صافى و عارى از شایبه است کدام است و آنچه کدر و شایبه ‏آمیز است ، کدام . چه کارى سودمند است و چه کارى زیان‏آور . پس براى تو از هر عمل ، پاکیزه‏تر آن را برگزیدم و جمیل و پسندیده‏ اش را اختیار کردم و آنچه را که مجهول و سبب سرگردانى تو شود ، به یک سو نهادم . و چونان پدرى شفیق که در کار فرزند خود مى ‏نگرد ، در کار تو نگریستم و براى تو از ادب چیزها اندوختم که بیاموزى و به کار بندى . و تو هنوز در روزهاى آغازین جوانى هستى و در عنفوان آن . هنوز نیتى پاک دارى و نفسى دور از آلودگى . مصمم شدم که نخست کتاب خدا را به تو بیاموزم و از تأویل آن آگاهت سازم و بیش از پیش به آیین اسلامت آشنا گردانم تا احکام حلال و حرام آن را فراگیرى و از این امور به دیگر چیزها نپرداختم . سپس ، ترسیدم که مباد آنچه سبب اختلاف عقاید و آراء مردم شده و کار را بر آنان مشتبه ساخته ، تو را نیز به اشتباه اندازد . در آغاز نمى‏ خواستم تو را به این راه کشانم ، ولى با خود اندیشیدم که اگر در استحکام عقاید تو بکوشم به از این است که تو را تسلیم جریانى سازم که در آن از هلاکت ایمنى نیست . بدان امید بستم که خداوند تو را به رستگارى توفیق دهد و تو را راه راست نماید . پس به کار بستن این وصیتم را به تو سفارش مى ‏کنم .

و بدان ، اى فرزند ، که بهترین و محبوبترین چیزى که از این اندرز فرا مى ‏گیرى ، ترس از خداست و اکتفا به آنچه بر تو واجب ساخته و گرفتن شیوه ‏اى که پیشینیانت ، یعنى نیاکانت و نیکان خاندانت ، بدان کار کرده‏اند . زیرا ، آنان همواره در کار خود نظر مى‏کردند ، همانگونه که تو باید نظر کنى و به حال خود مى‏اندیشیدند ، همان‏گونه که تو باید بیندیشى تا سرانجام ، به جایى رسیدند که آنچه نیکى بود ، بدان عمل کردند و از انجام آنچه بدان مکلف نبودند ، باز ایستادند . پس اگر نفس تو از به کار بردن شیوه آنان سرباز مى ‏زند و مى‏ خواهد خود حقایق را دریابد ، چنانکه آنان دریافته بودند ، پس بکوش تا هر چه طلب مى ‏کنى از روى فهم و علم باشد ، نه به ورطه شبهات افتادن و به بحث و جدل بیهوده پرداختن . پیش از آنکه در این طریق نظر کنى و قدم در آن نهى از خداى خود یارى بخواه و براى توفیق یافتنت به او روى آور و از هر چه تو را به شبهه مى ‏کشاند یا به گمراهیت منجر مى ‏شود ، احتراز کن و چون یقین کردى که دلت صفا یافت و خاشع شد و اندیشه ‏ات از پراکندگى برست و همه سعى تو منحصر در آن گردید ، آنگاه به آنچه در این وصیت براى تو ، بوضوح ، بیان داشته ‏ام ، بنگر و اگر نتوانستى به آنچه دوست دارى ، دست یابى و براى تو آسودگى نظر و اندیشه حاصل نیامد ، بدان که مانند شترى هستى که پیش پاى خود را نمى‏بیند و در تاریکى گام برمى ‏دارد . کسى که به خطا مى ‏رود و حق و باطل را به هم مى ‏آمیزد ، طالب دین نیست و بهتر آن است که از رفتن باز ایستد .

اى فرزند ، وصیت مرا نیکو دریاب و بدان که مرگ در دست همان کسى است که زندگى در دست اوست و آنکه مى‏آفریند ، همان است که مى‏ میراند و آنکه فناکننده است ، همان است که باز مى ‏گرداند و آنکه مبتلا کننده است همان است که شفا مى ‏بخشد و دنیا استقرار نیافته مگر بر آن حال که خداوند براى آن مقرر داشته ، از نعمتها و آزمایشها و پاداش روز جزا یا امور دیگرى که خواسته و ما را از آنها آگاهى نیست . اگر درک بعضى از این امور بر تو دشوار آمد ، آن را به حساب نادانى خود گذار ، زیرا تو در آغاز نادان آفریده شده ‏اى ، سپس ، دانا گردیده ‏اى و چه بسیارند چیزهایى که تو نمى‏دانى و اندیشه ‏ات در آن حیران است و بصیرتت بدان راه نمى ‏جوید ، ولى بعدها مى ‏بینى و مى ‏شناسى . پس چنگ در کسى زن که تو را آفریده است و روزى داده و اندامى نیکو بخشیده و باید که پرستش تو خاص او باشد و گرایش تو به او و ترس تو از او .

و بدان اى فرزند ، که هیچکس از خدا خبر نداده ، آنسان ، که پیامبر ما ( صلى الله علیه و آله ) خبر داده است . پس بدان راضى شو ، که او را پیشواى خود سازى و راه نجات را به رهبرى او پویى . من در نصیحت تو قصور نکردم و آنسان ، که من در اندیشه تو هستم ، تو خود در اندیشه خویش نیستى .

بدان ، اى فرزند ، اگر پروردگارت را شریکى بود ، پیامبران او هم نزد تو مى ‏آمدند و آثار پادشاهى و قدرت او را مى‏دیدى و افعال و صفات او را مى ‏شناختى . ولى خداى تو آنگونه که خود خویشتن را وصف کرده ، خدایى است یکتا . کسى در ملکش با او مخالفتى نکند ، هرگز زوال نیابد و همواره خواهد بود . پیش از هر چیز بوده است ، که او را آغازى نیست و بعد از هر چیز خواهد بود ، که او را نهایتى نیست . فراتر از این است که پروردگاریش ثابت شود به دانستن و شناختن به دل یا به چشم . چون این را دانستى ، اکنون چنان کن که از چون تویى شایسته است با وجود خردى قدر و منزلتش و اندک بودن تواناییش و فراوانى ناتوانیش و بسیارى نیازش به پروردگارش ، در فرمانبردارى از او و ترس از عقوبت او و بیم از خشم او . او تو را جز به نیکى فرمان ندهد و جز از زشتى باز ندارد .

اى فرزند ، تو را آگاه کردم از دنیا و دگرگونی هایش و دست به دست گشتن هایش . و تو را از آخرت خبر دادم و آنچه براى اهل آخرت در آنجا مهیا شده و براى هر دو مثلهایى آوردم ، تا به آنها عبرت گیرى و از آنها پیروى کنى . مثل کسانى که دنیا را به آزمون شناخته‏اند ، مثل جماعتى است از مسافران که در منزلگاهى قحطى زده و بى آب و گیاه منزل دارند و از آنجا آهنگ جایى سبز و خرم و پر آب و گیاه نمایند . اینان سختى راه و جدایى از دوستان و مشقت سفر و ناگوارى غذا را به جان بخرند تا به آن سراى گشاده ، که قرارگاه آنهاست ، برسند . پس ، آن همه رنجها را که در راه کشیده ‏اند ، آسان شمارند و آن هزینه که کرده ‏اند زیان نپندارند . و برایشان چیزى خوشتر از آن نیست که به منزلگاهشان نزدیک کند و به محل موعودشان درآورد . و مثل کسانى که فریب دنیا را خورده ‏اند ، مثل جماعتى است که در منزلگاهى سبز و خرم و با نعمت بسیار بوده ‏اند و از آنجا به منزلگاهى خشک و بى ‏آب و گیاه رخت افکنده ‏اند . پس براى آنان چیزى ناخوشایندتر و دشوارتر از جدایى از جایى که در آن بوده ‏اند و رسیدن به جایى که بدان رخت کشیده ‏اند ، نباشد .

اى فرزند ، خود را در آنچه میان تو و دیگران است ، ترازویى پندار . پس براى دیگران دوست بدار آنچه براى خود دوست مى‏ دارى و براى دیگران مخواه آنچه براى خود نمى ‏خواهى و به کس ستم مکن همانگونه که نخواهى که بر تو ستم کنند .

به دیگران نیکى کن ، همانگونه که خواهى که به تو نیکى کنند . آنچه از دیگران زشت مى ‏دارى از خود نیز زشت بدار . آنچه از مردم به تو مى ‏رسد و خشنودت مى ‏سازد ، سزاوار است که از تو نیز به مردم همان رسد . آنچه نمى ‏دانى مگوى ، هر چند ، آنچه مى ‏دانى اندک باشد و آنچه نمى ‏پسندى که به تو گویند ، تو نیز بر زبان میاور و بدان که خودپسندى ، خلاف راه صواب است و آفت خرد آدمى . سخت بکوش ، ولى گنجور دیگران مباش . و چون راه خویش یافتى ، به پیشگاه پروردگارت بیشتر خاشع باش .

و بدان ، که در برابر تو راهى است ، بس دراز و با مشقت بسیار . پیمودن این راه را نیاز به طلب است ، به وجهى نیکو . توشه برگیر بدان مقدار که تو را برساند ، در عین سبک بودن پشتت از بار گران . پس بیش از توان خویش بار بر پشت منه که سنگینى آن تو را بیازارد . هرگاه مستمند بینوایى را یافتى که توشه ‏ات را تا روز قیامت ببرد و در آن روز که روز نیازمندى توست همه آن را به تو باز پس دهد ، چنین کسى را غنیمت بشمار و بار خود بر او نه و فراوانش مدد رسان ، اکنون که بر او دست یافته ‏اى ، بسا ، روزى او را بطلبى و نیابى . و نیز غنیمت بشمر کسى را که در زمان توانگریت از تو وام مى ‏طلبد تا در روز سختى به تو ادا کند .

و بدان ، که در برابر تو گردنه‏اى است بس دشوار . کسى که بارش سبکتر باشد درگذر از آن ، نیکو حال‏تر از کسى باشد که بارى گران بر دوش دارد . و آنکه آهسته مى ‏رود ، از آنکه شتاب مى‏ ورزد ، بدحال‏تر بود . جاى فرود آمدن از آن گردنه یا بهشت است یا دوزخ . پس ، پیش از فرود آمدنت ، براى خود پیشروى فرست و منزلى مهیا کن . زیرا پس از مرگ ، خشنود ساختن خداوند را وسیلتى نیست و راه بازگشت به دنیا بسته است .

و بدان ، که خداوندى که خزاین آسمانها و زمین به دست اوست ، تو را رخصت دعا داده و خود اجابت آن را بر عهده گرفته است و از تو خواسته که از او بخواهى تا عطایت کند و از او آمرزش طلبى تا بیامرزدت و میان تو و خود ، هیچکس را حجاب قرار نداده و تو را به کسى وانگذاشت که در نزد او شفاعتت کند و اگر مرتکب گناهى شدى از توبه‏ ات باز نداشت و در کیفرت شتاب نکرد . و چون بازگشتى سرزنشت ننمود و در آن زمان ، که در خور رسوایى بودى ، رسوایت نساخت و در قبول توبه بر تو سخت نگرفت و به سبب گناهى که از تو سرزده به تنگنایت نیفکند و از رحمت خود نومیدت نساخت . بلکه روى گردانیدن تو را از گناه ، حسنه شمرد . و گناه تو را یک بار کیفر دهد و کار نیکت را ده بار جزا دهد . و باب توبه را به رویت بگشود . چون ندایش دهى ، آوازت را مى ‏شنود و اگر براز سخن گویى ، آن را مى‏داند . پس حاجت به نزد او ببر و راز دل در نزد او بگشاى و غم خود به نزد او شکوه نماى و از او چاره غمهایت را بخواه و در کارهایت از او یارى بجوى و از خزاین رحمت او چیزى بطلب که جز او را توان عطاى آن نباشد ، چون افزونى در عمر و سلامت در جسم و گشایش در روزى .

خداوند کلیدهاى خزاین خود را در دستان تو نهاده است ، زیرا تو را رخصت داده که از او بخواهى و هر زمان که بخواهى درهاى نعمتش را به دعا بگشایى و ریزش باران رحمتش را طلب کنى . اگر تو را دیر اجابت فرمود ، نومید مشو . زیرا عطاى او بسته به قدر نیت باشد . چه بسا در اجابت تأخیر روا دارد تا پاداش سؤال کننده بزرگتر و عطاى آرزومند ، افزونتر گردد . چه بسا چیزى را خواسته‏اى و تو را نداده‏اند ، ولى بهتر از آن را در این جهان یا در آن جهان به تو دهند . یا صلاح تو در آن بوده که آن را از تو دریغ دارند . چه بسا چیزى از خداوند طلبى که اگر ارزانیت دارد تباهى دین تو را سبب شود . پس همواره از خداوند چیزى بخواه که نیکى آن برایت برجاى ماند و رنج و مشقت آن از تو دور باشد . نه مال براى تو باقى ماند و نه ، تو براى مال باقى مانى .

و بدان ، که تو را براى آخرت آفریده ‏اند ، نه براى دنیا . براى فنا آفریده ‏اند ، نه براى بقا و براى مرگ آفریده ‏اند ، نه براى زندگى . در سرایى هستى ناپایدار که باید از آن رخت بربندى . تنها روزى چند در آن خواهى زیست . راه تو راه آخرت است و تو شکار مرگ هستى . مرگى که نه تو را از آن گریز است و نه گزیر . در پى هر که باشد از دستش نهلد و خواه و ناخواه او را خواهد یافت . از آن ترس ، که گرفتارت سازد و تو سرگرم گناه بوده باشى ، به این امید که زان سپس ، توبه خواهى کرد . ولى مرگ میان تو و توبه‏ ات حایل شود و تو خود را تباه ساخته باشى .

اى فرزند ، فراوان مرگ را یاد کن و هجوم ناگهانى آن را به خاطر داشته باش و در اندیشه پیشامدهاى پس از مرگ باش . تا چون مرگ به سراغت آید ، مهیاى آن شده ، کمر خود را بسته باشى ، به گونه‏ اى که فرا رسیدنش بناگهان مغلوبت نسازد . زنهار ، که فریب نخورى از دلبستگى دنیاداران به دنیا و کشاکش آنها بر سر دنیا . زیرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنیا خود ، خویشتن را براى تو توصیف کرده است و از بدیهاى خود پرده برگرفته است . دنیاطلبان چون سگانى هستند که بانگ مى ‏کنند و چون درندگانى هستند که بر سر طعمه از روى خشم زوزه مى ‏کشند و آنکه نیرومندتر است ، آن را که ناتوان‏تر است ، مى‏ خورد و آنکه بزرگتر است ، آن را که خردتر است ، مغلوب مى ‏سازد ، ستورانى هستند برخى پاى بسته و برخى رها شده که عقل خود را از دست داده‏ اند و رهسپار بیراهه ‏اند . آنان را در بیابانى درشتناک و صعب رها کرده‏ اند تا گیاه آفت و زیان بچرند . شبانى ندارند که نگهداریشان کند و نه چراننده‏اى که بچراندشان . دنیا به کوره راهشان مى‏راند و دیدگانشان را از فروغ چراغ هدایت محروم داشته . سرگردان در بیراهه‏ اند ولى غرق در نعمت .

دنیا را پروردگار خویش گرفته ‏اند . دنیا آنها را به بازى گرفته و آنها نیز سرگرم بازى با دنیا شده‏اند و آن سوى این جهان را به فراموشى سپرده ‏اند . اندکى بپاى تا پرده تاریکى به کنارى رود . گویى کجاوه‏ ها رسیده‏ اند و آنکه مى ‏شتابد به کاروان گذشتگان مى‏رسد . بدان ، اى فرزند ، کسى که مرکبش شب و روز باشد ، او را مى‏برند ، هر چند به ظاهر ایستاده باشد و مسافت را طى مى ‏کند ، هر چند ، در امن و راحت غنوده باشد . و به یقین بدان که به آرزویت نخواهى رسید و از مرگ خویش رستن نتوانى . تو به همان راهى مى ‏روى که پیشینیان تو مى ‏رفتند . پس در طلب دنیا ، لختى مدارا کن و سهل گیر و در طلب معاش نیکو تلاش کن ، زیرا چه بسا طلب که به نابودى سرمایه کشد . زیرا چنان نیست که هر کس به طلب خیزد ، روزیش دهند و چنان نیست که هر کس در طلب نشتابد ، محروم ماند . نفس خود را گرامى دار از آلودگى به فرومایگى ، هر چند تو را به آروزیت برساند . زیرا آنچه از وجود خویش مایه مى ‏گذارى دیگر به دستت نخواهد آمد . بنده دیگرى مباش ، خداوندت آزاد آفریده است . خیرى که جز به شر حاصل نشود ، در آن چه فایدت و آسایشى که جز به مشقت به دست نیاید ، چگونه آسایشى است ؟

بپرهیز از اینکه مرکبهاى آزمندى تو را به آبشخور هلاکت برند . اگر توانى صاحب نعمتى را میان خود و خداى خود قرار ندهى ، چنان کن . زیرا تو بهره خویش خواهى یافت و سهم خود بر خواهى گرفت . آن اندک که از سوى خداى سبحان به تو رسد بزرگتر و گرامیتر است از بسیارى که از آفریدگانش رسد ، هر چند ، هر چه هست ، از اوست . جبران آنچه به سبب خاموش ماندنت به دست نیاورده ‏اى ، آسانتر است از به دست آوردن آنچه به گفتن از دست داده ‏اى . نگهدارى آنچه در ظرف است ، بسته به محکمى بند آن است . نگهدارى آنچه در دست دارى ، براى من دوست داشتنى ‏تر است از طلب آنچه در دست دیگرى است . تلخى نومیدى بهتر است از دست طلب پیش مردمان دراز کردن . پیشه‏ ورى با پارسایى به از توانگرى آلوده به گناه . آدمى بهتر از هر کس دیگر نگهبان راز خویش است . بسا کسان که بکوشند و ندانند به سوى چه زیانى پیش مى ‏تازند . پرگو همواره یاوه‏ سراست . آنکه مى ‏اندیشد ، چشم بصیرتش بینا شود . با نیکان بیامیز تا از آنان شمرده شوى . از بدان بپرهیز تا در شمار آنان نیایى .

بدترین خوردنیها چیزى است ، که حرام باشد . ستم بر ناتوان نکوهیده‏ترین ستم است . جایى که مدارا ، درشتى به حساب آید ، درشتى ، مدارا شمرده شود . بسا که دارو سبب مرگ شود و بسا دردا که خود دارو بود . بسا کسا که در او امید نصیحتى نرود و نصیحتى نیکو کند و کسى که از او نصیحت خواهند و خیانت کند . زنهار از تکیه کردن به دیدار آروزها ، که آرزو سرمایه کم خردان است . عقل ، به یاد سپردن تجربه ‏هاست . بهترین تجربه تو تجربه ‏اى است که تو را اندرزى باشد . فرصت را غنیمت بشمار ، پیش از آنکه غصه ‏اى گلوگیر شود .

چنان نیست که هر که به طلب برخیزد به مقصود تواند رسید و چنان نیست که هر چه از دست شود ، دوباره ، بازگردد . از تبهکارى است ، از دست نهادن زاد راه و تباه کردن آخرت . هر کارى را عاقبتى است . آنچه تو را مقدر شده خواهد آمد . بازرگان دستخوش خطر است . بسا اندک که از بسیار بارورتر بود . در دوست فرومایه و یار بخیل فایدتى نیست . سخت مکوش با زمانه چندانکه ، مرکب آن رام و مطیع توست و تا سود بیشتر حاصل کنى ، خطر را به جان مخر . زنهار از اینکه مرکب ستیزه‏جویى تو را از جاى برکند . اگر دوستت پیوند از تو گسست ، پیوستن او را بر خود هموار سازد و چون از تو رخ برتافت تو به لطف پیوند روى آور و چون بخل ورزید ، تو دست بخشش بگشاى و چون دورى گزید ، تو نزدیک شو و چون درشتى نمود ، تو نرمى پیش آر و چون مرتکب خطایى شد ، عذرش را بپذیر ، آنسان ، که گویى تو بنده او هستى و او ولى نعمت تو . ولى مباد که اینها نه به جاى خود کنى یا با نااهلان نیکى کنى . دشمن دوست را دوست خود مشمار که سبب دشمنى تو با دوست گردد .

وقتى که برادرت را اندرز مى ‏دهى چه نیک و چه ناهنجار ، سخن از سر اخلاص گوى و خشم خود اندک اندک فرو خور که من به شیرینى آن شربتى ننوشیده‏ام و پایانى گواراتر از آن ندیده ‏ام . با آنکه ، با تو درشتى کند ، نرمى نماى تا او نیز با تو نرمى کند . با دشمن خود احسان کن که آن شیرینترین دو پیروزى است ، انتقام و گذشت . اگر از دوست خود گسستن خواهى ، جایى براى آشتى بگذار که اگر روزى بازگشتن خواهد ، تواند . اگر کسى درباره تو گمان نیک برد ، تو نیز با کارهاى نیک خود گمانش را به حقیقت پیوند . به اعتمادى که میان شماست ، حق دوستت را ضایع مکن ، زیرا کسى که حق او را ضایع کنى ، دیگر دوست تو نخواهد بود . با کسانت چنان کن که بى‏بهره‏ترین مردم از تو نباشند .

با کسى که از تو دورى مى ‏جوید ، دوستى مکن . و نباید دوست تو در گسستن پیوند دوستى ، دلیلى استوارتر از تو در پیوند دوستى داشته باشد . و نباید انگیزه ‏اش در بدى کردن به تو از نیکى کردن به تو بیشتر باشد . ستم آنکه بر تو ستم روا مى ‏دارد در چشمت بزرگ نیاید ، زیرا در زیان تو و سود خود مى ‏کوشد . پاداش کسى که تو را شادمان مى ‏سازد ، بدى ‏کردن به او نیست .

و بدان ، اى فرزند ، که روزى بر دو گونه است : یکى آنکه تو آن را بطلبى و یکى آنکه او در طلب تو باشد و اگر تو نزد او نروى او نزد تو آید . چه زشت است فروتنى هنگام نیازمندى و درشتى به هنگام بى ‏نیازى . از دنیایت همان اندازه بهره توست که در آبادانى خانه آخرتت صرف مى ‏کنى . اگر آنچه از دست مى ‏دهى ، سبب زارى کردن توست پس به هر چه به دستت نیامده ، نیز ، زارى کن . دلالت جوى از آنچه بوده بر آنچه نبوده ، زیرا کارها به یکدیگر همانندند . از آن کسان مباش که اندرز سودشان نکند ، مگر آنگاه که در آزارشان مبالغت رود ، زیرا عاقلان به ادب بهره گیرند و به راه آیند و ستوران به زدن . هر غم و اندوه را که بر تو روى آرد ، به افسون شکیبایى و یقین نیکو ، از خود دور ساز . هر که عدالت را رها کرد به جور و ستم گرایید . دوست به منزله خویشاوند است . و دوست حقیقى کسى است که در غیبت هم در دوستیش صادق باشد . هوا و هوس شریک رنج و الم است . چه بسا بیگانه ‏اى که خویشاوندتر از خویشاوند است ، و چه بسا خویشاوندى که از بیگانه ، بیگانه ‏تر است . غریب کسى است که او را دوستى نباشد . هر که از حق تجاوز کند به تنگنا افتد . هر کس به مقدار خویش بسنده کند قدر و منزلتش برایش باقى بماند . استوارترین رشته پیوند ، رشته پیوند میان تو و خداست . هر که در اندیشه تو نیست ، دشمن توست .

گاه نومید ماندن به منزله یافتن است هنگامى که طمع سبب هلاکت باشد . نه هر خللى را به آشکارا توان دید و نه هر فرصتى به دست آید . چه بسا بینا در راه ، به خطا رود و نابینا به مقصد رسد . انجام دادن کارهاى بد را به تأخیر انداز ، زیرا هر زمان که خواهى توانى بشتابى و به آن دست یابى . بریدن از نادان ، همانند پیوستن به داناست . هر که از روزگار ایمن نشیند ، هم روزگار به او خیانت کند . هر که زمانه را ارج نهد ، زمانه خوارش دارد . نه چنان است که هر که تیرى افکند به هدف رسد . چون رأى سلطان دگرگون شود ، روزگار دگرگون گردد .

 پیش از قدم نهادن در راه بپرس که همراهت کیست و پیش از گرفتن خانه بنگر که همسایه ‏ات کیست . زنهار از گفتن سخن خنده آور ، هر چند ، آن را از دیگرى حکایت کنى . از رأى زدن با زنان بپرهیز ، زیرا ایشان را رأیى سست و عزمى ناتوان است . زنان را روى پوشیده‏ دار تا چشمشان به مردان نیفتد ، زیرا حجاب ، زنان را بیش از هر چیز از گزند نگه دارد . خارج شدنشان از خانه بدتر نیست از اینکه کسى را که به او اطمینان ندارى به خانه در آورى . اگر توانى کارى کنى که جز تو را نشناسد چنان کن و کارى را که برون از توان اوست ، به او مسپار ، زیرا زن چون گل ظریف است ، نه پهلوان خشن . گرامى داشتنش را از حد مگذران و او را به طمع مینداز ، چندان که دیگرى را شفاعت کند . زنهار از رشک بردن و غیرت نمودن نابجا ، زیرا سبب مى ‏شود که زن درستکار به نادرستى افتد و زنى را که به عفت آراسته است به تردید کشاند . براى هر یک از خادمانت وظیفه‏اى معین کن که به انجام آن پردازد و هر یک ، کار تو را به عهده آن دیگر نیندازد . عشیره خود را گرامى دار ، که ایشان بالهاى تو هستند که به آن مى ‏پرى و اصل و ریشه تواند که بدان بازمى ‏گردى و دست تو هستند که به آن حمله مى ‏آورى . دین و دنیایت را به خدا مى ‏سپارم و از او بهترین سرنوشت را براى تو مى ‏طلبم ، هم اکنون و هم در آینده ، هم در دنیا و هم در آخرت . و السلام

 

نامه سی ودو

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

بسیارى از مردم را به گمراهى خویش فریب دادى و به تباهى افکندى و به امواج نفاق خود سپردى . ظلمت گمراهى آنان را فرا گرفت و در تلاطم شبهه ‏ها گرفتار آمدند و از راه راست خود دور گشتند و چونان کسى که بر روى پاشنه‏ هاى خود بچرخد به عقب باز گردیدند و بار دیگر به نیاکان خویش متکى شدند و بر آنها بالیدند ، جز اندکى از اهل بصیرت ؟ ، که چون تو را شناختند ، از تو جدا شدند . و یاریت را فرو گذاشتند و به سوى خدا گریختند . زیرا تو ایشان را به کارى صعب وامى ‏داشتى و از راه راست منحرف مى ‏ساختى . پس ، اى معاویه ، به دل از خداى بترس و افسار خود از کف شیطان به در کن . زیرا دنیا از تو بریده و آخرت به تو نزدیک شده . والسلام


نامه سی وسه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، عامل خود در مکّه

اما بعد ، جاسوس من که در مغرب است به من نوشته و خبر داده که جمعى از مردم شام را براى روزهاى حج به مکه فرستاده ‏اند . مردمى کوردل ، گران گوش و کور دیده ، که حق را از راه باطل مى‏جویند و با فرمانبردارى از مخلوق ، نافرمانى خالق مى ‏کنند و دین خویش مى ‏دهند و متاع ناچیز دنیا مى ‏ستانند و به بهاى جهان نیکان و پرهیزگاران ، دنیاى دون را مى‏ خرند . و حال آنکه ، به خیر دست نخواهد یافت مگر نیکوکار و کیفر شر نبیند ، مگر بدکار . زمام کار خویش به دوراندیشى و سرسختى به دست گیر و چون ناصحان خردمند و پیروان امر حکومت و فرمانبرداران امامت به کار خویش پرداز . زنهار از اینکه مرتکب عملى شوى که نیازت به پوزش افتد . اگرت نعمتى به چنگ افتد ، سرمستى منماى و به هنگام بلا سست رأى و دلباخته مباش . والسلام


نامه سی وچهار

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به محمد بن ابى ابکر ، هنگامى که از دلتنگى او به سبب عزلش از مصر و جانشینى مالک اشتر خبر یافت و اشتر در راه پیش از رسیدنش به مصر وفات یافت .

اما بعد ، خبر یافتم که از اینکه اشتر را به قلمرو فرمانت فرستاده بودم ، ملول شده ‏اى . من این کار را به سبب کندى تو در کار یا براى افزودن در کوشش تو نکرده بودم . اگر قلمرو فرمان تو را از تو گرفتم ، بدان سبب بود که مى ‏خواستم تو را به کارى که انجام دادن آن بر تو آسانتر باشد و حکومت بر آن تو را خوشتر مى ‏افتد ، بر گمارم .

مردى که به امارت مصر فرستادم ، ما را نیکخواه بود و در برابر دشمنان ما سخت پایدار و درشت خو . خدایش بیامرزد . روزهاى عمر خویش به پایان رسانید . با مرگ دیدار کرد و ما از او خشنودیم و خداوند ، خشنودى خود بهره او سازد و ثوابش را دو چندان کند . پس با لشکر خود به بیرون تاز و با بصیرت دل راه خویش در پیش گیر و براى نبرد با کسى ، که آهنگ جنگ تو دارد ، دامن بر کمر زن و آنان را به راه پروردگارت فرا خوان و فراوان از خداى یارى بجوى تا در هر کار ، که دل مشغولت مى ‏دارد ، تو را کفایت کند و در هر حادثه که بر تو فرود مى ‏آید یاریت نماید . ان شاء الله


نامه سی وپنج

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس ، پس از کشته شدن محمد بن ابى بکر .

اما بعد . مصر گشوده شد و محمد بن ابى بکر ( رحمه الله ) به شهادت رسید . پاداش او را از خداى مى ‏طلبم . محمد ، فرزندى بود نیکخواه و کارگزارى بود کوشنده و شمشیرى بود برنده و رکنى استوار بود در برابر دشمن . مردم را تحریض کردم که بدو پیوندند و ، بیش از آنکه حادثه در رسد ، یاریش کنند . آنان را پنهان و آشکارا فراخواندم و باز فراخواندم ، بعضى به اکراه آمدند و برخى بهانه‏ هاى دروغ آوردند و شمارى در خانه ‏هاى خود نشستند و ما را فرو گذاشتند . از خدا مى‏ خواهم که بزودى از ایشان رهاییم دهد . به خدا سوگند ، اگر نه این بود که همه آرزویم به شهادت رسیدن است ، به هنگام رویارویى با دشمن و اگر نه دل بر مرگ نهاده بودم ، خوش نداشتم که حتى یک روز هم در میان اینان بمانم یا در روى ایشان بنگرم


نامه سی وشش

از نامه آن حضرت ( ع ) به برادرش ، عقیل بن ابى طالب ، در ذکر سپاهى که به جنگ یکى از دشمنانش 1 فرستاده بود . این نامه در پاسخ نامه عقیل است :

سپاهى گران از مسلمانان به سوى او روانه کردم . چون خبر آن بشنید ، دامن بر کمر زد و بگریخت و پشیمان از کرده خویش بازگردید . سپاه من در راه به او رسید .

آفتاب نزدیک به غروب بود ، با شتاب تمام جنگى کردند که بیش از ساعتى به دراز نکشید . و او که سخت به تنگنا افتاده بود و رمقى بیش ، از او باقى نمانده بود ، با تأسف ، رهایى یافت و شتابان روى بتافت . قریش را به حال خود گذار تا در گمراهى بتازد و در تفرقه و نفاق جولان دهد و در وادى سرگردانى به سرکشى خویش ادامه دهد . آنان براى نبرد با من همدست شدند ، همانگونه که پیش از این در نبرد با رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) همدست شده بودند . آن خداوندى که کیفر گناهان را مى‏دهد ، قریش را کیفر دهد ، که پیوند خویشاوندى مرا بریدند و حکومتى را که از آن فرزند مادرم  بود ، از من بستدند .

پرسیده بودى که در پیکار با این قوم چه راهى دارم ؟ به خدا سوگند با این مردم پیمان شکن مى‏جنگم تا خدا را دیدار کنم . افزونى پیرامونیان بر عزّتم نیفزاید و پراکنده شدنشان به وحشتم نیفکند و مپندار که فرزند پدرت ، هر چند مردم رهایش کنند ، در برابر دشمن تضرع و خشوع کند یا از ناتوانى زیر بار ستم رود یا زمام خود به دست دیگرى دهد و یا به کس سوارى دهد . بلکه او چنان است که آن شاعر بنى سلیم گفته است :

فان تسألینى کیف انت فاننى صبور على ریب الزمان صلیب یهز علىّ ان ترى بى کآبة فیشمت عاد اویساء حبیب « اگر از من بپرسى که چگونه‏ اى ؟ گویم در برابر سختى روزگار شکیبا و پایدارم ، بر من دشوار است که اندوهناکم ببینند تا دشمن سرزنش کند و دوست غمگین گردد.


نامه سی وهفت

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

سبحان الله چه بسیار است پیروى تو از هواهاى بدعت آمیز و چه سخت است گرفتار آمدنت به چنگ حیرت و سرگردانى . حقایق را ضایع مى‏ گذارى و پیمانها را به دور مى ‏افکنى . حقایق و پیمانهایى که خواسته خداوند است و حجت است بر بندگان او ، اما درباره عثمان و قاتلانش ، سخت به جدال برخاسته ‏اى و فراوان سخن مى‏گویى . تو خود روزگارى به یارى عثمان برخاستى که یارى کردنت به سود خودت بود و هنگامى از یارى کردن باز ایستادى و او را واگذاشتى که اگر یاریش مى ‏کردى به سود او بود . والسلام


نامه سی وهشت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به مردم مصر هنگامى که مالک اشتر ( رحمه الله ) را بر آنان امارت داد .

از بنده خدا على ، امیر المؤمنین ، به مردمى که براى خدا خشمگین شدند ، هنگامى که دیگران در زمینش نافرمانى کردند و حقش را از میان بردند . هنگامى که ستم ، سراپرده ‏اش را بر سر نیکوکار و تبهکار و مقیم و مسافر بر پاى داشت و هیچ معروفى نماند که در سایه آن توان آسود و نه کس از منکرى سرباز مى ‏زد .

اما بعد ، بنده‏اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم . مردى که در روزگار وحشت به خواب نرود و در ساعات خوف از دشمن رخ برنتابد . بر دشمنان از لهیب آتش سوزنده‏تر است . او مالک بن الحارث از قبیله مذحج است .

در هر چه موافق حق بود به سخنش گوش بسپارید و فرمانش را اطاعت کنید . اگر گفت ، به راه افتید ، به راه افتید و اگر گفت ، درنگ کنید ، درنگ کنید . او شمشیرى است از شمشیرهاى خدا که نه تیزیش کند شود و نه ضربتش بى ‏اثر ماند . او نه به خود در کارى اقدام مى ‏کند . و نه از کارى باز مى ‏ایستد ، نه قدم واپس نهد و نه پیش گذارد ، مگر به فرمان من . در فرستادن مالک به دیار شما ، شما را بر خود ترجیح نهادم ، زیرا مالک را نیکخواه شما دیدم و دیدم که او از هر کس دیگر سخت‏تر لجام بر دهان دشمنانتان زند


نامه سی ونه

از نامه آن حضرت ( ع ) به عمرو بن العاص

تو دین خود را تابع مردى ساختى که گمراهیش آشکار است و پرده‏اش دریده است . کریمان را در مجلس خود ناسزا گوید و به هنگام معاشرت ، بردبار را سفیه خواند . تو از پى او رفتى و بخشش او را خواستى ، آنسان که سگ از پى شیر رود و به چنگالهاى او چشم دوزد تا مگر چیزى از فضله طعام خود نزد او اندازد . پس هم دنیایت را به باد دادى و هم آخرتت را . اگر به حق روى مى ‏آوردى هر چه مى‏خواستى به چنگ مى ‏آوردى . اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابو سفیان چیرگى دهد ، سزاى اعمالتان را بدهم و اگر شما مرا ناتوان کردید و برجاى ماندید عذاب خدا که پیش روى شماست براى شما بدتر است .


نامه چهل

از نامه آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزارانش

از تو خبرى به من رسید . اگر چنان باشد ، که خبر داده ‏اند ، پروردگارت را خشمگین ساخته‏اى و بر امام خود عصیان ورزیده‏اى و امانت را خوار و بیمقدار شمرده‏اى . مرا خبر داده ‏اند ، که زمین را از محصول عارى کرده‏ اى و هر چه در زیر پایت بوده ، برگرفته ‏اى و هر چه به دستت آمده ، خورده ‏اى . حساب خود را نزد من بفرست و بدان که حساب کشیدن خدا از حساب کشیدن آدمیان شدیدتر است


نامه چهل و یک

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزاران خود

اما بعد . تو را در امانت خود شریک کردم . و یار و همراز خود شمردم و هیچیک از افراد خاندان من در غمخوارى و یارى و امانتدارى در نزد من همانند تو نبود . چون دیدى که روزگار بر پسر عمت  چهره دژم کرده و دشمن ، آهنگ جنگ نموده و امانت مردم تباهى گرفته و این امت به تبهکارى دلیر شده و پراکنده و بیسامان گردیده ، تو نیز با پسر عمت دگرگون شدى و با آنان که از او رخ برتافته بودند ، رخ بر تافتى و چون دیگران او را فرو گذاشتى و با خیانتکاران همرأى و همراز شدى . نه پسر عمت را یارى کردى و نه امانتش را ادا نمودى . گویى در همه این احوال ، مجاهدتت براى خدا نبوده و گویى براى شناخت طاعت خداوند حجت و دلیلى نمى ‏شناخته ‏اى ؟ شاید هم مى‏ خواسته ‏اى که بر این مردم در دنیایشان حیله کنى و به فریب از غنایمشان بهره‏مند گردى .

چون فرصت به دست آوردى به مردم خیانت کردى و شتابان ، تاخت آوردى و برجستى و هر چه میسرت بود از اموالى که براى بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند ، برگرفتى و بربودى ، آنسان ، که گرگ تیز چنگ بز مجروح را مى ‏رباید .

اموال مسلمانان را به حجاز بردى ، با دلى آسوده ، بى ‏آنکه ، خود را در این اختلاس گناهکار پندارى . واى بر تو ، چنان مى‏ نمودى که میراث پدر و مادرت را به نزد آنها مى ‏برى . سبحان الله ، آیا به قیامت ایمانت نیست ، آیا از روز حساب بیمى به دل راه نمى‏ دهى .

اى کسى که در نزد من از خردمندان مى ‏بودى ، چگونه آشامیدن و خوردن بر تو گواراست و ، حال آنکه ، آنچه مى‏ خورى و مى‏آشامى از حرام است .

کنیزان خواهى خرید و زنان خواهى گرفت ، آن هم از مال یتیمان و مسکینان و مؤمنان و مجاهدانى که خدا این مالها را براى آنها قرار داده و بلاد اسلامى را به آنان محافظت نموده است . از خداى بترس و اموال این قوم به آنان باز گردان که اگر چنین نکنى و خداوند مرا بر تو پیروزى دهد ، با تو کارى خواهم کرد که در نزد خداوند عذر خواه من باشد . با این شمشیر ، که هر کس را ضربتى زده ‏ام به دوزخش فرستاده ‏ام ، تو را نیز خواهم زد . به خدا سوگند ، اگر از حسن و حسین چنین عملى سر مى ‏زد نه با ایشان مدارا و مصالحه مى ‏نمودم و نه هیچ یک از خواهشهایشان را بر مى ‏آوردم ، تا آنگاه که حق را از ایشان بستانم و باطلى را که از ستم ایشان پاگرفته است ، بزدایم . به خدا ، آن پروردگار جهانیان ، سوگند که آنچه تو به حرام از اموال مسلمانان برده ‏اى ، اگر به حلال به دست من مى ‏رسید ، دلم نمى ‏خواست براى بازماندگانم به میراث نهم . شتاب مکن ، گویى که به پایان رسیده ‏اى و در زیر خاک مدفون شده ‏اى و اعمالت را بر تو عرضه کرده ‏اند و اکنون در جایى هستى که ستمگر فریاد حسرت بر مى ‏آورد و تباه کننده عمر ، آرزوى بازگشت به دنیا مى ‏کند « و جاى گریز نیست


نامه چهل ودو

نامه آن حضرت ( ع ) به عمر بن ابى سلمه مخزومى که عامل آن حضرت در بحرین بود . او را عزل کرده و نعمان بن عجلان زرقى را به جاى او برگماشته است .

اما بعد . من نعمان بن عجلان زرقى را بر بحرین امارت دادم و تو را ، بى‏ آنکه بر تو نکوهشى و سرزنشى باشد ، از آنجا برداشتم . تو وظیفه خویش در امارت ، نیک ، به جاى آوردى و امانتى را که به تو سپرده بودم ، نیک ادا کردى . اینک به نزد من بیا . نه به تو بدگمانم و نه تو را ملامت مى ‏کنم و نه متهم هستى و نه گنهکار . مى ‏خواهم بر ستمکاران شامى بتازم و دوست دارم که تو هم با من باشى . زیرا از کسانى هستى که در جهاد با دشمن و برپاى نگهداشتن دین به تو پشتگرم توان شد . ان شاء الله


نامه چهل و سه

از نامه آن حضرت ( ع ) به مصقلة بن هبیره شیبانى که عامل او در اردشیر خره بود

از تو خبرى به من رسیده ، که اگر چنان کرده باشى ، خداى خود را به خشم آورده‏اى و امام خود را غضبناک کرده ‏اى . تو غنایم جنگى مسلمانان را که به نیروى نیزه‏ها و اسبانشان گرد آمده است و بر سر آنها خونها ریخته شده ، به جماعتى از عربهاى قوم خود ، که تو را اختیار کرده‏ اند ، بخشیده ‏اى . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، اگر این سخن راست باشد ، از ارج خود در نزد من فرو کاسته‏اى و کفه اعتبار خود را سبک کرده ‏اى . پس حقیقت پروردگارت را سهل مینگار و خوار مدان و دنیایت را به نابودى دینت آباد مگردان . که در زمره زیانکارترین مردم در روز رستاخیز خواهى بود .

بدان ، که مسلمانانى که در نزد تو هستند ، یا در نزد ما هستند ، سهمشان از این غنیمت برابر است . براى گرفتن سهم خود نزد من مى ‏آیند و چون بگیرند ، باز مى ‏گردند


نامه چهل و چهار

از نامه آن حضرت ( ع ) به زیاد بن ابیه معاویه نامه‏اى به زیاد نوشته تا او را بفریبد و در نسب به خود ملحق سازد .

دانستم که معاویه نامه‏اى به تو نوشته و مى ‏خواهد پاى عقلت را بلغزاند و عزمت را سست گرداند . از معاویه بر حذر باش که او شیطان است و از او روبرو و پشت سر و راست و چپ نزد آدمى مى ‏آید تا به هنگام غفلت فرصت یافته مقهورش سازد و عقلش را برباید . از ابو سفیان در مجلس  عمر ، سخن ناسنجیده ‏اى سر زد که سبب آن هواى نفس و وسوسه‏ هاى شیطان بود . به آن ادعا نه نسبى ثابت مى ‏شود و نه کسى سزاوار میراث مى ‏گردد و کسى که بدان دل بندد ، چونان کسى است که ناخوانده به بزم شرابخواران درآید و پیوسته از آن جمع برانندش ، یا مانند کاسه‏اى چوبینى است که به پالان شتر مى ‏آویزند که در یک جاى قرار نگیرد و ثبات نیابد .

چون زیاد این نامه برخواند ، گفت : سوگند به خداى کعبه که به برادرى من با معاویه شهادت داد . و این خیال پیوسته در سر او بود تا آنگاه که معاویه او را برادر خود خواند .

سخن حضرت ( ع ) « الواغل » کسى است که به بزم شرابخواران هجوم مى‏آورد تا با ایشان شراب خورد و آنان پى در پى او را از خود مى‏رانند . « النّوط المذبذب » ، پیاله یا کاسه یا چیزى شبیه به آن است که به پالان شتر مى‏بندند و هر گاه شتر تند مى‏راند ، مى‏جنبد و به یک جاى قرار ندارد


نامه چهل و پنج

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عثمان بن حنیف که عامل او در بصره بود ، وقتى که شنید به مهمانى قومى از مردم بصره دعوت شده و به آنجا رفته است .

اما بعد . اى پسر حنیف به من خبر رسیده که مردى از جوانان بصره تو را به سورى فرا خوانده و تو نیز بدانجا شتافته‏ اى . سفره‏اى رنگین برایت افکنده و کاسه‏ ها پیشت نهاده . هرگز نمى ‏پنداشتم که تو دعوت مردمى را اجابت کنى که بینوایان را از در مى ‏رانند و توانگران را بر سفره مى ‏نشانند . بنگر که در خانه این کسان چه مى‏ خورى ، هر چه را در حلال بودن آن تردید دارى از دهان بیفکن و آنچه را ، که یقین دارى که از راه حلال به دست آمده است ، تناول نماى .

بدان ، که هر کس را امامى است که بدو اقتدا مى ‏کند و از نور دانش او فروغ مى ‏گیرد . اینک امام شما از همه دنیایش به پیرهنى و ازارى و از همه طعامهایش به دو قرص نان اکتفا کرده است . البته شما را یاراى آن نیست که چنین کنید ، ولى مرا به پارسایى و مجاهدت و پاکدامنى و درستى خویش یارى دهید . به خدا سوگند ، از دنیاى شما پاره زرى نیندوخته ‏ام و از همه غنایم آن مالى ذخیره نکرده ‏ام . و به جاى این جامه ، که اینک کهنه شده است ، جامه ‏اى دیگر آماده نساخته ‏ام .

آرى ، در دست ما از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است ، « فدکى » بود که قومى بر آن بخل ورزیدند و قومى دیگر از سر آن گذشتند و بهترین داور خداوند است . فدک و جز فدک را چه مى‏ خواهم ؟ که فردا میعاد آدمى گور است . در تاریکى آن آثارش محو مى ‏شود و آوازه‏ اش خاموش مى ‏گردد . حفره ‏اى که هر چه فراخش سازند یا گور کن بر وسعتش افزاید ، سنگ و کلوخ تن آدمى را خواهد فشرد و روزنه‏ هایش را توده‏ هاى خاک فرو خواهد بست . و من امروز نفس خود را به تقوا مى ‏پرورم تا فردا ، در آن روز وحشت بزرگ ، ایمن باشد و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند . اگر بخواهم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه ‏هاى ابریشمین ، دست مى ‏یابم . ولى ، هیهات که هواى نفس بر من غلبه یابد و آزمندى من مرا به گزینش طعامها بکشد و حال آنکه ، در حجاز یا در یمامه بینوایى باشد که به یافتن قرص نانى امید ندارد و هرگز مزه سیرى را نچشیده باشد . یا شب با شکم انباشته از غذا سر بر بالین نهم و در اطراف من شکمهایى گرسنه و جگرهایى تشنه باشد . آیا چنان باشم که شاعر گوید :

و حسبک داء آن تبیت ببطنة و حولک اکباد تحنّ الى القدّ « تو را این درد بس که شب با شکم سیر بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغاله ‏اى » آیا به همین راضى باشم که مرا امیر المؤمنین گویند و با مردم در سختیهاى روزگارشان مشارکت نداشته باشم ؟ یا آنکه در سختى زندگى مقتدایشان نشوم ؟ مرا براى آن نیافریده ‏اند که چون چارپایان در آغل بسته که همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است ، غذاهاى لذیذ و دلپذیر به خود مشغولم دارد یا همانند آن حیوان رها گشته باشم که تا چیزى بیابد و شکم از آن پر کند ، خاکروبه ‏ها را به هم مى ‏زند و غافل از آن است که از چه روى فربهش مى ‏سازند . و مرا نیافریده ‏اند که بى ‏فایده ‏ام واگذارند ، یا بیهوده ‏ام انگارند ، یا گمراهم خواهند و در طریق حیرت سرگردانم پسندند ؟

گویى یکى از شما را مى ‏بینم که مى ‏گوید ، اگر قوت پسر ابو طالب چنین است ، باید که ناتوانیش از پاى بیفکند و از نبرد با هماوردان و کوشیدن با دلیران بازش دارد .

بدانید ، که آن درخت که در بیابانها پرورش یافته ، چوبى سخت‏تر دارد و بوته‏ هاى سرسبز و لطیف ، پوستى بس نازک . آرى ، درختان بیابانى را به هنگام سوختن ، شعله نیرومندتر باشد و آتش بیشتر . من و رسول خدا ، مانند دو شاخه ‏ایم که از یک تنه روییده باشند و نسبت به هم چون ساعد و بازو هستیم . به خدا سوگند ، که اگر همه اعراب پشت به پشت هم دهند و به نبرد من برخیزند ، روى برنخواهم تافت و اگر فرصت به چنگ آید به جنگ بر مى ‏خیزم و مى ‏کوشم تا زمین را از این شخص تبهکار کج اندیش پاکیزه سازم . چنانکه گندم را پاک کنند و دانه‏ هاى کلوخ را از آن بیرون اندازند .

اى دنیا از من دور شو ، افسارت را به پشتت افکندم . من خود را از چنگالهایت رها کردم و از دامهایت بیرون افکندم و از آن پرتگاهها که بر سر راه من کنده ‏اى اجتناب کرده ‏ام . آن گردن فرازانى که با دلیریهایت فریفتى ، اکنون کجایند ؟ آن مردمى ، که به زرق و برقهایت مفتون ساختى ، چه شدند ؟ آرى همه در گور خفته ‏اند . به خدا سوگند ، اگر تو موجودى مجسم بودى و پیکرى محسوس ، به خاطر آن گروه از بندگان خدا که به سراب آرزوها فریفته ‏اى و آنها را در گودالهایى که بر سر راهشان تعبیه کرده‏ اى ، سرنگون ساخته ‏اى و پادشاهانى که به ورطه نابودى سپرده‏ اى و به آبشخور بلا آنجا که هیچکس را از آن بازگشتنى نیست کشیده‏ اى ، حد خد را بر تو جارى مى ‏ساختم . فسوسا که هر کس بر لغزشگاه تو پاى نهاد ، سرنگون شد و هرکس کشتى بر گرداب تو راند ، غرقه گشت و هر که از چنبر تو سر بیرون کشید ، پیروز شد .

آنکه از تو در امان مانده ، باکى از آن ندارد که روزگار بر او تنگ گیرد ، زیرا دنیا در نظر او روزى است بر آستان غروب . از نزد من دور شو ، در برابر تو سر فرود نمى ‏آورم که بر من سرورى جویى و زمام کارم را به دست تو نسپارم که هر جا که خواهى مرا بکشى . به خدا سوگند تا مشیت خداوند چه باشد که نفس خویش را چنان پرورش دهم که چون قرص نانى یابد شادمان شود و به جاى هر نانخورش به نمک قناعت ورزد . و چشمانم را چنان به گریه وادارم که سرچشمه اشکش بخشکد و سرشکش به پایان رسد . آیا شتر ، شکم را به چرا انباشته است . و اینک به قرارگاه خود مى ‏رود ؟ یا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اینک به آغل خود روى مى ‏نهد ؟

آیا على نیز سیر شده و اینک از تلاش باز ایستاده است ؟ اگر على پس از سالیان دراز به آن گوسفند یا شتر رها شده در علفزار ، شباهت یافته باشد ، چشمش روشن باد .

خوشا به حال کسى که وظیفه خود را نسبت به پروردگارش گزارده باشد و در بلاى خویش صابر باشد و شب هنگام خواب را بر چشم خود حرام کند ، یا چون خواب بر او غلبه کند ، زمین را نهالى و دستهاى خود را بالش سازد . در میان مردمى که از وحشت قیامت شب را زنده داشته‏ اند و از جامه خواب دورى گزیده‏اند و لبهایشان به ذکر پروردگارشان مى ‏جنبد و گناهانشان در اثر آمرزش خواستن فراوانشان ناچیز گشته است . « اینان حزب خداوندند و حزب خداوند رستگارند . » پس اى پسر حنیف ، از خدا بترس . به همان چند قرص نان اکتفا کن تا از آتش رهایى یابى.


نامه چهل و شش

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از عمال خود

اما بعد ، تو از کسانى هستى که در برپاى‏ داشتن دین از آنان یارى مى ‏جویم و نخوت و سرکشى گناهکاران را به آنان فرو مى ‏کوبم و مرزهایى را که از آنها بیم رخنه یافتن دشمن است به آنان مى ‏بندم . پس آهنگ هر کار که مى‏کنى از خداى یارى بخواه و درشتى را به پاره‏اى نرمى بیامیز و ، در آنجا که نرمى و مدارا باید ، نرمى و مدارا کن و در آنجا که جز درشتى تو را به کار نیاید ، درشتى نماى و با رعیت فرو تن باش و گشاده ‏روى و نرمخوى . و مباد که یکى را به گوشه چشم نگرى و یکى را رویاروى نگاه کنى یا یکى را به اشارت پاسخ گویى و یکى را با درود و تحیت . با همگان یکسان باش تا بزرگان به طمع نیفتند که تو را به ستم کردن بر ناتوانان برانگیزند و ناتوانان از عدالت تو نومید نگردند . والسلام


نامه چهل و هفت

وصیتى از آن حضرت ( ع ) به حسن و حسین علیهما السلام هنگامى که ابن ملجم ( لعنه الله ) او را ضربت زد .

شما را به ترس از خدا وصیت مى ‏کنم و وصیت مى ‏کنم که در طلب دنیا مباشید ،

هر چند ، دنیا شما را طلب کند ، بر هر چه دنیایى است و آن را به دست نمى ‏آورید یا از دست مى ‏دهید ، اندوه مخورید . سخن حق بگویید و براى پاداش آخرت کار کنید .

ظالم را دشمن و مظلوم را یاور باشید . شما دو تن و همه فرزندان و خاندانم را و هر کس را که این نوشته به او مى ‏رسد ، به ترس از خدا و انتظام کارها و آشتى با یکدیگر سفارش مى ‏کنم . که از رسول خدا ( صلى الله علیه و آله ) شنیدم که مى ‏گفت : آشتى با یکدیگر برتر است از یک سال نماز و روزه .

خدا را ، خدا را ، درباره یتیمان . مباد آنها را روزى سیر نگه دارید و دیگر روز گرسنه و مباد که در نزد شما تباه شوند خدا را ، خدا را ، درباره همسایگان ، همسایگان ، سفارش شده پیامبرتان ( صلى الله علیه و آله ) هستند . رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) همواره درباره آنان سفارش مى ‏کرد ، به گونه‏ اى که گمان بردیم که برایشان میراث معین خواهد کرد .

خدا را ، خدا را ، درباره قرآن ، مباد که دیگران در عمل کردن به آن بر شما پیشى گیرند .

خدا را ، خدا را ، درباره نماز ، که نماز ستون دین شماست . خدا را ، خدا را ، درباره خانه پروردگارتان . مباد تا هستید آن را خالى بگذارید که اگر زیارت خانه خدا ترک شود ، شما را در عذاب مهلت ندهند .

خدا را ، خدا را ، درباره جهاد به مال و جان و زبان خود در راه خدا ، بر شما باد پیوند با یکدیگر و بخشش به یکدیگر و زنهار از پشت کردن به یکدیگر و بریدن از یکدیگر . امر به معروف و نهى از منکر را فرو مگذارید ، که بدترین کسانتان بر شما سرورى یابند و از آن پس ، هر چه دعا کنید به اجابت نرسد .

سپس فرمود : اى فرزندان عبد المطلب ، نبینم که در خون مسلمانان فرو رفته باشید و بانگ برآورید که ، امیر المؤمنین کشته شد . بدانید که نباید به قصاص خون من جز قاتلم کشته شود . بنگرید اگر من از این ضربت که او زده است کشته شوم شما نیز یک ضربت بر او زنید . اعضایش را مبرید ، که من از رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) شنیدم که فرمود : بپرهیزید از مثله کردن حتى اگر سگ گیرنده باشد.


نامه چهل و هشت

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

ستمکارى و دروغگویى دین و دنیاى آدمى را تباه مى ‏کند و کاستیهاى او را نزد عیبجویانش آشکار مى ‏سازد . و تو مى ‏دانى که از دست رفته را باز نتوانى آورد . مردمى قصد کارى نادرست کردند و حکم خدا را تأویل نمودند و خدایشان دروغگو شمرد . بترس از آن روز ، که هر که عاقبتى پسندیده دارد ، خشنود است و هر که زمام خویش به دست شیطان داده و براى رهایى خود به ستیزه برنخاسته ، پشیمان است . تو ما را به حکم قرآن فرا خواندى و حال آنکه ، خود اهل قرآن نیستى . ما دعوت تو را اجابت نکردیم ، بلکه حکم قرآن را گردن نهادیم . والسلام


نامه چهل ونه

اما بعد . دنیا آدمى را چنان به خود مشغول مى ‏دارد ، که از دیگر چیزها غافل مى ‏گرداند . دنیا طلب از دنیا بهره ‏اى نبرد ، جز آنکه ، آزمندى و شیفتگیش فزونى گیرد .

و آنچه از دنیا به چنگش افتاده او را از آنچه هنوز به دستش نیفتاده ، بى ‏نیاز نکند . پس از آن جدایى است ، از آنچه گرد آورده یا شکستن و در هم ریختن آنچه محکم کرده و انتظام داده . اگر از آنچه گذشته است پند گیرى ، باقى مانده را نگه توانى داشت . والسلام


نامه پنجاه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به فرماندهان لشکرها

از بنده خدا على ، امیر المؤمنین به نگهبانان مرزها . اما بعد . شایسته است که والى اگر مالى به دستش افتاد یا به نعمتى مخصوص گردید ، نسبت به افراد رعیتش دگرگون نشود . بلکه نعمتى که خدا به او ارزانى مى ‏دارد ، سبب فزونى نزدیکى او به بندگان و توجه و مهربانیش به برادرانش گردد .

بدانید ، حقى که شما بر عهده من دارید ، این است که چیزى را از شما مخفى ندارم ، جز اسرار جنگ را و کارى را بى ‏مشورت شما نکنم ، جز اجراى حکم خدا را . و حقى را که از آن شماست از موعد خود به تأخیر نیفکنم و تا به انجامش نرسانم از پاى ننشینم و حق شما را به تساوى دهم . چون چنین کردم ، بر خداست که نعمت خود بر شما عنایت کند و بر شماست که از من فرمان ببرید و اگر شما را فرا خواندم درنگ روا ندارید و در انجام دادن کارى ، که صلاح شما را در آن مى‏ دانم ، قصور مورزید و در راه حق خود را به سختیها افکنید .

اگر در آنچه مى ‏گویم خلاف روا دارید ، هیچکس در نزد من ، خوارتر و بى ‏ارج‏تر از آنکه سر بر تافته و به راه کج رفته است ، نخواهد بود . من او را سخت عقوبت خواهم کرد و او را از عقوبت من رهایى نیست . پس این فرمان را از هر که بر شما امیر است بپذیرید و در آنچه خداوند کارهایتان را بدان به صلاح مى ‏آورد ، از ایشان فرمان برید . والسلام


نامه پنجاه ویک

نامه آن حضرت ( ع ) به کارگزارانش در امر خراج

از بنده خدا ، على امیر المؤمنین به کارگزاران خراج . اما بعد . کسى که از روز حساب ، روزى که روى در آمدن دارد بیم به دل راه ندهد ، چیزى که در آن روز نگهبانش خواهد بود پیشاپیش نفرستد . بدانید ، که آنچه به انجام دادنش مکلف شده‏اید ، اندک است و پاداش آن بسیار . اگر در آنچه خداوند شما را از آن نهى کرده ، چون ستم و تجاوز ، عقابى نبود که مردم از آن بترسند ، در اجتناب از آنها آن قدر ثواب هست که مردم را براى ترک آنها بهانه‏اى نباشد . پس خود ، داد مردم را بدهید و در معاشرت با آنان انصاف را فرو مگذارید و براى برآوردن نیازهایشان ، حوصله به خرج دهید . شما خازنان رعیت هستید و وکیلان امت و سفیران امامان . کسى را که نیازى دارد ، در برآوردن آن درنگ مکنید آنسان ، که به خشم آید و او را از مطلوبش باز ندارید و براى گرفتن خراج ، جامه تابستانى و زمستانى مردم را یا ستورى که با آن کار مى‏کنند یا بنده آنها را مفروشید و هیچکس را براى درهمى تازیانه نزنید و دست به مال هیچکس ، چه مسلمان و چه ذمى ، نبرید ، مگر آنکه ، اسبى یا سلاحى نزد آنان بیابید که بدان بر مسلمانان تجاوز کنند و مسلمانان را شایسته نیست که اینگونه چیزها را در دست دشمن اسلام واگذارد تا سبب نیرومندى او بر ضد اسلام گردد . از خیرخواهى دیگران دریغ نکنید و با سپاهیان رفتار نیکو را فرو مگذارید و از یارى رعیت باز مایستید و در تقویت دین درنگ روا مدارید . آنچه در راه خدا بر شما واجب است به جاى آرید ، زیرا خداوند سبحان از ما و شما خواسته است که در سپاسگزاریش تا توانیم بکوشیم و تا توانمان هست یاریش کنیم . هیچ نیرویى جز از سوى خداوند نیست.


نامه پنجاه ودو

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به امراى بلاد در باب اوقات نماز

اما بعد . نماز ظهر را تا زمانى با مردم بگزارید که سایه آفتاب به قدر جاى خفتن بزى گردد . و نماز عصر را زمانى با ایشان بگزارید که آفتاب سفید باشد و تابنده و از روز آن قدر مانده باشد که در آن دو فرسنگ راه توان پیمود . و نماز مغرب را تا زمانى با آنها بگزارید که روزه‏ دار ، روزه مى ‏گشاید و حاجى روانه منا مى ‏گردد و نماز عشاء را زمانى با ایشان بگزارید که شفق پنهان گردد تا ثلثى از شب بگذر و نماز صبح را زمانى با ایشان بگزارید که هر کس صورت دیگرى را تواند شناخت و نماز را در حد توان ناتوانترینشان به جاى آرید ، که موجب فتنه ‏انگیزیشان نگردید.


موفق باشید . . . 

نامه بیست و یک تا سی نهج البلاغه . . .

نامه بیست و یک

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) نیز به زیاد .

از زیاده‏ روى بپرهیز و میانه ‏روى پیشه کن . امروز به فکر فردایت باش . از مال به قدر نیازت نگهدار و آنچه افزون آید ، پیشاپیش براى روزى که بدان نیازمند گردى ، روانه دار . آیا امید آن دارى که خداوندت پاداش متواضعان دهد ، در حالى که ، در نزد او از متکبران هستى . آیا در حالى که ، خود در ناز و نعمت فرو رفته ‏اى و آن را از ناتوانان و بیوه زنان دریغ مى‏ دارى ، طمع در آن بسته‏اى که ثواب صدقه ‏دهندگانت دهند ؟ آدمى به آنچه پیشاپیش فرستاده ، پاداش بیند و بر سر آن رود که از پیش روانه داشته . والسلام


 

نامه بیست و دو

این نامه را به ابن عباس نوشته و او مى ‏گفت که پس از سخن رسول الله ( ص ) از هیچ سخنى بدین پایه سود نبرده ‏ام .

اما بعد . گاه آدمى را دست یافتن به چیزى که براى او مقدّر بوده ، شادمان مى ‏سازد ، و گاه از دست دادن چیزى که دست یافتن به آن برایش مقدر نبوده است ، غمگین مى ‏کند . پس باید شادمانى تو به چیزى باشد که براى آخرتت به دست آورده ‏اى ، و اندوهت به چیزى باشد که از آخرتت از دست داده ‏اى . به آنچه از دنیا به دست آورده ‏اى فراوان شادى مکن ، و بر آنچه از دنیایت از دست میدهى ، تأسف مخور و زارى منماى . و باید همه همّ تو منحصر به کارهاى پس از مرگ باشد.


نامه بیست وسه

هنگامى که ابن ملجم ، لعنة الله علیه ، او را ضربت زد ، کمى پیش از وفاتش این وصیت را بیان فرمود :

شما را وصیت مى ‏کنم که به خدا هیچ شرک میاورید و سنت محمد ( صلى الله علیه و آله ) را ضایع مگذارید و این دو ستون را همواره برپاى دارید ، تا کسى را یاراى نکوهش شما نباشد .


من دیروز یار و مصاحب شما بودم و امروز مایه عبرت شما هستم و فردا از میان شما مى ‏روم . اگر زنده بمانم ، خود اختیار خون خود را دارم و اگر بمیرم ، مرگ میعادگاه من است . اگر عفو کنم ، موجب تقرب من به خداست و براى شما حسنه است . پس عفو کنید : « آیا دوست ندارید که خدا بیامرزدتان ؟ »  به خدا سوگند ، چون بمیرم ، چیزى که آن را ناخوش دارم ، به سراغم نخواهد آمد یا کسى که دیدارش را نخواسته باشم بر من آشکار نخواهد شد . من همانند تشنه‏اى هستم که به طلب آب مى‏رود و آب مى ‏یابد . « آنچه نزد خداوند است براى نیکان بهتر است . »  من مى ‏گویم : بعضى از این سخنان پیش از این در خطبه ‏ها گذشت ولى در اینجا چیزهایى افزون شده که تکرار آن را سبب مى ‏شد.


نامه بیست وچهار

وصیتى از آن حضرت ( ع ) که پس از او با اموالش چه کنند . آن را هنگامى که از صفین باز مى ‏گشت نوشته است .

این وصیتى است که بنده ، خدا ، على بن ابیطالب ، امیر المؤمنین ، درباره دارایى خود بدان فرمان داده است . براى خشنودى خداوند تا او را به بهشت برد و در سراى امن خود فرود آورد .

از این وصیت

حسن بن على به انجام دادن این وصیت قیام مى ‏کند . خود از دارایى من هزینه مى ‏کند آنسان ، که شایسته است ، و از آن انفاق مى ‏کند آنسان ، که شایسته است . اگر براى حسن حادثه‏ اى پیش آید و حسین زنده باشد ، او کار را بر عهده خواهد گرفت و وصیتم را مانند برادرش به انجام خواهد رسانید . نصیب دو پسر فاطمه از صدقه على همان مقدار است که دیگر فرزندان على را . و اگر پسران فاطمه را براى این کار تعیین کرده‏ام ، براى خشنودى خدا و تقرب به رسول الله ( ص ) و پاس حرمت و شرف خویشاوندى اوست . و با کسى که این کار را بر عهده دارد ، شرط مى‏ کنم که اصل مال را به همان گونه که هست باقى گذارد و از ثمره آن هزینه کند ، به شیوه‏ اى که بدان مأمور شده و راهنمایى گشته است . دیگر اینکه ، نهالهاى نخلهاى آن قریه‏ ها را نفروشد تا به قدرى فراوان گردند که شناختن نخلستانها براى کسى ، که آنها را پیش از این دیده است ، دشوار باشد .

از کنیزان من هر که با او همبستر بوده ‏ام و صاحب فرزندى باشد یا فرزندى در شکم داشته باشد ، به فرزندش واگذار مى ‏شود و مادر بهره فرزند است . اگر فرزندش بمیرد و او زنده باشد آزاد مى ‏شود و نام کنیز از او برداشته مى ‏شود و آزادى نصیب او گردد .

سخن آن حضرت که مى ‏گوید از نخلها « ودیّه » را نفروشند ، « ودیّه » نهال نخل است و جمع آن « ودىّ » است و آنجا که مى ‏فرماید « حتى تشکل ارضها غراسا » از فصیحترین سخنان است .

مراد این است ، که نخلها چنان بسیار شود که کسى که آن را پیش از این به گونه دیگر دیده است ، اکنون شناختش براى او دشوار باشد و پندارد که زمین دیگر است.


نامه بیست و پنج

سفارشى از آن حضرت ( ع ) آن را براى کسى مى ‏نوشت که به گرفتن زکاتش مى ‏فرستاد . جمله‏ هایى از آن را در اینجا مى ‏آوریم تا همگان بدانند که على ( ع ) ستون حق را برپاى مى ‏داشت و نشانه ‏هاى عدالت را در کارهاى خرد و کلان و کلى و جزئى آشکار مى ‏نمود .

در حرکت آى ، با پرهیزگارى و ترس از خداوندى که یگانه است و او را شریکى نیست . زنهار ، مسلمانى را مترسانى و اگر خود نخواهد به سراغش مروى و بیش از آنچه حق خداوند است ، از او مستانى . چون به قبیله‏اى برسى بر سر آب آنها فرود آى و به خانه‏ هایشان داخل مشو . آنگاه با آرامش و وقار به سوى ایشان رو تا به میانشان برسى . سلامشان کن و تحیّت گوى و در سلام و تحیّت امساک منماى . سپس ، بگوى که اى بندگان خدا ، ولىّ خدا و خلیفه او مرا به نزد شما فرستاده تا سهمى را که خدا در اموالتان دارد بستانم . آیا خدا را در اموالتان سهمى هست ، که آن را به ولىّ خدا بپردازید ؟ اگر کسى گفت : نه ، به سراغش مرو و اگر کسى گفت : آرى ، بى ‏آنکه او را بترسانى یا تهدیدش کنى ، یا بر او سخت گیرى ، یا به دشواریش افکنى ، به همراهش برو و آنچه از زر و سیم دهد ، بستان و اگر او را گاو و گوسفند و شتر باشد ، جز به اجازت صاحبانش به میان رمه مرو ، زیرا بیشتر آنها از آن اوست و چون به رمه چارپایان رسیدى ، مانند کسى مباش که خود را بر صاحب آنها مسلط مى‏شمارد یا مى ‏خواهد بر او سخت گیرد . چارپایى را رم مده و مترسان و صاحبش را در گرفتن آن مرنجان . پس مال را هر چه هست به دو بخش کن و صاحب مال را به گزینش یکى از آن دو بخش مخیّر گردان و در آنچه براى خود برمى‏گزیند ، متعرضش مشو . سپس ، باقى را باز به دو بخش کن و باز او را در گرفتن یکى از آن دو بخش مخیر نماى و در آنچه براى خود برمى‏ گزیند سرزنش منماى . و پیوسته چنین کن تا آن قسمت ، که حق خداوند در آن است ، بر جاى ماند . پس سهم خدا را از او بستان و اگر پنداشت که مغبون شده و خواست آنگونه قسمت کردن را بر هم زند ، از او بپذیر و بار دیگر دو قسمت را یکى کن و باز قسمت از سر گیر . تا سهم خدا را از مال او معین کنى و بستانى . و ستور پیر و سالخورده و پاى و پشت شکسته و بیمار و لاغر و معیوب را مگیر . و چون مال مسلمانان را مى ‏فرستى ، آن را به کسى بسپار که به دیندارى او مطمئن باشى تا آن را به ولىّ امر مسلمانان برساند و او میان مسلمانان قسمت نماید . و به نگهدارى آنها مگمار ، مگر مردى نیکخواه و مهربان و امین را که نیکو نگهبانى کند . کسى که با ستوران درشتى نکند و آنها را تند نراند و خسته‏شان نگرداند . پس ، هر چه گرد آورده‏اى ، زود به نزد ما فرست تا ما نیز در جایى که خداوند مقرر فرموده ، صرف نماییم .چون امین تو ستوران زکات را گرفت ، از او بخواه که در راه میان مادر و کره شیرخواره ‏اش جدایى نیفکند و آن قدر آن را ندوشد که کره‏اش را زیان رسد و با سوار شدن بر آنها خسته نکند و میان آن شتر که بر آن سوار مى‏شود یا آن را مى‏دوشد و دیگر شترها عدالت ورزد . و چنان کند که شتر خسته بیاساید و با شترى که پایش مجروح شده و رفتن نتواند بمدارا رفتار کند و آنها را بر سر آبگیرها برد و آب دهد و از راههایى براند که به علفزارها نزدیک باشد ، نه از راههاى خشک و عارى از گیاه ، و ساعتها مهلت آسایش دهد تا آب خورند یا علف بچرند . تا به اذن خدا آنها را به ما برساند ، فربه و پرتوان نه خسته و لاغر ، و ما آنها را ، چنانکه در کتاب خدا و سنت پیامبر ( صلى الله علیه و آله ) آمده ، تقسیم کنیم . اگر چنین کنى ، اجر تو بزرگ باشد و تو را به رستگارى ، ان شاء الله ، نزدیکتر سازد.


نامه بیست وشش

نامهاى از آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزاران خود هنگامى که او را براى گردآورى زکات فرستاد .

او را به ترس از خدا فرمان مى‏ دهم ، چه در امور نهانى و چه اعمال پوشیده از نظرها . جایى که جز خداى ناظر اعمال او نیست و جز خداى کارسازى نبود . فرمانش مى ‏دهم که به آشکارا اطاعت خداوند نکند و در نهان کارى به خلاف آن . زیرا کسى که نهان و آشکارش و گفتار و کردارش یکى باشد ، امانت خدا را ادا کرده و در عبادتش اخلاص ورزیده . او را فرمان مى‏ دهم که مردم را نرنجاند و دروغگویشان نخواند و تهمت ننهد . و به این دستاویز که بر آنان امارت دارد ، روى از ایشان برمتابد . زیرا آنها برادران دینى او و در گرفتن حقوق خداوند یاران او هستند . تو را در این صدقه نصیبى است ثابت و حقى است معلوم و نیز مسکینان و ناتوانان و بینوایان با تو شریکند . من حق تو را بتمامى مى ‏پردازم ، تو نیز ، حق آنان را بتمامى بپرداز . که اگر چنین نکنى در روز جزا مدعیان تو از همه بیش است و بدا به حال کسى که مدعیانش ، در پیشگاه عدل الهى ، فقیران و مسکینان و سائلان و رانده‏شدگان و وامداران و در راه ماندگان باشند . هر که امانت را بى ‏ارج شمارد و در مزرع خیانت چرد و خود و دین خود را از لوث آن پاکیزه نسازد ، خود را در دنیا گرفتار خوارى و رسوایى ساخته و در آخرت خوارتر و رسواتر است . بزرگترین خیانت ، خیانت به مسلمانان است و بزرگترین دغلکارى ، دغلکارى با پیشوایان . والسلام


نامه بیست و هفت

عهدنامه ‏اى از آن حضرت به محمد بن ابى بکر هنگامى که او را حکومت مصر داد .

با ایشان فروتن باش و نرمخوى و گشاده‏رو . همه را یکسان بنگر . اگر یکى را به گوشه چشم نگریستى به دیگرى رو در رو نگاه مکن تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند . خداوند تعالى ، شما بندگانش را از اعمالتان مى ‏پرسد ، چه خرد باشد و چه کلان ، چه آشکار و چه پنهان . پس اگر عذاب کند از ستمکارى شماست ، و اگر ببخشاید از بزرگوارى اوست .

و بدانید ، اى بندگان خدا ، که پرهیزگاران ، هم در این دنیاى زودگذر سود برند و هم در جهان آینده آخرت . آنها با مردم دنیا در کارهاى دنیوى شریک شدند و مردم دنیا با ایشان در کارهاى اخروى شریک نشدند . در دنیا زیستند ، نیکوترین زیستنها و از نعمت دنیا خوردند ، بهترین خوردنیها و از دنیا بهره‏مند شدند آنسان ، که اهل ناز و نعمت بهره‏مند شدند و از آن کامیاب گردیدند ، چونان که جباران خودکامه کام گرفتند . سپس ، رخت به جهان دیگر کشیدند با ره توشه‏اى که آنان را به مقصد رسانید و با سودایى که سود فراوانشان داد . لذت زهد را در دنیا چشیدند و یقین کردند که در آخرت در جوار خداوندند . اگر دست به دعا بردارند ، دستشان را واپس نگرداند و بهره‏شان از خوشى و آسایش نقصان نگیرد .

اى بندگان خدا ، از مرگ و نزدیکى آن بترسید و ساز و برگ آن مهیا دارید ، زیرا مرگ کارى بزرگ و حادثه ‏اى خطیر را با خود آورد . مرگ یا هر چه مى ‏آورد خیر است که با آن شرّى همراه نیست یا شرّى است که در آن از خیر نشانى نیست . چه کسى به بهشت نزدیکتر از کسى است که براى بهشت کار مى ‏کند ؟ و چه کسى به دوزخ نزدیکتر از کسى است که براى دوزخ کار مى ‏کند ؟ مرگ در پى شماست . اگر بایستید

مى ‏گیردتان و اگر بگریزید ، باز هم به شما مى ‏رسد . از سایه ‏هایتان به شما نزدیکتر است ، مرگ بر پیشانی هایتان بسته است و دنیا از پشت سرتان چون بساطى پیچیده مى ‏شود . از آتشى که ژرفاى آن بسیار است و گرمایش سخت است و شکنجه ‏اش تازه است ، بترسید . خانه ‏اى که در آن نشانى از شفقت و بخشش نیست ، به نداى کسى گوش فرا ندهند و گرهى از اندوه کسى نمى ‏گشایند .

اگر توانستید که میان شدّت خوفتان از خدا و حسن ظن به او جمع کنید ، چنین کنید . زیرا بنده خدا باید حسن ظنش به خدا به قدر خوفش از او باشد . از میان بندگان خدا ، کسانى حسن ظنشان به خدا بیشتر است که خوفشان بیشتر باشد .

و بدان ، اى محمد بن ابى بکر ، تو را بزرگترین سپاهیانم ، یعنى مردم مصر ، والى گردانیدم ، پس موظّف هستى که با نفس خود مخالفت کنى و از دین خویش حمایت نمایى . حتى اگر یک ساعت از زندگیت در این جهان باقى نمانده باشد . براى خشنودى یکى از آفریدگان خدا را به خشم میاور . زیرا خشنودى خدا جانشین هر چیز شود و چیزى جانشین خشنودى خدا نشود .

نماز را در وقتى که برایش معین شده به جاى آر و به سبب فراغت از کار نماز را پیش مینداز و به سبب اشتغال به کارهاى دیگر نماز را به تأخیر میفکن و باید که همه کارهاى تو تابع نماز تو باشد .

 از این عهدنامه

برابر نیستید ، پیشوایى که مردم را به هدایت خواند و پیشوایى ، که به گمراهى دعوت کند . رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) فرمود که من بر امت خود از مؤمن و مشرک باک ندارم ، زیرا مؤمن را خدا به سبب ایمانش باز مى دارد و مشرک را به سبب شرکش سرکوب مى ‏سازد ، ولى بر شما از آنکه به دل منافق است و به گفتار عالم ، مى‏ترسم که چیزهایى مى ‏گوید که مى ‏پسندید و کارهایى مى ‏کند که نمى ‏پسندید


نامه بیست و هشت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) در پاسخ معاویه و این از بهترین نامه‏ هاى امام ( ع ) است

اما بعد ، نامه‏ات به من رسید . در آن نوشته بودى که خداوند ، محمد ( صلى الله علیه و آله ) را براى دین خود اختیار کرد و او را به کسانى که خود نیرویشان داده بود ، یارى نمود .

روزگار شگفت چیزى را از ما نهان داشته بود و تو اکنون آشکارش ساختى . مى‏ خواهى ما را از نعمتى که خداوند به ما ارزانى داشته و پیامبر خود را به میان ما فرستاده است ، خبر دهى ؟ تو ، در این حال ، همانند کسى هستى که خرما به هجر  مى ‏برد یا کسى را که به او تیر انداختن آموخته است به مبارزت طلبد .

پنداشته ‏اى که برترین مردم در اسلام فلان و فلان هستند . سخنى گفتى که اگر سراسر درست باشد ، تو را از آن بهره‏اى نیست و اگر درست نباشد تو را از آن زیانى نرسد . تو را چه کار چه کسى از چه کسى برتر است یا برتر نیست ؟ یا چه کسى زبردست است و چه کسى زیردست ؟ آزادشدگان  و فرزندان آزادشدگان را چه رسد که میان مهاجران نخستین فرق نهند و درجات و طبقات ایشان را تعیین کنند ، یا ترتیب دهند . هیهات ، آن تیر که نه از جنس تیرهاى دیگر بود ، آواز داد و خود را شناساند و کسى در این قضیه زبان به داورى گشود که خود محکوم بود . اى آدمى ،

چرا به جاى خود نمى ‏نشینى و نمى ‏خواهى که کاستیهاى خود را بشناسى . چرا در آن رتبه واپسین که براى تو مقدّر شده قرار نمى ‏گیرى ، چه زیان تو را که چه کسى مغلوب شد و چه سود تو را که چه کسى پیروز گردید . تو در بیابان ضلالت گمشگشته ‏اى و از راه راست منحرف شده ‏اى . آیا نمى ‏بینى البته نمى ‏خواهم تو را خبر دهم بلکه از نعمتى که خداوند به ما ارزانى داشته سخن مى ‏گویم که گروهى از مهاجران در راه خدا به شهادت رسیدند .

 آرى ، هر یک را فضیلتى بود ، تا شهادت نصیب شهید خاندان ما شد او را سید الشهدا خواندند و رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) بر کشته او نماز گزارد و به هفتاد تکبیرش اختصاص داد ؟ یا نمى ‏بینى کسانى دستهاشان در راه خدا از تن جدا افتاد ، البته هر یک را فضیلتى بود ، تا دست یکى از ما را جدا کردند ، او را « طیار » و « ذو الجناحین » خواندند و گفتند که در بهشت با دو بال پرواز مى ‏کند . اگر خداوند خودستایى را منع نفرموده بود ، گوینده براى تو از فضایلى سخن مى‏گفت که دلهاى مؤمنان به آنها خو گرفته است و گوشهاى شنوندگان آنها را ناخوش ندارد . این شکار را واگذار که صید آن کار تو نیست . ما پروردگان خداییم و دیگر مردم پروردگان ما هستند . اگر با خاندان شما در آمیختیم و چون همتایان با شما رفتار کردیم ، در عزّت و شرف دیرین ما نقصانى پدید نیامد . از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم ، در حالى که ، همتایان ما نبودید .

به راستى شما را با ما چه نسبت ؟ رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) از ماست و آن دروغگو که تکذیبش نمود از شماست . « اسد الله » از ماست و « اسد الأحلاف » از شماست . سرور جوانان بهشت از ماست و « صبیبة النار » از شماست . بهترین زنان جهان از ماست و حمّالة الحطب از شماست . و بسا چیزهایى دیگر که از فضایل ما هستند و یادکردنشان به زیان شماست .

فضیلت ما را در اسلام ، همگان شنیده ‏اند و ارج و مقام ما هم در عصر جاهلى بر کس پوشیده نیست . آنچه از ما پراکنده بوده در کتاب خدا گرد آمده است . آنجا که گوید « به حکم کتاب خدا خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند . » و نیز سخن حق تعالى که « نزدیکترین کسان به ابراهیم همانا پیروان او و این پیامبر و مؤمنان هستند و خدا یاور مؤمنان است . »

ما یک بار به سبب خویشاوندى با پیامبر به خلافت سزاواریم و یک بار به سبب طاعت و متابعت . چون در روز سقیفه مهاجران بر انصار حجت آوردند که ما از نزدیکان رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) هستیم ، بر همه پیروز گردیدند . اگر خویشاوندى با رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) سبب پیروزى در حجت است ، پس این حق از آن ماست نه شما و اگر عنوان خویشاوندى سبب پیروزى نشود ، پس انصار بر دعوى خویش باقى هستند . پنداشته‏اى که من بر همه خلفا رشک برده ‏ام و به خلاف همه برخاسته ‏ام ، اگر چنین باشد که تو گویى ، تو را نرسد که بازخواست کنى . جنایتى بر تو نیامده است که از تو عذر خواهند « و تلک شکاة ظاهر عنک عارها این گناهى است که ننگ آن از تو دور است . » و گفتى که مرا چون شتر ، مهار در بینى کشیدند تا بیعت کنم . به خدا سوگند ، خواستى مرا نکوهش کنى ولى ستودى . خواستى مرا رسوا سازى ، خود را رسوا ساختى . مسلمانان را چه نقصان که بر او ستم رود ، هرگاه در دین خود به شک نیفتد و یقینش به تردید نیالاید . قصد من از بیان این سخنان اقامه حجت و دلیل براى چون تویى نیست ، این شمه ‏اى است که به خاطر آمد و آن را اظهار داشتم .

سپس ، از ماجراى من و عثمان سخن گفتى . باید پاسخ این پرسش را به تو داد که خویشاوند او هستى . حال بگو ، کدام یک از ما در حق عثمان بیشتر دشمنى کرد و به کشتن او مردم را راه نمود ؟ آیا آنکه خواست به یاریش برخیزد ولى عثمان خود نخواست و گفتش در خانه‏ات بنشین و از یارى من دست بدار ؟ یا آنکه عثمان از او یارى خواست ولى او درنگ کرد و اسباب هلاکت او مهیا داشت تا قضاى الهى بر سر او آمد ؟ به خدا سوگند ، « خدا مى‏داند چه کسانى از شما مردم را از جنگ بازمى ‏دارند و نیز مى ‏شناسد کسانى را که به برادران خود مى ‏گویند : به نزد ما بیایید و جز اندکى به جنگ نمى ‏آیند . »  من نمى ‏خواهم اکنون به سبب خرده گرفتنم از اعمال بدعت ‏آمیز او پوزش بطلبم . گناه من این است که او را راه نموده ‏ام و ارشاد کرده ‏ام . بسا کسى را ملامت کنند که او را گناهى نیست .


 گاه اتفاق افتد که نصیحت‏گر خود در معرض بدگمانى افتد . » « تا آنجا که بتوانم قصدى جز به صلاح آوردنتان ندارم . توفیق من تنها با خداست ، به او توکل کرده ‏ام و به درگاه او روى مى‏ آورم . »  و گفتى که مرا و یارانم را جز شمشیر پاسخى نیست . به راستى تو خنداندى پس از آنکه گریانیدى . کى دیده‏اى که فرزندان عبد المطلب از برابر دشمن واپس نشینند یا از شمشیرش بترسند .

 حمل اندکى درنگ کن تا حمل به جنگ پیوندد » .

بزودى آنکه او را مى‏ جویى تو را بجوید ، و آنچه از تو دور است به تو نزدیک شود .

من با سپاهى گران از مهاجران و انصار و تابعین آنان که نیکو پرورش یافته‏اند ، بر سر تو مى ‏تازم . لشکرى انبوه که غبارشان فضا را پر کند ، همه جامه مرگ بر تن که محبوبترین دیدارهایشان دیدار با پروردگارشان است . همراه ایشان‏اند فرزندان اهل بدر و شمشیرهاى بنى هاشم و تو از شیوه جنگیدن آنان آگاه هستى آنگاه که با برادرت  و دایى ‏ات و جدت  و خویشاوندانت مى‏ جنگیدند . « و آن از ستمکاران دور نخواهد بود


نامه بیست و نه

از نامه آن حضرت ( ع ) به مردم بصره

شما خود مى ‏دانید که چسان رشته فرمانبردارى را گسستید و قدم در راه جدایى و دشمنى نهادید . من گناهکارتان را عفو کردم و از گریختگانتان شمشیر برداشتم و آنان را که به ما روى آوردند ، پذیرفتم . حال اگر اعمال مرگ‏آور و آراء سفیهانه دور از صوابتان ، شما را وادارد که پیمان بشکنید و به خلاف من برخیزید ، بدانید ، که من مهیاى پیکارم و اسبان خود را پیش آورده‏ام و بر اشتران خویش پالان نهاده‏ام . اگر ناچارم سازید که بر شما بتازم ، آنچنان جنگى آغاز مى ‏کنم که نبرد جمل در برابر آن حقیر نماید . با اینهمه ، ارج فرمانبرداریتان را مى‏شناسم و حق نیکخواهانتان را ادا مى‏ کنم و بیگناه را به جاى گناهکار نمى‏گیرم و وفاکننده به عهد و بیعت را به جاى پیمان شکنان مؤاخذه نمى ‏کنم.


نامه سی ام

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

پس از خداى بترس . در آنچه به تو ارزانى داشته و در حقى که بر گردن تو نهاده نظر کن و به شناخت چیزهایى که به ناشناختنشان معذور نیستى باز گرد .

زیرا فرمانبردارى را نشانه ‏هایى آشکار است و راههایى روشن و جاده‏هایى راست و دور از کژى و نهایتى مطلوب همگان . راهى که زیرکان و خردمندان در آن گام نهند و سفلگان سرافکنده از آن دور مى ‏شوند . هر که از آن راه پاى بیرون نهد ، از راه حق بیرون شده و در بیابان گمراهى سرگردان گشته است . خدا نعمتش را بر او دگرگون کند و خشم خود را بر سر او فرستد . پس خود را بپاى ، خود را بپاى ، خداوند براى تو راهت را آشکار ساخته . هر جا که هستى ، همانجا بایست که کار را به حد نهایت رسانده ‏اى . نهایتى که خسران است و کفر . نفس تو ، تو را به بدى گرفتار ساخته و به گمراهى در انداخته و به مهلکه کشیده و راهها را بر تو دشوار گردانیده است . 


موفق باشید ... 

نامه یازده تا بیست نهج البلاغه . . .

نامه یازده

سفارشى از آن حضرت ( ع ) هنگامى که سپاهى بر سر دشمن مى ‏فرستاد

چون بر دشمن فرود آمدید یا دشمن بر شما فرود آمد ، باید که لشکرگاهتان بر فراز بلندیها یا دامنه کوهها یا در بین رودخانه‏ها باشد تا شما را پناهگاه بود و دشمن را مانع . و باید که جنگتان در یک سو باشد یا دو سو . و دیده‏بانها بر سر کوهها و تپه‏ ها بگمارید تا مباد ، که دشمن از جایى که مى ‏ترسید یا خود را در امان مى ‏دانید ، بناگاه ، بر شما تاخت آورد . بدانید که مقدمه لشکر ، همان چشمان لشکر است ، و چشمان مقدمه ، طلایه‏ داران هستند . از پراکندگى بپرهیزید . چون فرود مى ‏آیید همه فرود آیید ، و چون کوچ مى ‏کنید همه کوچ کنید . هنگامى که شب در رسید ، نیزه‏ها را گرداگرد خود قرار دهید . به خواب مروید یا اندک اندک بخوابید.


نامه دوازده

سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قیس الریاحى فرمود ، آنگاه که او را به سه‏هزار سپاهى بر مقدمه به شام مى ‏فرستاد .

از خدایى که بناچار ، روزى با او دیدار خواهى کرد و جز درگاه او پایانى ندارى ، بترس . جنگ مکن مگر با آنکه با تو بجنگد . و لشکرت را در ابتدا یا انتهاى روز به حرکت درآور و به هنگام گرماى نیمروز فرود آر . و مرکبها را خسته مدار ، و در آغاز شب ، لشکر را به حرکت در میاور که خداوند شب را براى آسودن قرار داده . و آن را براى درنگ کردن مقرر کرده نه سیر و سفر . به هنگام شب خود و مرکبت را از خستگى برآور . و چون برآسودى ، یا هنگام سحر و یا زمان دمیدن سپیده به برکت خداوندى حرکت کن هرگاه با دشمن رویاروى شدى ، خود در میانه لشکرت قرار گیر و به دشمن چنان نزدیک مشو که پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مایست که چون کسى باشى که از جنگ بیمناک است تا فرمان من به تو رسد . کینه آنان تو را وادار نکند که پیش از آنکه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام کنى ، جنگ را بیاغازى.


نامه سیزده

از نامه آن حضرت ( ع ) به دو تن از امیران لشکرش

من ، مالک بن الحارث الاشتر را بر شما و همه سپاهیانى که در فرمان شماست امیر کردم . به سخنش گوش دهید و فرمانش برید . او را زره و سپر خود قرار دهید . زیرا مالک کسى است که نه در کار سستى مى ‏کند و نه خطا و نه آنجا که باید درنگ کند ، شتاب مى ‏ورزد و نه آنجا که باید شتاب ورزد ، درنگ مى ‏کند.


نامه چهارده

سفارشى از آن حضرت ( ع ) به سپاهش پیش از دیدار با دشمن در صفین .

با آنان مجنگید تا آنان جنگ را بیاغازند . سپاس خدا را ، که حجت با شماست . و اگر واگذارید تا آنان جنگ را آغاز کنند ، این هم حجتى دیگر است به سود شما و زیان ایشان . هرگاه ، به اذن خدا ، روى به هزیمت نهادند ، کسى را که پشت کرده و مى ‏گریزد ، مکشید و آن را که از پاى افتاده است ، آسیب مرسانید و مجروح را زخم مزنید و زنان را میازارید و آنان را به خشم میاورید ، هرچند ، آبروى شما بریزند یا امیرانتان را دشنام دهند . که زنان به جسم ناتوان‏ اند و به نفس و عقل ضعیف . حتى در زمانى که زنان مشرک بودند ، ما را گفته بودند که از آنان دست باز داریم . در زمان جاهلیت ، رسم بر آن بود که اگر مردى با سنگ یا چوبدستى به زنى تعرض مى ‏کرد او را و فرزندانش را ، که پس از او مى ‏آمدند ، عیب مى ‏کردند و سرزنش مى‏نمودند.


نامه پانزده

 هنگامى که آن حضرت ( علیه السلام ) به عزم جنگ ، با دشمن روبرو مى ‏شد چنین مى‏ فرمود :


بارخدایا ، دلها به تو نزدیک شده و گردنها به سوى تو کشیده شده و چشمها به درگاه تو خیره و پاها به آستان تو به راه افتاده و بدنها نزار گردیده . بار خدایا ، کینه ‏هاى پنهان آشکار گشته و دیک کینه‏ ها به جوشش آمده . بارخدایا ، به تو شکوه مى ‏کنم ، نبودن پیامبرمان را و فراوانى دشمنانمان را و پراکندگى خواستهایمان را . « اى پروردگار ، ما میان ما و قوم ما بحق راهى بگشا که تو بهترین راهگشایان هستى.


نامه شانزده

هنگام جنگ به یاران خود مى ‏فرمود

بر شما گران نیاید ، گریختنى که پس از آن بازگشتنى باشد ، یا واپس نشستنى که از پى آن حمله‏اى بود . حقّ شمشیرهاتان را ادا کنید و پهلوهاى دشمن را بر خاک هلاک آورید . همواره آزمند آن باشید که نیزه‏هایتان تن‏ها را بشکافد و ضربتهایتان سخت و کشنده باشد . آوازها را در سینه ‏ها حبس کنید ، که این سکوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏کند . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اینان اسلام را نپذیرفته‏اند بلکه تسلیم شده ‏اند . و کفر را در دل نهان داشته‏اند و چون یارانى بیابند ، آشکارش سازند.


نامه هفده

از نامه آن حضرت ( ع ) در پاسخ نامه معاویه

شام را از من مى ‏خواهى و من چیزى را که دیروز از تو منع مى ‏کرده ‏ام امروز به تو نخواهم داد .

امّا اینکه مى‏ گویى که جنگ ، عرب را خرد و تباه کرد و اکنون او را جز نیم نفسى نمانده است ، بدان که هر کس که در راه حق کشته شده به بهشت رفته و هر که در راه باطل جان باخته به جهنم . اما این سخن تو که ما در جنگ و مردان جنگى برابریم ، نه چنین است . تو اهل شکى و من مرد یقینم . و آن قدر که مردم شام به دنیا آزمندند ، بیشتر از آن مردم عراق به آخرت دلبسته ‏اند .


اما این سخنت که گویى ، ما فرزندان عبد مناف هستیم ، آرى ما نیز چنین هستیم ، ولى امیه کجا و هاشم کجا ؟ حرب کجا و عبد المطلب کجا ؟ ابو سفیان کجا و ابو طالب کجا ؟ مهاجر در راه خدا را با آزاد کردها  چه نسبت . و آنکه نسبى صریح و آشکار دارد ، با آنکه خود را به خاندانى بسته است ، هرگز برابر نباشد . آنکه بر حق است همتاى آنکه بر باطل است نبود ، و مؤمن کجا ؟ و دغلکار کجا ؟ و چه بد فرزندى است ، آنکه پیرو پدرانى است که همه در دوزخ سرنگون شده ‏اند . افزون بر اینها ، ما را فضیلت نبوّت است که به نیروى آن عزیزان را ذلیل کردیم و ذلیلان را نیرو و توان بخشیدیم .


هنگامى که خداوند عرب را گروه گروه به دین خود درآورد و این امت برخى برضا اسلام آورد و برخى بکراهت ، شما از آن گروه بودید که اگر اسلام را پذیرفتند یا به سبب رغبت به دنیا بود یا از بیم جان . و این به هنگامى بود که پیشى گرفتگان به سبب پیشى گرفتنشان ، به پیروزى رسیده بودند و مهاجران ، نخستین نصیب خود از فضیلت برده بودند . پس شیطان را از خود بهره‏ مند مساز و او را بر نفس خود مسلط منماى.


نامه هجده

از نامه آن حضرت ( ع ) به ابن عباس ، عامل او در بصره بدان ، که بصره جایگاه فرود آمدن ابلیس است و کشتگاه فتنه‏ها و آشوبها . پس ،

مردم آنجا را به نیکى کردن خوشدل نماى و گره وحشت از دلهایشان بگشاى . به من خبر رسیده که با بنى تمیم بدخویى و درشتى کرده ‏اى . از میان بنى تمیم ستاره ‏اى غروب نکرد ، مگر آنکه در میان آنها ستاره دیگرى طلوع نمود . در جاهلیت و اسلام ، در کینه‏ جویى ، کس همانند آنها نبوده است . ایشان را با ما پیوند خویشاوندى و قرابت خاص است ، که اگر آن را مراعات کنیم ، پاداش یابیم و اگر نکنیم ، مرتکب گناه شده‏ ایم . پس اى ابو العباس  خدایت رحمت کناد ، در آنچه از نیکى و بدى بر دست تو جارى مى ‏شود ، مدارا کن ، که ما هر دو در آن شریکیم و چنان باش که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه ام درباره تو بد نگردد.


نامه نوزده

هنگام جنگ به یاران خود مى ‏فرمود :

بر شما گران نیاید ، گریختنى که پس از آن بازگشتنى باشد ، یا واپس نشستنى که از پى آن حمله‏ اى بود . حقّ شمشیرهاتان را ادا کنید و پهلوهاى دشمن را بر خاک هلاک آورید . همواره آزمند آن باشید که نیزه ‏هایتان تن‏ها را بشکافد و ضربت هایتان سخت و کشنده باشد . آوازها را در سینه ‏ها حبس کنید ، که این سکوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏کند . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اینان اسلام را نپذیرفته ‏اند بلکه تسلیم شده‏ اند . و کفر را در دل نهان داشته ‏اند و چون یارانى بیابند ، آشکارش سازند.


نامه بیست

این نامه را به زیاد بن ابیه نوشته است که از سوى عبد الله بن عباس بر بصره فرمان مى ‏راند و ابن عباس خود از جانب على ( ع ) فرمانروایى اهواز و فارس و کرمان را داشت .

به خدا سوگند مى‏ خورم ، سوگندى راست که اگر به من خبر رسد که در غنایم مسلمانان به اندک یا بسیار خیانت کرده‏ اى ، چنان بر تو سخت گیرم که کم مایه مانى و بار هزینه عیال بر دوشت سنگینى کند و حقیر و خوار شوى . و السلام .


موفق باشید . . . 

نامه یک تا ده نهج البلاغه . . .

نامه یک

نامه ه‏اى به مردم کوفه هنگام حرکتش از مدینه به بصره .

از بنده خدا ، على ، امیر المؤمنین به مردم کوفه که بزرگواران یاران و ارجمندان عرب‏ اند .

اما بعد . شما را از کار عثمان خبر مى‏ دهم ، به گونه‏اى که شنیدنش چون دیدن باشد : مردم بر او خرده گرفتند و من که مردى از مهاجران بودم ، همواره خشنودى او را مى‏خواستم و کمتر سرزنش مى ‏کردم . ولى طلحه و زبیر در باره او شیوه دیگر داشتند و آسانترین کارشان ، تاختن بر او بود و نرمترین رفتارشان ، رفتارى ناهموار بود . بناگاه ، عایشه بى‏تأمل بر او خشم گرفت و مردمى بر او شوریدند و کشتندش . آنگاه مردم با من بیعت کردند نه از روى اکراه یا اجبار ، بل به رضا و اختیار .

بدانید که سراى هجرت [ مدینه ] مردمش را از خود راند و مردم نیز از آنجا رفتند . ناگاه ، چون دیگى که بر آتش باشد ، جوشیدن گرفت و فتنه سر برداشت . پس به سوى امیرتان بشتابید و اگر خدا خواهد ، براى جهاد با دشمن ، به پیش تازید.


نامه دو

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) پس از فتح بصره به مردم کوفه نوشته است .

خداوند به شما مردم شهر از جانب خاندان پیامبرتان پاداش نیکو دهد ، همان پاداش که به فرمانبران و سپاسگویان نعمتش مى ‏دهد . شما شنیدید و اطاعت کردید ، فراخوانده شدید و پاسخ دادید.


نامه سه

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قاضى ‏اش شریح بن الحارث

گویند که شریح بن الحارث قاضى امیر المؤمنین ( ع ) در زمان او خانه ‏اى خرید به هشتاد دینار .

این خبر به على ( ع ) رسید . او را فرا خواند . و گفت : شنیده ‏ام خانه‏ اى خریده ‏اى به هشتاد دینار و براى آن قباله نوشته‏ اى و چند تن را هم به شهادت گرفته‏ اى . شریح گفت : چنین است یا امیر المؤمنین . على ( ع ) به خشم در او نظر کرد ، سپس فرمود :

اى شریح ، زودا که کسى بر سر تو آید که در قباله ‏ات ننگرد و از شاهدانت نپرسد ، تا از آنجا براندت و بى ‏هیچ مال و خواسته ‏اى به گورت سپارد . پس ، اى شریح ، بنگر ، نکند که این خانه را از دارایى خود نخریده باشى ، یا نقدى که بر شمرده ‏اى از حلال به دست نیامده باشد . که اگر چنین باشد هم در دنیا زیان کرده ‏اى و هم در آخرت 

اما اگر آنگاه که این خانه را مى ‏خریدى نزد من آمده بودى ، برایت قباله ‏اى مى ‏نوشتم به این نسخت و تو حتى یک درهم و چه جاى بیش از آن رغبت نمى‏ کردى که به بهاى این خانه دهى . و نسخه آن قباله چنین است :

این خانه ‏اى است که بنده ‏اى ذلیل ، از مرده ‏اى که براى کوچ‏ کردن او را از جاى خود برانگیخته ‏اند ، خریده است . خانه‏اى از سراى فریب در کوى از دست شدگان و محلت به هلاکت رسیدگان . این خانه را چهار حدّ است :

حد نخستین ، منتهى مى ‏شود به آنجا که آفات کمین گرفته ‏اند ، و حدّ دوم به آنجا که مصیبتها را سبب است .

 و حدّ سوم به خواهشهاى تباه ‏کننده نفسانى ، و حدّ چهارم به شیطان اغواگر .

و در آن از حد چهارم باز مى ‏شود . خریدار که فریب خورده آمال خویش است آن را از فروشنده ‏اى که اجل او را برانگیخته تا براندش ، به بهاى خارج شدن از عزّ قناعت و دخول در ذلّ طلب و خوارى خریده است . در این معامله ضرر و زیان خریدار در آنچه خریده است ، بر عهده کسى است که اندامهاى پادشاهان را ویران سازد و جان از تن جباران بیرون کند و پادشاهى از فرعونان چون شهریاران ایران و قیصرهاى روم و تبّعهاى یمن و حمیرها بستانده است ، و نیز آن کس که دارایى خود را گرد آورد و همواره بر آن در افزود و کاخهاى استوار برآورد و آنها را بیاراست و آرایه‏ها ساخت و اندوخته‏ ها نهاد تا به گمان خود براى فرزند ، مرده ریگى نهد . همه اینان را براى عرضه در پیشگاه حسابگران و آنجا که ثواب و عقاب را معین مى‏ کنند ، حاضر آورد . در آنجا حکم قطعى صادر شود و کار داورى به پایان آید . « در آنجا تبهکاران زیانمند شوند » عقل هر گاه که از اسارت هوس بیرون آید و از علایق دنیوى در امان ماند ، به این رسند گواهى دهد.


نامه چهار

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از فرماندهان سپاهش

اگر در سایه فرمانبردارى باز آیند ، این چیزى است که ما خواستار آنیم و اگر حوادث و پیشامدها ، آنان را به جدایى و نافرمانى کشانید ، باید به یارى کسانى که از تو فرمان مى ‏برند ، به خلاف آنکه فرمانت نمى‏ برند ، برخیزى . و به پایمردى آنکه مطیع توست از آنکه به یاریت برنمى ‏خیزد ، بى ‏نیاز باشى . زیرا ، آنکه به اکراه همراه تو به نبرد مى ‏آید ، غیبت او بهتر از حضور اوست و در خانه نشستنش ، بهتر است از به یارى برخاستنش.


نامه پنج

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به اشعث بن قیس ، عامل خود در آذربایجان نوشته است .

حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست ، بلکه امانتى است بر گردن تو ، و از تو خواسته‏اند که فرمانبردار کسى باشى که فراتر از توست .

تو را نرسد که خود هر چه خواهى رعیت را فرمان دهى . یا خود را درگیر کارى بزرگ کنى ، مگر آنکه ، دستورى به تو رسیده باشد . در دستان تو مالى است از اموال خداوند ، عزّ و جلّ ، و تو خزانه ‏دار هستى تا آن را به من تسلیم کنى . امید است که من براى تو بدترین والیان نباشم . و السلام 


نامه شش

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه

این مردمى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند ، به همان شیوه با من بیعت کردند . پس آن را که حاضر است ، نرسد که دیگرى را اختیار کند و آن را که غایب بوده است نرسد که آنچه حاضران پذیرفته ‏اند نپذیرد . شورا از آن مهاجران و انصار است . اگر آنان بر مردى همرأى شدند و او را امام خواندند ، کارشان براى

خشنودى خدا بوده است ، و اگر کسى از فرمان شورا بیرون آمد و بر آن عیب گرفت یا بدعتى نهاد باید او را به جمعى که از آن بیرون شده است باز آورند . اگر سر بر تافت با او پیکار کنند ، زیرا راهى را برگزیده که خلاف راه مؤمنان است و خدا نیز در گردن او کند ، گناه آنچه را خود متولى آن شده است .

اى معاویه ، به جان خودم سوگند ، که اگر به دیده خرد بنگرى ، نه از روى هوا و هوس ، در خواهى یافت که من از هر کس دیگر از کشتن عثمان بیزارتر بودم و من از آن کنارى جسته بودم ، مگر آنکه بخواهى جنایت را به گردن من نهى و چیزى را که بر تو آشکار است پنهان دارى . و السلام 


نامه هفت

نامه ه‏اى دیگر از آن حضرت ( ع ) به معاویه

اما بعد ، اندرزنامه ‏اى از تو به من رسید با جمله ‏هایى بربافته و عباراتى که به ضلالت خویش آراسته بودى و از روى بداندیشى روانه کرده بودى . این نامه ، نامه کسى است که نه خود دیده بینا دارد تا راه هدایت را به او نشان دهد ، و نه او را رهبرى است که راهش بنماید . هوا و هواس او را فراخوانده و او نیز پاسخش گفته و ضلالت رهنمونش گشته و او نیز متابعتش نموده . هذیانى در هم آمیخته ، گم گشته و به خطا رفته است .

و از این نامه است

بیعت کردن فقط یک بار است و دوباره در آن نظر نتوان کرد . گزینش از سر گرفته نشود . هر که از بیعت بیرون رود ، طعن زننده است ، و هر که در پذیرفتنش درنگ کند و دو دلى نشان دهد ، منافق است. 


نامه هشت

به جریر بن عبد الله البجلى هنگامى که او را نزد معاویه فرستاده بود.

اما بعد . چون نامه من به تو رسد ، معاویه را وادار که کارش را با ما یکسره کند و بخواه که به طور جزم تصمیم بگیرد . آنگاه مخیّرش کن میان جنگى که مردم را از خانه‏ هایشان براند یا صلحى که به خوارى بپذیرد . اگر جنگ را اختیار کرد ، همانند خودش عمل کن و اعلان جنگ نماى و اگر صلح را اختیار کرد ، از او بیعت بستان . والسلام


نامه نه

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

قوم ما [ قریش ] آهنگ کشتن پیامبر ما کردند و خواستند که ریشه ما برکنند . پس درباره ما بارها نشستند و رأى زدند و بسا کارها کردند . از زندگى شیرین منعمان نمودند و با وحشت دست به گریبانمان ساختند . ما را وادار کردند که بر کوهى صعب زیستن گیریم ، سپس ، براى ما آتش جنگ افروختند . ولى خداوند خواسته بود که ما از آیین بر حق او نگهدارى کنیم و نگذاریم که کس به حریم حرمتش دست یازد . در میان ما ، آنان که ایمان آورده بودند ، خواستاران پاداش آن جهانى بودند و آنان که ایمان نیاورده بودند از خاندان و تبار خود حمایت مى‏کردند . از قریشیان هر که ایمان مى ‏آورد از آن آزار که ما گرفتارش بودیم در امان بود . زیرا یا هم سوگندى بود که از او دفاع مى ‏کرد و یا عشیره‏اش به یاریش برمى ‏خاست . به هر حال ، از کشته شدن در امان بود .

چون کارزار سخت مى‏ شد و مردم پاى واپس مى ‏نهادند ، رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) اهل بیت خود را پیش مى ‏داشت و آنها را سپر اصحاب خود از ضربتهاى سخت شمشیر و نیزه مى ‏نمود . چنانکه عبیدة بن الحارث در روز بدر به شهادت رسید و حمزه  در روز احد ، و جعفر  در جنگ موته . یکى دیگر بود که اگر خواهم نامش را بیاورم . او نیز چون آنان خواستار شهادت مى ‏بود ، ولى مرگ آنها زودتر فرا رسید و مرگ او به تأخیر افتاد . و شگفتا از این روزگار که مرا قرین کسى ساخته که هرگز چون من براى اسلام قدمى برنداشته و او را در دین سابقه‏ اى چون سابقه من نبوده است . سابقه ‏اى که کس را بدان دسترس نیست ، مگر کسى ادعایى کند که من او را نمى‏ شناسم و نپندارم که خدا هم او را بشناسد . در هر حال ، خدا را مى ‏ستایم .

و اما از من خواسته بودى که قاتلان عثمان را نزد تو فرستم ، من در این کار اندیشیدم . دیدم براى من میسر نیست که آنها را به تو یا به دیگرى سپارم . به جان خودم سوگند ، که اگر از این گمراهى بازنیایى و از تفرقه و جدایى باز نایستى ، بزودى آنها را خواهى شناخت که تو را مى ‏جویند و تو را به رنج نمى‏افکنند که در بیابان و دریا و کوه و دشت به سراغشان روى . البته تو در پى یافتن چیزى هستى که یافتنش براى تو خوشایند نیست و اینان کسانى هستند که دیدارشان تو را شادمان نخواهد کرد . سلام بر آنکه شایسته سلام باشد. 


نامه ده

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه:

چه مى ‏کنى اگر این حجابهاى دنیوى ، که خود را در آنها پوشیده ‏اى ، به کنارى روند ؟ دنیایى که آرایه ‏هایش به زیبایى جلوه‏ گرند و خوشیها و لذتهایش فریبنده است . دنیا تو را به خود فراخواند و تو پاسخش دادى ، و تو را در پى خود کشید و از پى او رفتى و فرمانت داد و اطاعتش کردى . چه بسا ، بناگاه ، کسى تو را از رفتن باز دارد ، به گونه ‏اى که هیچ سپرى تو را از آسیب او نره اند . پس عنان بکش و از تاختن

باز ایست ، و براى روز حساب توشه‏اى برگیر ، و براى رویارویى با حادثه‏ اى که در راه است ، دامن بر کمر زن ، و به سخن گمراهان گوش فرامده . و اگر نکنى تو را از چیزى که از آن غافل مانده ‏اى ، مى ‏آگاهانم . تو مردى هستى غرقه در ناز و نعمت . شیطانت به بند کشیده و آرزوى خویش در تو یافته است و اینک در سراسر وجود تو چون روح و خون در جریان است .

اى معاویه ، از چه زمان شما زمامداران رعیّت و والیان امر امّت بوده‏ اید و حال آنکه ، نه در دین سابقه‏ اى دیرین دارید و نه در شرف مقامى رفیع . پناه مى ‏بریم به خدا از شقاوتى دامنگیر . و تو را بر حذر مى‏دارم از اینکه ، همچنان ، مفتون آرزوهاى خویش باشى و نهانت چون آشکارت نباشد .

مرا به جنگ فراخواندى . مردم را به یکسو نه ، خود به تن خویش به پیکار من آى . دو سپاه را از آن معاف دار تا همگان بدانند که کدامیک از ما قلبش را زنگ گناه تیره کرده است و پرده غفلت بر دیدگانش افتاده .

من ابو الحسنم . کشنده نیاى تو و دایى تو و برادر تو  در روز بدر سرشان شکافتم . اکنون همان شمشیر با من است و با همان دل با دشمن روبرو مى‏ شوم . نه دین دیگرى برگزیده ‏ام و نه پیامبرى نو . بر همان راه و روشى هستم که شما به اختیار ترکش کردید و به اکراه در آن داخل شدید .

پنداشته‏ اى که براى خونخواهى عثمان آمده ‏اى ، مى ‏دانى که خون عثمان در کجا ریخته شده ، پس آن را از همانجا بطلب ، اگر به خونخواهى او آمده ‏اى . گویى چنان است که مى ‏بینمت که چون جنگ بر تو دندان فرو برد ، مى‏ نالى آنسان ، که شتران گرانبار از سنگینى بار خود مى ‏نالند . و مى ‏بینم که سپاهیانت درگیر و دار ضربتهاى پیاپى و حوادث دردناک و سرنگون شدنها مى ‏نالند و مرا به کتاب خدا مى‏خوانند ، حال آنکه ، مشتى کافرند و منکر یا بیعت کرده و بیعت شکسته .


موفق باشید ... 

حکمت 361 تا 400 نهج البلاغه ...

حکمت 361 

روش خواستن از خدا 

(عبادى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: هر گاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زیرا خدا بزرگوارتر از آن است که از دو حاجت درخواست شده، یکى را برآورد و دیگرى را باز دارد. 


حکمت 362 

ضرورت پرهیز از جدال و درگیرى 

(اجتماعى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: هر کس که از آبروى خود بیمناک است از جدال بپرهیزد. 


حکمت 363 

نشانه بى‏خردى 

(اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: شتاب پیش از توانایى بر کار، و سستى پس از به دست آوردن فرصت از بى‏خردى است. 


حکمت 364 

جایگاه پرسیدن 

(علمى) و درود خدا بر او، فرمود: از آنچه پدید نیامده نپرس، که آنچه پدید آمده براى سرگرمى تو کافى است. 


حکمت 365 

ارزش‏هاى اخلاقى 

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: اندیشه، آیینه‏اى شفّاف و عبرت از حوادث، بیم دهنده‏اى خیر اندیش است، و تو را در ادب کردن نفس همان بس که از آنچه انجام دادنش را براى دیگران نمى‏پسندى بپرهیزى. 


حکمت 366 

هماهنگى علم و عمل 

(عملى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: علم و عمل پیوندى نزدیک دارند.

و کسى که دانست باید به آن عمل کند، چرا که علم، عمل را فراخواند، اگر پاسخش داد مى‏ماند و گر نه کوچ مى‏کند. 


حکمت 367 

روش برخورد با دنیا 

(اخلاقى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: اى مردم، کالاى دنیاى حرام چون برگ‏هاى خشکیده وبا خیز است، پس از چراگاه آن دورى کنید، که دل کندن از آن لذّت بخش‏تر از اطمینان داشتن به آن است، و به قدر ضرورت از دنیا برداشتن بهتر از جمع آورى سرمایه فراوان است. آن کس که از دنیا زیاد برداشت به فقر محکوم است، و آن کس که خود را از آن بى‏نیاز انگاشت در آسایش است، و آن کس که زیور دنیا دیدگانش را خیره سازد دچار کور دلى گردد، و آن کس که به دنیاى حرام عشق ورزید، درونش پر از اندوه شد، و غم و اندوه‏ها در خانه دلش رقصان گشت، که از سویى سرگرمش سازند، و از سویى دیگر رهایش نمایند، تا آنجا که گلویش را گرفته در گوشه‏اى بمیرد، رگ‏هاى حیات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان، و به گور انداختن او به دست دوستان است. امّا مؤمن با چشم عبرت به دنیا مى‏نگرد، و از دنیا به اندازه ضرورت برمى‏دارد، و سخن دنیا را از روى دشمنى مى‏شنود، چرا که تا گویند سرمایه دار شد، گویند تهیدست گردید، و تا در زندگى شاد مى‏شوند، با فرا رسیدن مرگ غمگین مى‏گردند، و این اندوه چیزى نیست که روز پریشانى و نومیدى هنوز نیامده است. 


حکمت 368 

فلسفه کیفر و پاداش 

(عبادى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: همانا خداوند پاداش را بر اطاعت، و کیفر را بر نافرمانى قرار داد، تا بندگان را از عذابش برهاند، و به سوى بهشت کشاند. 


حکمت 369 

خبر از مسخ ارزش‏ها 

(اجتماعى، تاریخى سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: روزگارى بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانى، و از اسلام جز نامى، باقى نخواهد ماند. مسجدهاى آنان در آن روزگار آبادان، امّا از هدایت ویران است. مسجد نشینان و سازندگان بناهاى شکوهمند مساجد، بدترین مردم زمین مى‏باشند، که کانون هر فتنه، و جایگاه هر گونه خطاکارى‏اند، هر کس از فتنه بر کنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر کس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه‏ها کشانند، که خداى بزرگ فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه‏اى بگمارم که انسان شکیبا در آن سرگردان ماند» و چنین کرده است، و ما از خدا مى‏خواهیم که از لغزش غفلت‏ها در گذرد. 


حکمت 370 

هدفدارى انسان و ضرورت تقوا

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: (نقل کردند که امام علیه السّلام کمتر بر منبرى مى‏نشست که پیش از سخن این عبارت را نگوید:) اى مردم از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشد تا به بازى پردازد، و او را به حال خود وانگذاشته‏اند تا خود را سرگرم کارهاى بى‏ارزش نماید، و دنیایى که در دیده‏ها زیباست، جایگزین آخرتى نشود که آن را زشت مى‏انگارند، و مغرورى که در دنیا به بالاترین مقام رسیده،چون کسى نیست که در آخرت به کمترین نصیبى رسیده است. 


حکمت 371 

ارزش‏هاى والاى اخلاقى 

(اخلاقى، معنوى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: هیچ شرافتى برتر از اسلام، و هیچ عزّتى گرامى‏تر از تقوا، و هیچ سنگرى نیکوتر از پارسایى، و هیچ شفاعت کننده‏اى کار سازتر از توبه، و هیچ گنجى بى‏نیاز کننده‏تر از قناعت، و هیچ مالى در فقر زدایى، از بین برنده‏تر از رضایت دادن به روزى نیست. و کسى که به اندازه کفایت زندگى از دنیا بردارد به آسایش دست یابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى که دنیا پرستى کلید دشوارى، و مرکب رنج و گرفتارى است، و حرص ورزى و خود بزرگ بینى و حسادت، عامل بى‏پروایى در گناهان است، و بدى، جامع تمام عیب‏ها است. 


حکمت 372 

عوامل استحکام دین و دنیا 

(علمى، اخلاقى، اقتصادى) و درود خدا بر او، فرمود: (به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود) اى جابر استوارى دین و دنیا به چهار چیز است: عالمى که به علم خود عمل کند، و جاهلى که از آموختن سرباز نزند، و بخشنده‏اى که در بخشش بخل نورزد، و فقیرى که آخرت خود را به دنیا نفروشد. پس هر گاه عالم علم خود را تباه کند، نادان به آموختن روى نیاورد، هر گاه بى‏نیاز در بخشش بخل ورزد، تهیدست آخرت خویش را به دنیا فروشد. اى جابر کسى که نعمت‏هاى فراوان خدا به او روى کرد، نیازهاى فراوان مردم نیز به او روى آورد، پس اگر صاحب نعمتى حقوق واجب الهى را بپردازد، خداوند نعمت‏ها را بر او جاودانه سازد، و آن کس که حقوق واجب الهى در نعمت‏ها را نپردازد، خداوند، آن را به زوال و نابودى کشاند. 


حکمت 373 

مراحل امر به معروف و نهى از منکر 

(اخلاقى، اجتماعى، سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: (ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن بن ابى لیلى فقیه نقل کرد، که براى مبارزه با حجّاج به کمک ابن اشعث برخاست،«» براى تشویق مردم گفت من از على علیه السّلام «که خداوند درجاتش را در میان صالحان بالا برد، و ثواب شهیدان و صدّیقان به او عطا فرماید» در حالى که با شامیان رو برو شدیم شنیدم که فرمود) اى مؤمنان» هر کس تجاوزى را بنگرد، و شاهد دعوت به منکرى باشد، و در دل آن را انکار کند خود را از آلودگى سالم داشته است، و هر کس با زبان آن را انکار کند پاداش آن داده خواهد شد، و از اوّلى برتر است، و آن کس که با شمشیر به انکار بر خیزد تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او را رستگارى را یافته و نور یقین در دلش تابیده. 


حکمت 374 

مراحل امر به معروف و نهى از منکر 

(اخلاقى، اجتماعى، سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: (و همانند حکمت گذشته، سخن دیگرى از امام نقل شد) گروهى، منکر را با دست و زبان و قلب انکار مى‏کنند، آنان تمامى خصلت‏هاى نیکو را در خودگرد آورده‏ اند. گروهى دیگر، منکر را با زبان و قلب انکار کرده، امّا دست به کارى نمى‏برند، پس چنین کسى دو خصلت از خصلت‏هاى نیکو را گرفته و دیگرى را تباه کرده است. و بعضى منکر را تنها با قلب انکار کرده، و با دست و زبان خویش اقدامى ندارند، پس دو خصلت را که شریف‏تر است تباه ساخته‏اند و یک خصلت را به دست آورده‏اند. و بعضى دیگر منکر را با زبان و قل و دست رها ساخته‏اند که چنین کسى از آنان، مرده‏اى میان زندگان است«». 

و تمام کارهاى نیکو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منکر، چونان قطره‏اى«» بر دریاى موّاج و پهناور است، و همانا امر به معروف و نهى از منکر، نه اجلى را نزدیک مى‏کنند، و نه از مقدار روزى مى‏کاهند، و از همه اینها برتر، سخن حق در پیش روى حاکمى ستمکار است. 


حکمت 375 

مراحل شکست در مبارزه 

(سیاسى، نظامى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: (از ابى جحیفه«» نقل شد، گفت از امیر مؤمنان شنیدم که فرمود علیهم السّلام) اوّلین مرحله از جهاد که در آن باز مى‏مانید، جهاد با دستانتان، سپس جهاد با زبان، و آنگاه جهاد با قلب‏هایتان مى‏باشد، پس کسى که با قلب، معروفى را ستایش نکند، و منکرى را انکار نکند، قلبش واژگون گشته، بالاى آن پایین، و پایین قلب او بالا قرار خواهد گرفت. 


حکمت 376 

سر انجام حق و باطل 

(اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: حق سنگین امّا گواراست، و باطل، سبک امّا کشنده. 


حکمت 377 

ضرورت ترسیدن از عذاب الهى 

(اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: بر بهترین افراد این امّت از عذاب الهى ایمن مباشید زیرا که خداى بزرگ فرمود. «از کیفر خدا ایمن نیستند جز زیانکاران» و بر بدترین افراد این امّت از رحمت خدا نومید مباشید زیرا که خداى بزرگ فرمود. «همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران» 


حکمت 378 

آثار شوم بخل ورزى 

(اخلاقى، اقتصادى) و درود خدا بر او، فرمود: بخل ورزیدن کانون تمام عیب‏ها، و مهارى است که انسان را به سوى هر بدى مى‏کشاند. 


حکمت 379 

اقسام روزى و پرهیز از حرص زدن 

(اقتصادى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: اى فرزند آدم روزى دو گونه است، روزیى که تو آن را جویى، و روزیى که تو را مى‏جوید، که اگر به سراغش نروى به سوى تو آید. پس اندوه سال خود را بر اندوه امروزت منه، که بر طرف کردن اندوه هر روز از عمر تو را کافى است. اگر سال آینده در شمار عمر تو باشد همانا خداى بزرگ در هر روز سهم تو را خواهد داد،

و اگر از شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آنچه کار است که هرگز جوینده‏اى در گرفتن سهم روزى تو بر تو پیشى نگیرد، و چیره شونده‏اى بر تو چیره نگردد، و آنچه براى تو مقدّر گشته بى‏کم و کاست به تو خواهد رسید. 

مى‏گویم: (این سخن امام علیه السّلام در حکمت 267 آمده، امّا چون در اینجا همان مفاهیم آشکارتر و روشن‏تر بیان گردید آن را بر أساس روشى که در آغاز کتاب تذکّر دادیم آوردیم». 


حکمت 380 

ضرورت یاد مرگ 

(اخلاقى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: چه بسیار کسانى که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند، و چه بسیار کسانى که در آغاز شب بر او حسد مى‏بردند و در پایان شب عزاداران به سوگشان نشستند. 


حکمت 381 

ضرورت راز دارى و کنترل زبان 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشى، و چون گفتى، تو در بند آنى، پس زبانت را نگهدار چنانکه طلا و نقره خود را نگه مى‏دارى، زیرا چه بسا سخنى که نعمتى را طرد یا نعمتى را جلب کرد. 


حکمت 382 

ارزش سکوت 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: آنچه نمى‏دانى مگو، بلکه همه آنچه را که مى‏دانى نیز مگو، زیرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چیزهایى را واجب کرده که از آنها در روز قیامت بر تو حجّت آورد. 


حکمت 383 

تلاش در اطاعت و بندگى 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: بترس که خداوند تو را به هنگام گناهان بنگرد، و در طاعت خویش نیابد، آن گاه از زیانکارى، هر گاه نیرومند شدى توانت را در طاعت پروردگار به کار گیر، و هر گاه ناتوان گشتى، ناتوانى را در نافرمانى خدا قرار ده. 


حکمت 384 

راه چگونه زیستن 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: به دنیا آرامش یافتن در حالى که ناپایدارى آن مشاهده مى‏گردد، از نادانى است، و کوتاهى در اعمال نیکو با وجود یقین به پاداش آن، زیانکارى است، و قبل از آزمودن اشخاص، اطمینان پیدا کردن از عجز و ناتوانى است. 


حکمت 385 

دنیا شناسى 

(علمى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: از خوارى دنیا نزد خدا همان بس که جز در دنیا، نافرمانى خدا نکنند، و جز با رها کردن دنیا به پاداش الهى نتوان رسید. 


حکمت 386 

ضرورت استقامت 

(علمى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: جوینده چیزى یا به آن یا به برخى از آن، خواهد رسید. 


حکمت 387 

شناخت خوبى‏ها و بدى‏ها 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: خیرى که در پى آن آتش باشد، خیر نخواهد بود، و شرّى که در پى آن بهشت است شرّ نخواهد بود، و هر نعمتى بى‏بهشت ناچیز است، و هر بلایى بى‏جهنّم، عافیّت است. 


حکمت 388 

فقر زدایى و سلامت 

(اقتصادى، بهداشتى) و درود خدا بر او، فرمود: آگاه باشید که فقر نوعى بلا است. و سخت‏تر از تنگدستى بیمارى تن و سخت تر از بیمارى تن، بیمارى قلب است، آگاه باشید که همانا عامل تندرستى تن، تقواى دل است.


حکمت 389 

ضرورت عمل گرایى 

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: آن کس که کردارش او را به جایى نرساند، بزرگى خاندانش، او را به پیش نخواهد راند. [در نقل دیگرى آمده که‏] آن کس که ارزش خویش را دست بدهد، بزرگى خاندانش او را سودى نخواهد رساند. 


حکمت 390 

برنامه ریزى صحیح در زندگى 

(اخلاقى، اجتماعى، اخلاق خانواده) و درود خدا بر او، فرمود: مؤمن باید شبانه روز خود را به سه قسم تقسیم کند، زمانى براى نیایش و عبادت پروردگار، و زمانى براى تأمین هزینه زندگى، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّت‏هایى که حلال و مایه زیبایى است. خردمند را نشاید جز آن که در پى سه چیز حرکت کند: کسب حلال براى تأمین زندگى، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذّت‏هاى حلال. 


حکمت 391 

ضرورت ترک حرام و غفلت زدگى 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: از حرام دنیا چشم پوش، تا خدا زشتى‏هاى آن را به تو نمایاند، و غافل مباش که لحظه‏اى از تو غفلت نشود. 


حکمت 392 

راه شناخت انسان‏ها (سخن گفتن) 

(علمى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: سخن بگویید تا شناخته شوید، زیرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است. 


حکمت 393 

روش برخورد با دنیا 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: از دنیا آن مقدار که به تو مى‏رسد، بردار، و از آنچه پشت کند، روى گردان، و اگر نتوانى، در جستجوى دنیا نیکو تلاش کن. (و از خداوند اندازه آن در نگذر). 


حکمت 394 

ارزش سخن 

(علمى، سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: بسا سخن که از حمله مسلّحانه کارگرتر است. 


حکمت 395 

ارزش قناعت 

(اقتصادى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: هر مقدار که قناعت کنى کافى است. 


حکمت 396 

راه خوب زیستن 

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: مرگ بهتر از تن به ذلّت دادن و به اندک ساختن بهتر از دست نیاز به سوى مردم داشتن است. اگر به انسان نشسته در جاى خویش چیزى ندهند. با حرکت و تلاش نیز نخواهند داد، روزگار دو روز است، روزى به سود تو، و روزى به زیان تو است، پس آنگاه که به سود تو است به خوشگذرانى و سرکشى روى نیاور، و آنگاه که به زیان تو است شکیبا باش، 


حکمت 397 

عطر خوب 

(تجمّل و زیبایى، بهداشتى) و درود خدا بر او، فرمود: چه خوب است عطر مشک، تحمّل آن سبک و آسان، و بوى آن خوش و عطر آگین است. 


حکمت 398 

ترک غرور و یاد مرگ 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: فخر فروشى را کنار بگذار، تکبّر و خود بزرگ بینى را رها کن، به یاد مرگ باش. 


حکمت 399 

حقوق متقابل پدر و فرزند 

(اخلاقى، حقوقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: همانا فرزند را به پدر، و پدر را به فرزند حقّى است. حق پدر بر فرزند این است که فرزند در همه چیز جز نافرمانى خدا، از پدر اطاعت کند، و حق فرزند بر پدر آن که نام نیکو

بر فرزند نهد، خوب تربیتش کند، و او را قرآن بیاموزد«». 


حکمت 400 

شناخت واقعیّت‏ها و خرافات 

(علمى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: چشم زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سحر و جادو وجود دارد«»، و فال نیک راست است، و رویداد بد را بد شگون دانستن، درست نیست، بوى خوش درمان و نشاط آور، عسل درمان کننده و نشاط آور، سوارى بهبودى آور، و نگاه به سبزه زار درمان کننده و نشاط آور است.


موفق باشید ... 

حکمت 351 تا 360 نهج البلاغه ...

حکمت 351امیدوارى در سختى ها(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: چون سختى ها به نهایت رسد، گشایش پدید آید، و آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد.


حکمت 352اعتدال در پرداخت به امور خانواده(اخلاقى،اجتماعى،خانوادگى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (به برخى از یاران خود فرمود) بیشترین اوقات زندگى را به زن و فرزندت اختصاص مده ، زیرا اگر زن و فرزندت از دوستان خدا باشند خدا آن ها را تباه نخواهد کرد ، و اگر دشمنان خدایند ، چرا غم دشمنان خدا را مى خوری؟!


حکمت 353بزرگ ترین عیب(اخلاقى)

و درود خدا بر او، فرمود: بزرگ ترین عیب آن که چیزى را در خوددارى، بر دیگران عیب بشمار!


حکمت 354روش تبریک گفتن در تولد فرزند(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (در حضور امام، شخصى با این عبارت ، تولد نوزادى را تبریک گفت " قدم دلاورى یکّه سوار مبارک باد" (50) 

چنین مگو ! بلکه بگو : خداى بخشنده را شکر گزار ، و نوزاد بخشیده بر تو مبارک ، امید که بزرگ شود و از نیکو کارى اش بهرمند گردی!.


حکمت 355پرهیز از تجمل گرایى(اعتقادى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: وقتى یکى از کارگزارانِ امام، خانة با شکوهى ساخت به او فرمود) سکه هاى طلا و نقره سر بر آورده خود را آشکار ساختند، همانا ساختن مجلل بى نیازى و ثروتمندى تو را مى رساند.


حکمت 356قدرت خداوند در روزى رسانى(اعتقادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (از امام پرسیدند: اگر دُرِ خانة مردى را به رویش بندند، روزى او از کجا خواهد آمد ؟ فرمود)

از آن جایى که مرگ او مى آید!.


حکمت 357روش تسلیت گفتن(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (مردمى را در مرگ یکى از خویشاوندانشان چنین تسلیت گفت)

مْردن از شما آغاز نشده ، و به شما نیز پایان نخواهد یافت. این دوست شما به سفر مى رفت، اکنون پندارید که به یکى از سفرها رفته ؛ اگر او باز نگردد شما به سوى او خواهید رفت.


حکمت 358مسؤولیت نعمت ها(اخلاقى، اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اى مردم، باید خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه کیفر ، ترسان بنگرد ، زیرا کسى که رفاه و گشایش را زمینة گرفتار شدن خویش نداند ، پس خود را از حوادث ترسناک ایمن مى پندارد و آن کس که تنگدستى را آزمایش الهى نداند پاداشى را که امیدى به آن بود از دست خواهد داد.


حکمت 359راه خود سازى(اخلاقى، تربیتى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اى اسیران آرزوها ، بس کنید! زیرا صاحبان مقامات دنیا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افکند، اى مردم کار تربیت خود را خود بر عهده گیرید، و نفس را از عادت هایى که به آن حرص دارد باز گردانید.


حکمت 360ضرورت پرهیز از بدگمانى(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: شایسته نیست به سخنى که از دهان کسى خارج شد، گمان بد ببرى ، چرا که براى آن برداشت نیکویى مى توان داشت.


موفق باشید ... 


حکمت 341 تا 350 نهج البلاغه ...

حکمت 341روز دردناک ظالم(سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: روز انتقام گرفتن از ظالم سخت تر از ستمکارى بر مظلوم است.



حکمت 342راه بى نیازى(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: برترین بى نیازى و دارایى، نومیدى است از آنچه در دست مردم است.



حکمت 343شناخت مردم و ضد ارزش ها(سیاسى، علمى)

و درود خدا بر او، فرمود: گفتارها نگهدارى مى شود، و نهان ها آشکار، و هر کسى در گرو اعمال خویش است، و مردم گرفتار کمبودها و آفت هایند جز آن را که خدا نگهدارد؛ در خواست کنندگانش مردم آزار، و پاسخگویان به زحمت و رنج دچارند ، و آن کس که در اندیشه از همه برتر است با اندک خشنودى یا خشمى از رأى خود باز مى گردد. و آن کس که از همه استوار تر است از نیک نگاهى ناراحت شود یا کلمه او را دگرگون سازد.



حکمت 344ضرورت توجه به فنا پذیرى دنیا(اخلاقى، اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اى مردم از خدا بترسید، چه بسا آرزومندى که به آروزى خود نرسید، و سازندة ساختمانى که در آن مسکن نکرد، و گردآورنده اى که زود آنچه را گرد آورده ، رها خواهد کرد شاید که از راه باطل گرد آورده و یا حق دیگران را بازداشته ، و با حرام به هم آمیخته ، که گناهش بر گردن اوست، و با سنگینى بار گناه در مى گذرد، و با پشیمانى و حسرت به نزد خدا مى رود که:

"در دنیا و آخرت زیان کرده و این است زیانکارى آشکار"



حکمت 345یکى از راه هاى پاک ماندن(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: دست نیافتن به گناه نوعى عصمت است.



حکمت 346مشکلات در خواست کردن(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: آبروى تو چون یخى جامد است که در خواست آن را قطره قطره آب مى کند، پس بنگر که آن را نزد چه کسى فرو مى ریزی؟.



حکمت 347جایگاه ستایش(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: ستودن بیش از آنچه که سزاوار است نوعى چاپلوسى ، و کمتر از آن ، درماندگى یا حسادت است.



حکمت 348سخت ترین گناه(اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: سخت ترین گناه ، آن که گناهکار آن را کوچک بشمارد.



حکمت 349الگوى انسان کامل(اخلاقى، معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: آن کس که در عیب خود بنگرد از عیب جویى دیگران باز ماند، و کسى که به روزى خدا خشنود باشد بر آنچه از دست رود اندوهگین نباشد، و کسى که شمشیر ستم بر کشد با آن کشته شود و آن کس که در کارها خود را به رنج اندازد خود را هلاک سازد ، و هر کس خود را در گردابهاى بلا افکند عرق گردد، و هر کس به جاهاى بدنام قدم گذاشت متهم گردید.

و کسى که زیاد سخن مى گوید: زیاد هم اشتباه دارد، و هر کس که بسیار اشتباه کرد، شرم وحیاء او اندک است ، و آن که شرم او اندک ، پرهیزکارى او نیز اندک خواهد بود، و کسى که پرهیزکارى او اندک است دلش مرده، و ان که دلش مرده باشد، در آتش جهنم سقوط خواهد کرد. و آن کس که زشتى هاى مردم را بنگرد، و آن را زشت بشمارد سپس همان زشتى ها را مرتکب شود، پس او احمق واقعى است. قناعت ، مالى است که پایان نیابد، و آن کس که فراوان به یاد مرگ باشد در دنیا به اندک چیزى خشنود است، و هر کس بداند که گفتار او نیز از اعمال او به حساب مى آید جز به ضرورت سخن نگوید.



حکمت 350روانشناسى مردان ستمکار(سیاسى، اجتماعى،اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: مردم ستمکار را سه نشان است: با سرکشى به مافوق خود ستم روا دارد، و به زیر دستان خود با زور و چیرگى ستم مى کند، و ستمکاران را یارى مى دهد.


موفق باشید ... 


حکمت 331 تا 340 نهج البلاغه ...

حکمت 331ارزش اطاعت و بندگى(عبادى، اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: خداى سبحان طاعت را غنیمت زیرکان قرار داد آنگاه که مردم ناتوان ، کوتاهى کنند.


حکمت 332مسؤلیت رهبری (سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: حاکم اسلامى ، پاسبان خدا در زمین اوست.


حکمت 333روانشناسى مؤمن(علمى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (در توصیف مؤمن فرمود) شادى مؤمن در چهرة او ، و اندوه وى در دلش پنهان است، سینه اش از هر چیزى فراخ تر ، و نفس او از هر چیزى خوارتر است. برترى جویى را زشت ، و ریاکارى را دشمن مى شمارد، اندوه او طولانى ، و همت او بلند است، سکوتش فراوان ، و وقت او با کار گرفته است، شکر گزار و شکیبا و ژرف اندیش است. از کسى در خواست ندارد و نرم خو و فروتن است، نفس او از سنگ خارا سخت تر اما در دیندارى از بنده خوارتر است.


حکمت 334یاد مرگ و آرزوها(اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اگر بندة خدا اجل و پایان کارش را مى دید، با آرزو و فریب آن دشمنى مى ورزید.


حکمت 335آفات اموال (اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: براى هر کسى در مال او دو شریک است: وارث و حوادث.


حکمت 336مسؤلیت وعده دادن(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: کسى که چیزى از او خواسته اند تا وعده نداده آزاد است.


حکمت 337ضرورت عمل گرایى(اخلاقى، تربیتى)

و درود خدا بر او ، فرمود: دعوت کنندة بى عمل، چون تیر انداز بدون کمان است.


حکمت 338اقسام علم (علمى)

و درود خدا بر او ، فرمود: علم دو گونه است: علم فطرى و علم اکتسابی؛ اگر هماهنگ با علم فطری نباشد سودمند نخواهد بود.


حکمت 339قدرت و حاکمیت اندیشه(سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: استوارى رأى با کسى است که قدرت و دارایى دارد، با روى آوردن قدرت، روى آورد، و با پشت کردن آن روى بر تابد.


حکمت 340ارزش پاکدامنى و شکر گزارى (اخلاقى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: پاکدامنى زیور تهیدستى ، و شکر گزارى زیور بى نیازى (ثروتمندى) است.


موفق باشید ... 

حکمت 321 تا 330 نهج البلاغه . . .

حکمت 321قاطعیت رهبرى در مشورت(سیاسى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (عبدالله بن عباس در مسئله اى نظر داد که امام آن را قبول نداشت و فرمود) بر تو است که رأى خود را به من بگویى، و من باى پیرامون آن بیندیشم ، آنگاه اگر خلاقى نظر تو فرمان دادم باید اطاعت کنی! 


حکمت 322ضرورت تقویت روحیة مردم پس از جنگ(سیاسى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (وقتى امام از جنگ صفین باز مى گشت، به محله شبامیان  رسید، او از گریه زنان بر کشتگان جنگ را شنید، ناگاه حرب بن شُرحبیل شبامى، بزرگ قبیلة شبامیان خدمت امام رسید به او فرمود)

آیا آن گونه که مى شنوم ، زنان شما بر شما چیره شده اند؟ چرا آنان را از گریه و زارى باز نمى دارید؟ (حرب پیاده و امام سوار بر اسب مى رفتند ، به او فرمود) باز گرد، که پیاده رفتن رییس قبیله اى چون تو پشت سر من ، موجب انحراف زمامدار و زبون مؤمن است.


حکمت 323علل انحراف خوارج(سیاسى، اعتقادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (در جنگ نهروان هنگامى که از کنار کشتگان خوارج مى گذشت فرمود) واى به حال شما! آن که شما را فریب داد به شما زیان رساند. پرسیدند چه کسى آنان را فریفت، اى امیر المؤمنین [علیه السلام]، در جواب فرمود: شیطان گمراه کننده، و نفسى که به بدى فرمان مى دهد ، آنان را به آرزوها مغرور ساخت ، و راه گناه را بر ایشان آماده کرد، و به آنان وعدة پیروزى داد ، و سر انجام به آتش جهنم گرفتارشان کرد.


حکمت 324خدا ترس در خلوتگاهها (اخلاقى، اعتقادى، تربیتى)

و درود خدا بر او ، فرمود: از نافرمانى خدا در خلوت ها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى مى کند.


حکمت 325اندوه عزاى محمد بن ابى بکر(سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (آنگاه که خبر کشته شدن محمد بن ابى بکر را به او دادند فرمود) همانا اندوه ما بر شهادت او ، به اندازه شادى شامیان است، جز آن که از آن یک دشمن ، و از ما یک دوست کم شد.


حکمت 326مهلت پذیرش توبه(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: عمرى که خدا از فرزند آدم پوزش را مى پذیرد شصت سال است.


حکمت 327پیروزیهاى دروغین(سیاسى، اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: پیروز نشد آن کس که گناه بر او چیرگى یافت، و آن کس که با بدى پیروز شد شکست خورده است.


حکمت 328وظیفة سرمایه داران(اقتصادى،اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: همانا خداى سبحان روزى فقراء را در اموال سرمایه داران قرار داده است، پس فقیرى گرسنه نمى ماند جز به کامیابى توانگران ، و خداوند از آنان دربارة گرسنگى گرسنگان خواهد پرسید.


حکمت 329بى نیازى از عذر خواهى(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: بى نیازى از عذر خواهى، گرامى تر از عذر راستین است.


حکمت 330مسؤلیت نعمت ها(اعتقادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: حق خدا بر عهدة شما اینکه از نعمت هاى الهى د رگناهان یارى نگیرید.


موفق باشید ... 

حکمت 311 تا 320 نهج البلاغه . . .

حکمت 311نفرین امام [علیه السلام](اعتقادى)

و درود خدا بر او، فرمود: (چون به شهر بصره رسید خواست انس بن مالک را به سو طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه از پیامبر (ص) دربارة آنان شنیده ، یادشان آورد، أنس ، سرباز زد و گفت من آن سخن پیامبر (ص) را فراموش کردم، فرمود) 

اگر دروغ مى گویى خداوند تو را به بیمارى بُرُص (سفیدى روشن) دچار کند که عمامه آن را نپوشاند، (پس از نفرین امام ، أنس به بیمار برص در سر و صورت دچار شد ، که همواره نقاب مى زد).


حکمت 312روانشناسى عبادات(علمى، عبادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: دل ها را روى آوردن و نشاط ، و پْشت کردن و فرارى است؛ پس آنگاه که نشاط دارند آن را بر انجام مستحبات وا دارید ، و آنگاه که پْشت کرده بى نشاط است، به انجام واجبات قناعت کنید.


حکمت 313جامعیت قرآن (علمى)

و درود خدا بر او ، فرمود: در قرآن اخبار گذشتگاه ، و آیندگان ، و احکام مورد نیاز زندگى تان وجود دارد.


حکمت 314روش برخورد با متجاوز (اخلاقى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: سنگ را از همان جایى که دشمن پرت کرده ، باز گردانید ، که شر را جز شر پاسخى نیست.


حکمت 315روش نویسندگى(علمى، هنرى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (به نویسندة خود عبیدالله بن ابى رافع دستور داد)

در دوات، لیقه بینداز ، نوک قلم را بلند بگیر، میان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزدیک به یکدیگر بنویس ، که این شیوه براى زیبایى خط بهتر است.


حکمت 316پیشواى مؤمنان و تبهکاران(اعتقادى،اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: من پیشواى مؤمنان ، و مال ، پیشواى تبهکاران است.

مى گویم: (معناى سخن امام ، این است که مؤمنان از من پیروى مى کنند و بدکاران پیرو مال مى باشند آنگونه که زنبورانِ عسل از رئیس خود اطاعت مى کنند)


حکمت 317اختلاف مسلمین و انحراف یهودیان(اعتقادى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (شخصى یهودى ، به امام گفت: هنوز پیامبرتان را دفن نکرده، درباره اش اختلاف کردید، امام فرمود:)

ما دربارة آنچه که از او رسیده اختلاف کردیم، نه در خود او ؛ اما شما یهودیان ، هنوز پاى شما پس از نجات از دریاى نیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید:" براى ما خدایى بساز، چنانکه بت پرستان خدایى دارند!" و پیامبر شما گفت: "شما مردمى نادانید".


حکمت 318قاطعیت در مبارزات(سیاسى، نظامى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (از امام پرسیدند: با کدام نیرو بر حریفان خود پیروز شدی؟ فرمود)

کسى را ندیدم جز آن که مرا در شکست خود یارى مى داد!.

مى گویم: (امام به این نکته اشاره کرد که هیبت و ترس مولایمان در دلها جاى مى گرفت).


حکمت 319ره آورد شوم تهیدستى(اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (به پسرش محمد حنفیه سفارش کرد) اى فرزند! من از تهیدستى بر تو هراسناکم ، از فقر به خدا پناه ببر ، که همانا فقر ، دین انسان را ناقص ، و عقل را سرگردان ، و عامل دشمنى است.


حکمت 320روش صحیح پرستیدن (علمى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (شخصى مسئلة پیچیده اى سؤال کرد، فرمود: ) براى فهمیدن بپرس ، به براى آزار دادن ؛ که نادان آموزش گیرنده، همانند داناست، و همانا داناى بى انصاف چون نادان بهانه جو است!.


موفق باشید ... 

ویتامین D چیست ...

احتمالا متعجب می‌شوید اگر متوجه شوید که ویتامین D با تمام ویتامین‌های دیگر کاملا متفاوت است. ویتامین D در حقیقت یک هورمون است؛ یک هورمون استروئیدی که وقتی پوست شما در معرض آفتاب قرار می‌گیرد، از کلسترول‌تان تولید می‌شود!

به همین خاطر است که معمولا ویتامین دی را به عنوان ویتامینی از «نور آفتاب» می‌شناسند. البته این روزها معمولا کمتر می‌توان از نور خورشید بهره برد؛ به همین خاطر افراد باید بیشتر نیازشان به ویتامین D را از طریق رژیم غذایی یا مکمل‌های آن تامین کنند تا سلامت‌شان حفظ شود.

از آنجا که تعداد انگشت‌شماری از خوراکی‌ها هستند که مقدار قابل‌توجهی ویتامین دی دارند، کمبود این ویتامین به شدت شایع است و آمارها حاکی از آن است که حداقل ۷۰ درصد ایرانی‌ها دچار کمبود ویتامین دی هستند.

در ادامه با ویتامین D، عوارض ناشی از کمبود آن، منابع این ویتامین و همینطور گروه‌های در معرض خطر کمبود ویتامین دی و بسیاری موضوع‌های مرتبط با آن آشنا خواهید شد.

ویتامینD چیست؟

ویتامین D که با نام علمی کلسیفرول شناخته می‌شود، یکی از ویتامین های مورد نیاز بدن و از جمله ویتامین‌های محلول در چربی (مثل ویتامین A، ویتامین E و ویتامین K) است؛ یعنی در چربی را روغن حل می‌شود و می‌تواند برای مدت طولانی در بدن ذخیره شود.

در واقع دو نوع از این ویتامین در رژیم غذایی یافت می‌شود:

ویتامین D3 (کلکلسیفرول): در بعضی غذاهای حیوانی مثل ماهی های چرب و سردآبی و زرده تخم مرغ پیدا می‌شود.

ویتامین D2 (ارگوکلسیفرول): در برخی از انواع قارچ ها وجود دارد.

از این دو نوع، D3 (کلکلسیفرول) مهم‌تر است چراکه دوبرابر D2 می‌تواند سطح ویتامین D را در خون بالا ببرد.


ویتامین دی چیست

ویتامین D در بدن چه کاری انجام می‌دهد؟

در حقیقت ویتامین دی در ابتدا هیچ کاری در بدن انجام نمی‌دهد و نیاز به تبدیل دو مرحله‌ای دارد تا «فعال» شود.

در مرحله اول، در کبد به کلسی‌دیول یا 25(OH)D تبدیل می‌شود؛ این همان فرم از این ویتامین است که در بدن ذخیره می‌شود.


در مرحله بعد، معمولا در کلیه‌ها به کلسی‌تریول یا  1,25(OH)2D تبدیل می‌شود که همان فرم فعال و هورمون استروئیدی ویتامین D است.

کلسی‌تریول در سراسر بدن حرکت می‌کند و وارد هسته سلول‌ها می‌شود. آنجا با گیرنده‌ای به نام گیرنده ویتامین (VDR)D که تقریبا در تک تک سلول‌های بدن پیدا می‌شود، ترکیب شده و واکنش می‌دهد.

وقتی نوع فعال شده ویتامین دی به گیرنده VDR متصل می‌شود، ژن‌ها را روشن یا خاموش می‌کند که در نتیجه آن سلول‌ها تغییر می‌کنند؛ که درست شبیه نحوه عملکرد سایر هورمون‌های استروئیدی است.

یکی از تاثیرات معروف ویتامین D تاثیرگذاری بر سلول‌های مختلف مرتبط با سلامت استخوان‌هاست؛ برای مثال به سلول‌های روده می‌گوید که کلسیم و فسفر جذب کنند.

به این ترتیب ویتامین دی میزان جذب کلسیم و فسفر را در روده افزایش داده و هم چنین میزان دفع آن را از طریق کلیه کاهش می‌دهد و همین امر موجب تجمع بیشتر کلسیم و فسفر در بدن شده و در نهایت به تقویت استخوان ها و رشد سلول‌ها کمک می‌کند.

اما محققان به تازگی متوجه شده‌اند که این ویتامین در همه نوع فرآیندی دخالت دارد که از آن جمله می‌توان به عملکرد ایمنی بدن و محافظت در برابر سرطان اشاره کرد.

بنابراین افرادی که کمبود ویتامین دی دارند، کمبود کلسی‌تریول (فرم هورمون استروئیدی آن) هم دارند، در نتیجه یکی از هورمون‌های حیاتی بدن را کم دارند.

منابع تامین ویتامین D چه هستند؟

نور آفتاب، بهترین منبع ویتامین D 

وقتی در معرض آفتاب قرار می‌گیرید، از کلسترول موجود در پوست ویتامین دی تولید می‌شود؛ در واقع اشعه‌های فرابنفش یو وی بی خورشید، انرژی لازم برای وقوع این واکنش را تامین می‌کنند.اگر محل زندگی‌تان آفتاب‌خیز است، احتمالا می‌توانید با بیرون رفتن و چند بار آفتاب گرفتن در هفته، ویتامین D مورد نیاز بدن‌تان را تامین کنید.

البته شیشه، لباس یا حتی کرم ضدآفتاب، می‌توانند میزان جذب ویتامین دی را به حداقل و حتی به صفر برساند.

به این ترتیب لزوم استفاده از ضدآفتاب برای محافظت از پوست در برابر اشعه‌های مضر خورشید و جلوگیری از سرطان پوست بسیار چالش‌برانگیز می‌شود؛ احتمال کمبود ویتامین D و بروز بیماری‌های مرتبط با آن در فرد افزایش می‌یابد.

در ضمن اگر تصمیم گرفتید ویتامین دی مورد نیاز بدن‌تان را با آفتاب گرفتن تامین کنید، هرگز نگذارید پوست‌تان بسوزد! نور آفتاب خیلی هم خوب است اما آفتاب سوختگی می‌تواند باعث پیری زودرس پوست و افزایش احتمال سرطان پوست شود.

بنابراین اگر تصمیم دارید برای مدت طولانی زیر نور آفتاب بمانید، می‌توانید بین ۱۰-۳۰ دقیقه اول یا کمی بیشتر (بسته به شدت گرمای آفتاب و حساسیت پوست‌تان) بدون ضدآفتاب باشید اما قبل از اینکه پوست‌تان شروع به سوختن کند، کرم یا لوسیون ضدآفتاب بزنید.

ویتامین دی می‌تواند برای مدت طولانی، هفته‌ها یا ماه‌ها، در بدن ذخیره شود بنابراین آفتاب معمولی هم می‌تواند ویتامین D خون‌تان را در سطح مورد نیاز نگه دارد.

اما اگر در منطقه‌ای زندگی می‌کنید که به خاطر شرایط جوی یا آلودگی هوا و ... نور چندانی از خورشید نصیب‌تان نمی‌شود، حتما باید از منابع غذایی و مکمل‌های ویتامین D استفاده کنید و این کار به خصوص در ماه‌های فصل زمستان ضروری‌تر از همیشه است.


نور خورشید یک منبع تامین ویتامین دی است

 

سایر منابع تامین ویتامین D


جدول منابع تامین کننده ویتامین d3

البته مقدار ویتامین دی ماهی های چرب و سردآبی مثل سالمون، ماهی خال‌خالی، نیزه ماهی، قزل آلا، تن و ساردین بسیار کم است و شما برای تامین نیاز بدن‌تان تقریبا هر روز باید از آنها استفاده کنید!

تنها منبع غذایی کارآمد ویتامین D روغن کبد ماهی مثل روغن کبد ماهی کاد / COD است که تنها یک قاشق چایخوری از آن دو تا ۳ برابر نیاز روزانه بدن را تامین می‌کند.

برخی از قارچ‌های کمیاب و همینطور زرده تخم مرغ هم میزان کمی ویتامین D دارند.

البته این روزها بیشتر منابع غذایی و غلات با ویتامین دی غنی سازی شده‌اند که از آن جمله می‌توان شیرگاو، شیر سویا، غلات و جو دوسر اشاره کرد.

کمبود ویتامین D خطرناک است

کمبود ویتامین دی یکی از شایع‌ترین کمبودهای تغذیه‌ای است. اما بعضی از افراد بیش از دیگران در معرض این خطر هستند؛ متوسط کمبود ویتامین دی در مردم دنیا ۴۱ درصد است که این آمار در میان سیاه‌پوستان به ۸۲ درصد و در اسپانیایی‌ها به ۶۹ درصد می‌رسد و همانطور که گفته شد، حداقل ۷۰ درصد ایرانی‌ها هم دچار کمبود این ویتامین حیاتی هستند.

افراد مسن هم بیش از دیگران در معرض خطر کمبود ویتامین D قرار دارند. همچنین افرادی که دچار بیماری‌های خاصی هستند، بیش از دیگران دچار کمبود آن می‌شوند؛ طی مطالعه‌ای محققان متوجه شده‌اند ۹۶ درصد افرادی که سابقه حمله قلبی دارند، کمبود ویتامین دی دارند.

میزان ویتامین D دریافتی نوزادان شیرخوار هم وابسته به سطح ویتامین دی موجود در خون مادر است و در صورتیکه مادر از مکمل‌های ویتامین دی استفاده نکند، نوزاد با کمبود آن مواجه خواهد شد.

همینطور افرادی که دچار بیماری‌های روده‌ای بوده، چاق هستند یا عمل جراحی بای‌پس معده انجام داده‌اند، در معرض کمبود ویتامین دی قرار دارند؛ چراکه ویتامین دی یک ویتامین محلول در چربی است که عمدتا از طریق روده جذب می‌شود و همه این افراد در جذب این نوع از ویتامین‌ها مشکل دارند.

متاسفانه کمبود ویتامین دی یک اپیدمی خاموش است؛ علائمش تا سال‌ها پنهان می‌مانند و ممکن است سال‌ها یا حتی دهه‌ها طول بکشد تا ظاهر شوند.

کمبود ویتامین دی و نرمی استخوان

واضح‌ترین و مشهورترین نشانه کمبود ویتامین دی بیماری استخوانی به نام «نرمی استخوان» یا همان «راشیتیسم» است که در بچه‌های کشورهای در حال توسعه شیوع دارد؛ در نتیجه این بیماری باعث نرم شدن، خمیدگی و رشد ناقص استخوان‌ها و افزایش احتمال شکستگی‌شان می‌شود.

همچنین کمبود ویتامین D در کودکان رویش دندان های نوزادان، نشستن و راه افتادن کودک را به تاخیر می‌اندازد و می‌تواند باعث تغییر شکل استخوان لگن شود؛ این عارضه در دختربچه‌ها باعث تنگ شدن لگن شده و در بزرگسالی برای زایمان ناچار به انجام عمل سزارین خواهند شد.

این مشکل در دوران بارداری هم احتمال مسمومیت بارداری، زایمان سخت و اختلال تنفسی در نوزاد را افزایش می‌دهد.

از شکستگی تا زوال عقل و سرطان

کمبود ویتامین دی با پوکی استخوان، کاهش دانسیته مواد معدنی و افزایش خطر زمین خوردن و شکستگی در سالخوردگی هم مرتبط است.

پژوهش‌های دانشمندان همچنین نشان داده‌اند افرادی که مقدار ویتامین D کمی دارند بیشتر از دیگران در معرض بیماری‌های قلبی، دیابت (هم دیابت نوع ۱ و هم دیابت نوع ۲)، انواع عفونت، انواع سرطان، دمانس و زوال عقل و بیماری‌های خودایمنی مثل ام اس / MS و ... قرار دارند.

از عوارض دیگر کمبود ویتامین D می‌توان به بزرگ شدن جمجمه و پهن شدن استخوان‌های مچ دست و پا اشاره کرد که توسط رادیو‌گرافی قابل تشخیص است.

ضمن اینکه کمبود ویتامین دی با افزایش تمام علت‌های مرگ مرتبط است؛ هرچند که هنوز مشخص نیست کمبود ویتامین D منجر به این بیماری‌ها می‌شود یا افرادی که کمبود ویتامین دی دارند، بیشتر در معرض ابتلا به آنها قرار می‌گیرند.

کمبود ویتامین D و اوتیسم

با توجه به اینکه نور خورشید یکی از منابع اصلی تولید ویتامین دی در بدن است، افزایش استفاده از ضدآفتاب‌ها میزان این ویتامین را کاهش می‌دهد و افزایش نرخ اوتیسم در تمام دنیا این نگرانی را ایجاد کرده که شاید ارتباطی بین این دو وجود داشته باشد. ضمن اینکه بر اساس مطالعه دانشمندان سطح ویتامین دی در بچه‌های اوتیسمی نسبت به بچه‌های غیر اوتیسمی پایین است؛ مطالعات بیشتر هم ثابت کرده است که ویتامین D تا حد بسیار زیادی می‌تواند باعث بهبود سلامت مغز شود.


تاثیر کمبود ویتامین دی بر اتیسم

ویتامین D کافی می‌تواند ...

ویتامین دی در سالها و دهه‌های اخیر مورد توجه زیادی قرار گرفته است و مطالعات زیادی در این باره انجام شده است که نشان می‌دهند:

مصرف دوز بیشتری از ویتامین دی می‌تواند مانع از پوکی استخوان، زمین خوردن و شکستگی‌های استخوانی در سالخوردگی شود.

مکمل‌های ویتامین D قدرت جسمی را هم عضلات فوقانی و هم عضلات تحتانی افزایش می‌دهد.

ویتامین D احتمالا به پیشگیری از سرطان کمک می‌کند؛ مطالعه‌ای نشان داده مصرف روزانه ۱۱۰۰ واحد از آن همراه با کلسیم، ریسک سرطان را تا ۶۰ درصد کاهش می‌دهد.

مکمل‌های ویتامین دی نقش مهمی در تنظیم خلق و خو دارد و می‌تواند علائم افسردگی حاد و استرس را کاهش دهد.

نتایج پژوهشی که روی نوزادان انجام شده، نشان داده دریافت روزانه ۲ هزار واحد ویتامین D احتمال بروز دیابت نوع ۱ را تا ۷۸ درصد کاهش می‌دهد.

برخی مطالعات ثابت کرده‌اند مکمل‌های این ویتامین احتمال مرگ را کاهش داده و باعث طول عمر می‌شود.

با ویتامین دی لاغر شوید!

اگر قصد کاهش وزن یا پیشگیری از بیماری‌های قلبی دارید، قدری ویتامین D رژیم غذایی‌تان را افزایش دهید. در مطالعه‌ای که محققان دانشگاه کمبریج انجام داده‌اند، مشخص شده افرادی که روزانه از مکمل‌های کلسیم و ویتامین D استفاده می‌کنند، بهتر و بیشتر از دیگران می‌توانند وزن کم کنند. به عقیده پژوهشگران، کلسیم و ویتامین دی بیشتر باعث سرکوب کردن اشتها می‌شود.

همچنین بر اساس در تحقیق دیگری که در مجله American Journal of Clinical Nutritionبه چاپ رسیده، ریسک فاکتورهای بیماری قلبی در افراد دارای اضافه وزن که روزانه از مکمل‌های ویتامین D استفاده می‌کنند، کاهش می‌یابد.

ویتامین D مانع از سرطان سینه می‌شود

منظور این نیست که ویتامین دی می‌تواند باعث درمان یا پیشگیری از سرطان پستان شود اما مطالعات پژوهشگران نشان می‌دهد قرار گرفتن در معرض نور مستقیم خورشید می‌تواند ریسک ابتلا به سرطان پستان را کاهش دهد. همانطور که گفته شد، وقتی در معرض نور مستقیم آفتاب هستید، ویتامین دی روی پوست‌تان تولید می‌شود که به تنهایی می‌تواند ریسک بروز سرطان پستان را به نصف برساند. پس خوب است روزی ۲۰ تا ۳۰ دقیقه حمام آفتاب بگیرید.

 

 

 

پیشگیری از آنفلوانزا با ویتامین دی

بچه‌هایی که به مدت ۴ ماه، روزانه ۱۲۰۰ واحد ویتامین D مصرف می‌کنند، در طول روزهای فصل زمستان تا ۴۰ درصد کمتر از بچه‌هایی که ویتامین D مصرف نکرده‌اند، دچار عفونت آنفلوانزا می‌شوند.

اگر نوزاد سالم می‌خواهید

مطالعات دانشمندان نشان داده بچه‌هایی با فشارخون نرمال که روزانه دو هزار واحد ویتامین D دریافت می‌کنند، بعد از ۱۶ هفته دچار خشکی بسیار کمتری در دیواره شریانی و سرخرگی‌شان نسبت به بچه‌هایی هستند که روزانه فقط ۴۰۰ واحد ویتامین دی دریافت کرده‌اند.

همچنین کمبود سطح ویتامین دی با افزایش و شدت بیماری‌های آتوپیک ( بیماری های آلرژیک یا توام با آلرژی که اغلب چند نفر از اعضای یک خانواده را مبتلا می‌کند) خردسالی و بیماری‌های آلرژیک از جمله آسم، درماتیت آتوپیک (التهاب پوستی مزمن با زمینه ارثی) و اگزما مرتبط است.

این احتمال هم وجود دارد که ویتامین دی بتواند با تقویت اثر ضدالتهابی گلوکوکورتیکوئیدها (هورمون‌های غدد فوق کلیوی) آنها را به درمانی حمایتی برای بیماران مبتلا به آسم مقاوم به استروئید تبدیل کند.

مشکلات کمبود ویتامین D در بارداری

خانم‌های بارداری که دچار کمبود ویتامین دی هستند، بیشتر در معرض پره اکلامپسی (پری اکلامپسیا) قرار دارند و به احتمال زیاد برای زایمان مجبور به سزارین می‌شوند. کمبود ویتامین دی با مرض قند بارداری (دیابت بارداری) و التهاب باکتریایی واژن در خانم‌های باردار مرتبط است. دانستن این نکته هم ضروری است که بالا بودن سطح ویتامین D در دوره حاملگی با افزایش احتمال بروز آلرژی غذایی طی ۲ سال اول زندگی کودک مرتبط است.

چقدر ویتامین دی نیاز داریم؟

تنها راه تشخیص کمبود ویتامین D و نیاز به مصرف مکمل، دادن آزمایش خون و اندازه‌گیری مقدار ویتامین D است.

پزشک شما میزان ذخیره کلسی‌دیول یا 25(OH)D را اندازه‌گیری می‌کند؛ هر عددی کمتر از ng/mL۱۲ نشان‌دهنده کمبود ویتامین D است اما اعداد ng/mL۲۰ به بالا نشان‌دهنده ذخیره کافی این ویتامین در بدن است.

میزان تعیین شده دریافت روزانه ویتامین D از طریق رژیم غذایی ( به همراه مکمل ها یا بدون مکمل ها) برای حفظ سلامت به این ترتیب است:

نوزادان تا ۱۲ ماهگی: ۴۰۰ واحد یا ۱۰ میکروگرم

بچه‌ها و بزرگسالان یک تا ۷۰ ساله: ۶۰۰ واحد یا ۱۵ میکروگرم

سالمندان و خانم‌های باردار یا شیرده: ۸۰۰ واحد یا ۲۰ میکروگرم

بسیاری از محققان معتقدند میزان ویتامین D لازم برای دور ماندن از بیماری‌ها و بهبود سطح سلامت بیش از ng/mL۳۰ است.

البته این مقدار برای افراد در معرض کمبود ویتامین دی حدود ۴ هزار واحد یا ۱۰۰ میکروگرم است که گاهی با تشخیص پزشک، مقدار بسیار بیشتری تجویز می‌شود.

فقط موقع خرید مکمل، حتما کپسول ویتامین D3 تهیه کنید چون کپسول ویتامین D2 هم موجود است.

برای جبران ویتامین دی از قرص های آن استفاده کنید

ویتامین D به تنهایی کافی نیست!

باید به خاطر بسپارید که ویتامین‌ها به تنهایی کاری از دست‌شان ساخته نیست. بسیاری از آنها به دیگری وابسته‌اند و با افزایش مقدار دریافت یک ویتامین، باید ویتامین دیگری را هم بیشتر مصرف کنید تا فوایدش نصیب‌تان شود.

به عقیده برخی از محققان، ویتامین‌های محلول در چربی دسته‌جمعی کار می‌کنند و به همین خاطر برای تکمیل دریافت ویتامین دی باید همزمان از ویتامین‌های A و K2 هم استفاده شود.

این نکته در مورد ویتامین K2 ضروری‌تر است که یکی دیگر از ویتامین‌های محلول در چربی است و معمولا بیشتر مردم از آن هم به اندازه کافی مصرف نمی‌کنند.

دریافت منیزیم هم برای عملکرد ویتامین D ضروری است؛ منیزیم هم یکی از مواد معدنی مهمی است که در رژیم غذایی جامعه مدرن کم است.

ویتامین D زیادی هم خطرناک است

این باور وجود دارد که سوءمصرف ویتامین دی به راحتی رخ می‌دهد اما حقیقت این است که مسمومیت با ویتامین D بسیار نادر است و فقط زمانی اتفاق می‌افتد که فرد برای مدت بسیار طولانی مقدار دیوانه‌واری از آن را، به خصوص همزمان با کلسیم مصرف کرده باشد.

ضمن اینکه استفاده مستمر از قرص، آمپول و مکمل‌های ویتامین دی باعث رسوب کلسیم در بافت‌های نرم می‌شود و در کلیه منجر به سنگ‌کلیه، در قلب و ریه باعث مشکلات قلبی و ریوی و در گوش هم اختلالات شنوایی ایجاد می‌کند.

از دیگر عوارض سوءمصرف ویتامین D می‌توان به سردرد، تهوع، استفراغ، ضعف، تشنگی زیاد، افزایش حجم ادرار، یبوست، تاخیر در رشد نوزادان شیرخوار و مشکلات گوارشی و هم‌ چنین شکنندگی استخوان اشاره کرد بنابراین حتما قبل از استفاده از هر نوع مکمل، قرص و آمپول ویتامین دی با پزشک متخصص مشورت کنید.

کدام داروها با ویتامین دی تداخل دارند؟

داروهای استروئیدی مثل پردنیزون (داروی ضدالتهابی که در درمان آسم، روماتیسم مفصلی و لوپوس کاربرد دارد) ممکن است با متابولیسم ویتامین D تداخل یابند. بنابراین اگر به طور مرتب از داروهای استروئیدی استفاده می‌کنید، حتما در مورد مصرف ویتامین D با پزشک‌تان مشورت کنید.

همچنین داروی کاهش وزن موسوم به «اورلیستات» که با برند «زنیکال» هم به فروش می‌رسد، ممکن است جذب ویتامین دی را مختل کند؛ همانطور که داروی کاهش کلسترول «کلستیرامین» که با نام‌های کلستیپول، کلسولام، فنی توئین، دیگوکسین، ریفامپیسین و ... هم به فروش می‌رسند، همین کار را انجام می‌دهند. بنابراین افرادی که از این داروها استفاده می‌کنند، باید با پزشک خود درباره مصرف ویتامین‌ها مشورت کنند.

داروهای صرع «فنوباربیتال» و «دیلانتین» یا «فنی توئین» و نیز داروهای ضد سل هم متابولیسم ویتامین D را تحت تاثیر قرار می‌دهند و جذب کلسیم را مختل می‌کنند.

در عوض، داروهای استاتینی کاهنده کلسترول و دیورتیک‌های (ادرارآور) تیازیدی باعث افزایش سطح ویتامین دی در بدن می‌شوند!


                                                                                                                                                                                       منبع :https://www.ninisite.com

چهل حدیث از حضرت فاطمه زهرا (س) ...

ما اهل بیت پیامبر وسیله ارتباط خداوند با خلق او هستیم ، ما برگزیدگان پاک و مقدّس پروردگار مى باشیم ، ما حجّت و راهنما خواهیم بود؛ و ما وارثان پیامبران الهى هستیم .


در تعریف امام علىّ علیه السلام فرمود : او پیشوائى الهى و ربّانى است ، تجسّم نور و روشنائى است ، مرکز توجّه تمامى موجودات و عارفان است ، فرزندى پاک از خانواده پاکان مى باشد، گوینده‌اى حقّگو و هدایتگر است ، او مرکز و محور امامت و رهبریّت است.


حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام ، والِدَین این امّت هستند، چنانچه از آن دو پیروى کنند آن ها را از انحرافات دنیوى و عذاب همیشگى آخرت نجات مى دهند؛ و از نعمت هاى متنوّع و وافر بهشتى بهره مندشان مى سازند.


هر کس عبادات و کارهاى خود را خالصانه براى خدا انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و برکات خود را براى او تقدیر مى نماید.


همانا حقیقت و واقعیّت تمام سعادت ها و رستگارى ها در دوستى علىّ علیه السلام در زمان حیات و پس از رحلتش خواهدبود.


خداوندا، به حقّ اولیاء و مقرّبانى که آنها را برگزیده‌اى ، و به گریه فرزندانم پس از مرگ و جدائى من با ایشان ، از تو مى خواهم گناه خطاکاران شیعیان و پیروان ما را ببخشى .


شیعیان و پیروان ما، و همچنین دوستداران اولیاء ما و آنان که دشمن دشمنان ما باشند، نیز آنهایى که با قلب و زبان تسلیم ما هستند بهترین افراد بهشتیان خواهند بود.


حضرت به عمر بن خطّاب فرمود: سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم که عذاب الهى بر بى گناهى ، نازل گردد؛ متوجّه مى شدى که خدا را قسم مى دادم و نفرین مى کردم . و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید.


پس از ماجراى هجوم به خانه حضرت ، خطاب به ابوبکر کرد و فرمود: به خدا سوگند، دیگر با تو سخن نخواهم گفت ، سوگند به خدا، در هر نمازى تو را نفرین خواهم کرد.


هنگامى که ابوبکر و عمر به ملاقات حضرت آمدند فرمود: خدا و ملائکه را گواه مى گیرم که شما مرا خشمناک کرده و آزرده‌اید، و مرا راضى نکردید، و چنانچه رسول خدا را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم کرد.


افرادى که عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام شکستند، و در حقّ من ظلم کرده و ارثیّه‌ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدک پاره کردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.


خطاب به مهاجرین و انصار کرد و فرمود: از من دور شوید و مرا به حال خود رها کنید، با آن همه بى تفاوتى و سهل انگارى هایتان ، عذرى براى شما باقى نمانده است . آیا پدرم در روز غدیر خم براى کسى جاى عذرى باقى گذاشت ؟


خداوند سبحان ، ایمان و اعتقاد را براى طهارت از شرک و نجات از گمراهى ها و شقاوت ها قرار داد. و نماز را براى خضوع و فروتنى و پاکى از هر نوع تکّبر، مقرّر نمود. و زکات (و خمس ) را براى تزکیه نفس و توسعه روزى تعیین نمود. و روزه را براى استقامت و اخلاص در اراده ، لازم دانست . و حجّ را براى استحکام اءساس شریعت و بناء دین اسلام واجب نمود.


اى ابا الحسن! همسرم ، همانا رسول خدا با من عهد بست واظهار نمود: من اوّل کسى هستم از اهل بیتش که به او ملحق مى شوم و چاره‌اى از آن نیست ، پس تو صبر نما و به قضا و مقدّرات الهى خوشنود باش .


هر که بر پدرم رسول خدا و بر من به مدّت سه روز سلام کند خداوند بهشت را براى او واجب مى گرداند، چه در زمان حیات و یا پس از مرگ ما باشد.


آنچه را امام علىّ علیه السلام نسبت به دفن رسول خدا و جریان بیعت انجام داد، وظیفه الهى او بوده است ، و آنچه را دیگران انجام دادند خداوند آنها را محاسبه و مجازات مى نماید.


بهترین چیز براى حفظ شخصیت زن آن است که مردى را نبیند و نیز مورد مشاهده مردان قرار نگیرد.


ضمن وصیّتى به همسرش اظهار داشت : مرا پس از مرگم فراموش نکنى . و به زیارت و دیدار من بر سر قبرم بیایى .


در آخرین روزهاى عمر پر برکتش ضمن وصیّتى به اسماء فرمود: من بسیار زشت و زننده مى‌دانم که جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه‌اى روى بدنش تشییع مى‌کنند. و افرادى اندام و حجم بدن او را مشاهده کرده و براى دیگران تعریف مى نمایند. مرا بر تخت که اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده بلکه مرا با پوشش کامل تشییع کن ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.


مرد نابینائى وارد منزل شد و حضرت زهراء علیها السلام پنهان گشت ، وقتى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله علّت آن را جویا شد؟ در پاسخ پدر اظهار داشت : اگر آن نابینا مرا نمى بیند، من او را مى بینم ، دیگر آن که مرد، حسّاس است و بوى زن را استشمام مى کند.


بعد از جریان غصب فدک و احتجاج حضرت ، بعضى از زنان مهاجر و انصار به منزل حضرت آمدند و احوال وى را جویا شدند، حضرت در پاسخ فرمود: به خداوند سوگند، دنیا را آزاد کردم و هیچ علاقه اى به آن ندارم ، همچنین دشمن و مخالف مردان شما خواهم بود. 


اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور داده ایم عمل کنى و از آنچه نهى کرده ایم خوددارى نمائى ، تو از شیعیان ما هستى وگرنه ، خیر.


سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است : تلاوت قرآن ، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و کمک به نیازمندان در راه خدا.


در آخرین لحظات عمرش به همسر خود چنین سفارش نمود: پس از من با دختر خواهرم اءمامه ازدواج نما، چون که او نسبت به فرزندانم مانند خودم دلسوز و متدیّن است . همانا مردان در هر حال ، نیازمند به زن مى باشند.


 همیشه در خدمت مادر و پاى بند او باش ، چون بهشت زیر پاى مادران است ؛ و نتیجه آن نعمت هاى بهشتى خواهد بود.


روزه دارى که زبان و گوش و چشم و دیگر اعضاء و جوارح خود را کنترل ننماید هیچ سودى از روزه خود نمى برد.


تبسّم و شادمانى در برابر مؤ من موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى ازعذاب خواهد بود.


کسى که بعد از خوردن غذا، دست هاى خود را نشوید دستهایش آلوده باشد، چنانچه ناراحتى برایش بوجود آید کسى جز خودش را سرزنش نکند.


روز جمعه نزدیک غروب آفتاب به غلام خود مى فرمود: بالاى پشت بام برو، هر موقع نصف خورشید غروب کرد مرا خبر کن تا براى خود و دیگران دعا کنم .


 همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مى آمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت .


اوّل باید در فکر مشکلات و آسایش همسایه و نزدیکان و سپس در فکر خویشتن بود.


هر شخصى نسبت به مرکب سوارى ، و فرش منزل خود و برگزارى نماز در آن از دیگرى در اولویّت است مگر آن که دیگرى امام جماعت باشد و بخواهد نماز جماعت را اقامه نماید، نباشد.


اى پدر، من به یاد روز قیامت افتادم که مردم چگونه در پیشگاه خداوند با حالت برهنه خواهند ایستاد و فریاد رسى ندارد، جز اعمال و علاقه نسبت به اهل بیت علیهم السلام .


هنگامى که در روز قیامت برانگیخته و محشور شوم ، خطاکاران امّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، را شفاعت مى نمایم .


ضمن وصیّتى به امام علىّ علیه السلام اظهار نمود: پس از آن که مرا دفن کردى ، برایم قرآن را بسیار تلاوت نما، و برایم دعا کن ، چون که میّت در چنان موقعیّتى بیش از هر چیز نیازمند به اُنس با زندگان مى باشد.


خطاب به همسرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام کرد: من از خداى خود شرم دارم که از تو چیزى را در خواست نمایم و تو توان تهیه آن را نداشته باشى .


رستگار و سعادتمند نخواهند شد آن گروهى که فرزند پیامبر خود را به قتل رسانند.


خداوند متعال منع و نهى از شرابخوارى را جهت پاکى جامعه از زشتى‌ها و جنایت ها؛ و دورى از تهمت ها و نسبت هاى ناروا را مانع از غضب و نفرین قرار داد؛ و دزدى نکردن ، موجب پاکى جامعه و پاکدامنى افراد مى گردد.


و خداوند سبحان شرک را (در امور مختلف ) حرام گرداند تا آن که همگان تن به ربوبیّت او در دهند و به سعادت نائل آیند؛ پس آن طورى که شایسته است باید تقواى الهى داشته باشید و کارى کنید تا با اعتقاد به دین اسلام از دنیا بروید.


بنابر این باید اطاعت و پیروى کنید از خداوند متعال در آنچه شما را به آن دستور داده یا از آن نهى کرده است ، زیرا که تنها علماء و دانشمندان (اهل معرفت ) از خداى سبحان خوف و وحشت خواهند داشت .


به خدا سوگند، اگر حقّ یعنى خلافت و امامت را به اهلش سپرده بودند؛ و از عترت و اهل بیت پیامبر صلوات اللّه علیهم پیروى ومتابعت کرده بودند حتّى دو نفر هم با یکدیگر درباره خدا و دین اختلاف نمى کردند.


و مقام خلافت و امامت توسط افراد شایسته یکى پس از دیگرى منتقل مى گردید و در نهایت تحویل قائم آل محمّد عجّل اللّه فرجه الشّریف ، و صلوات اللّه علیهم اجمعین مى گردید که او نهمین فرزند از حسین علیه السلام مى باشد.


موفق باشید ... 

ضرورت اطمینان به وعده هاى الهی (اعتقادى) ...

حکمت 310ضرورت اطمینان به وعده هاى الهی (اعتقادى)


و درود خدا بر او، فرمود: ایمان بنده اى درست نباشد جز آن که اعتماد او به آنچه در دست خداست بیشتر از آن باشد که در دست اوست.


ارزش گمان مؤمن(اخلاقى، معنوى) ...

حکمت 309ارزش گمان مؤمن(اخلاقى، معنوى)


و درود خدا بر او ، فرمود: از گمان مؤمنان بپرهیزید که خدا حق را بر زبان آنان قرار داده است.


ره آورد دوستى پدران(اخلاقى، اجتماعى) ...

حکمت 308ره آورد دوستى پدران(اخلاقى، اجتماعى)


و درود خدا بر او ، فرمود: دوستى میان پدران ، سبب خویشاوندى فرزندان است. خویشاوندى به دوستى نیازمندتر است از دوستى به خویشاوندی.


مشکل مال غارت شده(اقتصادى) ...

حکمت 307مشکل مال غارت شده(اقتصادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: آدم داغدار مى خوابد، اما کسى که مالش غارت شده نمى خوابد.

مى گویم: (معناى سخن امام، این است که انسان بر کشته شدن فرزندان بردبارى مى کند اما در غارت ربوده شدن اموال بردبار نیست).


نگهدارندگى أجل(اعتقادى) ...

حکمت 306نگهدارندگى أجل(اعتقادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: اجل ، نگهبان خوبى است .


غیرتمندى و ترک زنا(اخلاقى، اجتماعى) ...

حکمت 305غیرتمندى و ترک زنا(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: غیرتمند هرگز زنا نمى کند.

ضرورت پاسخ دادن به درخواست ها(اخلاقى، اقتصادى) ...

حکمت 304ضرورت پاسخ دادن به درخواست ها(اخلاقى، اقتصادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: نیازمندى که به تو روى آورده فرستادة خداست ، کسى که از یارى او دریغ کند، از خدا دریغ کرده، و آن کس که به او بخشش کند، به خدا بخشیده است.


ارزش دنیا دوستى(اخلاقى، تربیتى) ...

حکمت 303ارزش دنیا دوستى(اخلاقى، تربیتى)


و درود خدا بر او ، فرمود: مردم فرزندان دنیا هستند و هیچ کس را بر دوستى مادرش نمى توان سرزنش کرد.


نیاز انسان به دعا(معنوى) ...

حکمت 302نیاز انسان به دعا(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: آن کس که به شدت گرفتار دردى است نیازش به دعا بیشتر از تندرستى است که از بلا در امان است نمى باشد.

احتیاط در فرستادن پیک ها و نامه ها(اجتماعى، سیاسى) ...

حکمت 301احتیاط در فرستادن پیک ها و نامه ها(اجتماعى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: فرستاده تو بیانگر میزان عقل تو ، و نامه تو گویاترین سخنگوى تو است!.

نماز در نگرانى ها(اعتقادى) ...

حکمت 299نماز در نگرانى ها(اعتقادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: آنچه که بین من و خدا ناروا است اگر انجام دهم و مهلت دو رکعت نماز داشته باشم که خدا عافیت طلبم، مرا اندوهگین نخواهد ساخت.


شگفتى روزى بندگان (اعتقادى) ...

حکمت 300شگفتى روزى بندگان (اعتقادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: (از امام پرسیدند چگونه خدا با فراوانى انسان ها به حسابشان رسیدگى مى کند؟ آن چنان که با فراوانى آنان روزیشان مى دهد! (و باز پرسیدند چگونه به حساب انسان ها رسیدگى مى کند که او را نمى بینند، فرمود) همان گونه که آنان را روزى مى دهد و او را نمى بینند.


اعتدال در دشمنى ها ...

حکمت 298اعتدال در دشمنى ها


و درود خدا بر او ، فرمود: کسى که در دشمنى زیاده روى کند گناهکار ، و آن کس که در دشمنى کوتاهى کند ستمکار است، و هر کس که بى دلیل دشمنى کند نمى تواند با تقوا باشد!.

ضرورت عبرت گرفتن(اخلاقى، اجتماعى) ...

حکمت 297ضرورت عبرت گرفتن(اخلاقى، اجتماعى)


و درود خدا بر او ، فرمود: عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت پذیران چه اندک !


پرهیز از دشمنى ها(اخلاقى) ...

حکمت 296پرهیز از دشمنى ها(اخلاقى)


و درود خدا بر او ، فرمود: (شخصى را دید که چنان بر ضد دشمنش مى کوشید که به خود زیان مى رسانید ، فرمود:) تو مانند کسى هستى که نیزه در بدن خود فرو برد تا دیگرى را که در کنار اوست بکشد!

شناخت دوستان و دشمنان(اخلاقى، اجتماعى،سیاسى) ...

حکمت 295شناخت دوستان و دشمنان(اخلاقى، اجتماعى،سیاسى)


و درود خدا بر او ، فرمود: دوستان تو سه گروهند، و دشمنان تو نیز سه دسته اند؛ اما دوستانت : دوست تو و دوستِ دوست تو ، و دشمنِ دشمن تو است، و اما دشمنانت : دشمن تو ، و دشمن دوست تو ، و دوست دشمن تو است.

فاصله میان شرق و غرب (علمى) ...

حکمت 294فاصله میان شرق و غرب (علمى)


و درود خدا بر او ، فرمود: ( از فاصله میان مشرق و مغرب پرسیدند ، فرمود:) به اندازه یک روز حرکت خورشید.


دوستى با احمق ، هرگز!(اخلاقى، اجتماعى) ...

حکمت 293دوستى با احمق ، هرگز!(اخلاقى، اجتماعى)


و درود خدا بر او ، فرمود: همنشین بى خرد مباش، که کار زشت را زیبا جلوه داده ، دوست دارد تو همانند او باشی.


عزاى پیامبر (ص) و بى تابى ها (اعتقادى) ...

حکمت 292عزاى پیامبر (ص) و بى تابى ها (اعتقادى)


و درود خدا بر او، فرمود: (به هنگام دفن رسول خدا ص)

همانا شکیبایى نیکوست جز در غم از دست دادنت، و بى تابى نا پسند است، جز در اندوه مرگ تو، مصیبت تو بزرگ ، و مصیبت هاى پیش از تو و پس از تو نا چیزند.


روش تسلیت گفتن(اخلاقى، اجتماعى) ...

حکمت 291روش تسلیت گفتن(اخلاقى، اجتماعى)


و درود خدا بر او ، فرمود: (جهت تسلیت گفتن به اشعث بن قیس در مرگ فرزندش)

اى اشعث ! اگر براى پسرت اندوهناکى ، به خاطر پیوند خویشاوندى سزاواری، اما اگر شکیبا باشى هر مصیبتى را نزد خدا پاداشى است. اى اشعث ! اگر شکیبا باشى تقدیر الهى بر تو جارى مى شود و تو پاداش داده خواهى شد و اگر بى تابى کنى نیز تقدیر الهى بر تو جارى مى شود و تو گناهکارى . اى اشعث ! پسرت تو را شاد مى ساخت و براى تو گرفتارى و آزمایش بود، و مرگ او تو را اندوهگین کرد در حالى که براى تو پاداش و رحمت است.


مسؤولیت نعمت ها(اخلاقى، اعتقادى) ...

حکمت 290مسؤولیت نعمت ها(اخلاقى، اعتقادى)


و درود خدا بر او، فرمود: اگر خدا بر گناهان وعدة عذاب هم نمى داد ، لازم بود به خاطر سپاسگزارى از نعمت هایش نافرمانى نشود.


مسؤولیت نعمت ها(اخلاقى، اعتقادى) ...

حکمت 290مسؤولیت نعمت ها(اخلاقى، اعتقادى)


و درود خدا بر او، فرمود: اگر خدا بر گناهان وعدة عذاب هم نمى داد ، لازم بود به خاطر سپاسگزارى از نعمت هایش نافرمانى نشود.


الگوى کامل انسانیت(اخلاقى، اجتماعى، تربیتى) ...

حکمت 289الگوى کامل انسانیت(اخلاقى، اجتماعى، تربیتى)


و درود خدا بر او ، فرمود: در گذشته برادرى دینى داشتم که در چشم من بزرگ مقدار بود، چون دنیاى حرام در چشم او بى ارزش مى نمود، و از شم بارگى دور بود، پس آنچه را نمى یافت آرزو نمى کرد، و آنچه را مى یافت زیاده روى نداشت، در بیشتر عمرش ساکت بود، اما گاهى که لب به سخن مى گشود بر دیگر سخنوران برترى داشت، و تشنگى پرسش کنندگان را فرو مى نشاند به ظاهر ناتوان و مستضعف مى نمود، اما در بر خورد جدى چونان شیر بیشه مى خروشید، یا چون مار بیابانى به حرکت در مى آمد . تا پیش قاضى نمى رفت دلیلى مطرح نمى کرد، و کسى را عذرى داشت سرزنش نمى کرد، تا آن عذر او را مى شنید، از درد شکوه نمى کرد، نگر پس از تندرسى و بهبودی، آنچه عمل مى کرد مى گفت، و بدانچه عمل نمى کرد چیزى نمى گفت، اگر در سخن گفتن بر او پیشى مى گرفتند در سکوت مغلوب نمى گردید.

و بر شنیدن بشتر از سخن گفتن حریص بود. اگر بر سر دو راهى دو کار قرار مى گرفت ، مى اندیشید که کدام یک با خواسته نفس نزدیک تر است با آن مخالفت مى کرد، پس بر شما باد روى آوردن بهاین گونه از ارزش هاى اخلاقى، و با یکدیگر در کسب آن ها رقابت کنید، و ارگ نتوانستید ، بدانید که به دست آوردن برخى از آن ارزش هاى اخلاقى بهتر از رها کردن همه آن هاست.

جُهل و خوارى(علمى) ...

حکمت 288جُهل و خوارى(علمى)


و درود خدا بر او، فرمود: هرگاه خدا بخواهد بنده اى را خوار کند ، دانش را از او دور سازد.


مشکل درک قضا و قدر(اعتقادى) ...

حکمت 287مشکل درک قضا و قدر(اعتقادى) .


و درود خدا بر او، فرمود: (از قَدُر پرسیدند، پاسخ داد: )

راهى است تاریک ، آن را مى پیمائید ، و دریایى است ژرف ، وارد آن نشوید ، و رازى است خدایى ، خود را به زحمت نیندازید.


سرانجام خوشى ها(سیاسى، اجتماعى) ...

حکمت 286سرانجام خوشى ها(سیاسى، اجتماعى)


و درود خدا بر او ، فرمود: مردم چیزى را نگفتند خوش باد، جز آن که روزگار، روز بدى را براى او تدارک دید.


ضرورت استفاده از فرصت ها(اخلاقى) ...

حکمت 285ضرورت استفاده از فرصت ها(اخلاقى)


درود خدا بر او ، فرمود: آنان که وقتشان پایان یافته خواستار مهلتند ، و آنان که مهلت دارند کوتاهى مى ورزند!.


علل سقوط جامعه(اجتماعى، سیاسى) ...

حکمت 283علل سقوط جامعه(اجتماعى، سیاسى)


و درود خدا بر او ، فرمود: جاهلان شما پْر تلاش، و اگاهان شما تن پرور و کوتاهى ورزند!.


غرور ، آفت پندپذیرى (اخلاقى) ...

حکمت 282غرور ، آفت پندپذیرى (اخلاقى)


و درود خدا بر او ، فرمود: میان شما و پندپذیرى ، پرده اى از غرور و خود خواهى وجود دارد.


دانش ، نابود کنندة عْذرها (اخلاقى، علمى) ...

حکمت 284دانش ، نابود کنندة عْذرها (اخلاقى، علمى)


و درود خدا بر او ، فرمود: دانش، راه عذر تراشى را بر بهانه جویان بسته است.


برترى عقل از مشاهدة چشم(علمى) ...

حکمت 281برترى عقل از مشاهدة چشم(علمى)


و درود خدا بر او، فرمود: اندیشیدن همانند دیدن نیست، زیرا گاهى چشم ها دروغ مى نمایاند ، اما آن کس که از عقل نصیحت خواهد به او خیانت نمى کند.


یاد قیامت و آمادگى(اخلاقى، اعتقادى

حکمت 280یاد قیامت و آمادگى(اخلاقى، اعتقادى


و درود خدا بر او ، فرمود: کسى که به یاد سفر طولانى آخرت باشد خود را آماده مى سازد.


شناخت جایگاه واجبات و مستحبات (عبادى) ...

حکمت 279شناخت جایگاه واجبات و مستحبات (عبادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: هر گاه مستحابت به واجبات زیان رساند آن را ترک کنید.


ارزش تداوم عمل(اخلاقى، تربیتى) ...

حکمت 278ارزش تداوم عمل(اخلاقى، تربیتى)


و درود خدا بر او ، فرمود: کار اندکى که ادامه یابد، از کار بسیارى که از آن به ستوه آیى امیدوار کننده تر است.


سوگند امام (ع)(اعتقادى) ...

حکمت 277سوگند امام (ع)(اعتقادى)


و درود خدا بر او ، فرمود: نه ، سوگند به خدایى که با قدرت او شب تاریک را به سر بردیم که روز سپیدى در پى داشت، چنین و چنان بود!