رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

نامه بیست و یک تا سی نهج البلاغه . . .

نامه بیست و یک

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) نیز به زیاد .

از زیاده‏ روى بپرهیز و میانه ‏روى پیشه کن . امروز به فکر فردایت باش . از مال به قدر نیازت نگهدار و آنچه افزون آید ، پیشاپیش براى روزى که بدان نیازمند گردى ، روانه دار . آیا امید آن دارى که خداوندت پاداش متواضعان دهد ، در حالى که ، در نزد او از متکبران هستى . آیا در حالى که ، خود در ناز و نعمت فرو رفته ‏اى و آن را از ناتوانان و بیوه زنان دریغ مى‏ دارى ، طمع در آن بسته‏اى که ثواب صدقه ‏دهندگانت دهند ؟ آدمى به آنچه پیشاپیش فرستاده ، پاداش بیند و بر سر آن رود که از پیش روانه داشته . والسلام


 

نامه بیست و دو

این نامه را به ابن عباس نوشته و او مى ‏گفت که پس از سخن رسول الله ( ص ) از هیچ سخنى بدین پایه سود نبرده ‏ام .

اما بعد . گاه آدمى را دست یافتن به چیزى که براى او مقدّر بوده ، شادمان مى ‏سازد ، و گاه از دست دادن چیزى که دست یافتن به آن برایش مقدر نبوده است ، غمگین مى ‏کند . پس باید شادمانى تو به چیزى باشد که براى آخرتت به دست آورده ‏اى ، و اندوهت به چیزى باشد که از آخرتت از دست داده ‏اى . به آنچه از دنیا به دست آورده ‏اى فراوان شادى مکن ، و بر آنچه از دنیایت از دست میدهى ، تأسف مخور و زارى منماى . و باید همه همّ تو منحصر به کارهاى پس از مرگ باشد.


نامه بیست وسه

هنگامى که ابن ملجم ، لعنة الله علیه ، او را ضربت زد ، کمى پیش از وفاتش این وصیت را بیان فرمود :

شما را وصیت مى ‏کنم که به خدا هیچ شرک میاورید و سنت محمد ( صلى الله علیه و آله ) را ضایع مگذارید و این دو ستون را همواره برپاى دارید ، تا کسى را یاراى نکوهش شما نباشد .


من دیروز یار و مصاحب شما بودم و امروز مایه عبرت شما هستم و فردا از میان شما مى ‏روم . اگر زنده بمانم ، خود اختیار خون خود را دارم و اگر بمیرم ، مرگ میعادگاه من است . اگر عفو کنم ، موجب تقرب من به خداست و براى شما حسنه است . پس عفو کنید : « آیا دوست ندارید که خدا بیامرزدتان ؟ »  به خدا سوگند ، چون بمیرم ، چیزى که آن را ناخوش دارم ، به سراغم نخواهد آمد یا کسى که دیدارش را نخواسته باشم بر من آشکار نخواهد شد . من همانند تشنه‏اى هستم که به طلب آب مى‏رود و آب مى ‏یابد . « آنچه نزد خداوند است براى نیکان بهتر است . »  من مى ‏گویم : بعضى از این سخنان پیش از این در خطبه ‏ها گذشت ولى در اینجا چیزهایى افزون شده که تکرار آن را سبب مى ‏شد.


نامه بیست وچهار

وصیتى از آن حضرت ( ع ) که پس از او با اموالش چه کنند . آن را هنگامى که از صفین باز مى ‏گشت نوشته است .

این وصیتى است که بنده ، خدا ، على بن ابیطالب ، امیر المؤمنین ، درباره دارایى خود بدان فرمان داده است . براى خشنودى خداوند تا او را به بهشت برد و در سراى امن خود فرود آورد .

از این وصیت

حسن بن على به انجام دادن این وصیت قیام مى ‏کند . خود از دارایى من هزینه مى ‏کند آنسان ، که شایسته است ، و از آن انفاق مى ‏کند آنسان ، که شایسته است . اگر براى حسن حادثه‏ اى پیش آید و حسین زنده باشد ، او کار را بر عهده خواهد گرفت و وصیتم را مانند برادرش به انجام خواهد رسانید . نصیب دو پسر فاطمه از صدقه على همان مقدار است که دیگر فرزندان على را . و اگر پسران فاطمه را براى این کار تعیین کرده‏ام ، براى خشنودى خدا و تقرب به رسول الله ( ص ) و پاس حرمت و شرف خویشاوندى اوست . و با کسى که این کار را بر عهده دارد ، شرط مى‏ کنم که اصل مال را به همان گونه که هست باقى گذارد و از ثمره آن هزینه کند ، به شیوه‏ اى که بدان مأمور شده و راهنمایى گشته است . دیگر اینکه ، نهالهاى نخلهاى آن قریه‏ ها را نفروشد تا به قدرى فراوان گردند که شناختن نخلستانها براى کسى ، که آنها را پیش از این دیده است ، دشوار باشد .

از کنیزان من هر که با او همبستر بوده ‏ام و صاحب فرزندى باشد یا فرزندى در شکم داشته باشد ، به فرزندش واگذار مى ‏شود و مادر بهره فرزند است . اگر فرزندش بمیرد و او زنده باشد آزاد مى ‏شود و نام کنیز از او برداشته مى ‏شود و آزادى نصیب او گردد .

سخن آن حضرت که مى ‏گوید از نخلها « ودیّه » را نفروشند ، « ودیّه » نهال نخل است و جمع آن « ودىّ » است و آنجا که مى ‏فرماید « حتى تشکل ارضها غراسا » از فصیحترین سخنان است .

مراد این است ، که نخلها چنان بسیار شود که کسى که آن را پیش از این به گونه دیگر دیده است ، اکنون شناختش براى او دشوار باشد و پندارد که زمین دیگر است.


نامه بیست و پنج

سفارشى از آن حضرت ( ع ) آن را براى کسى مى ‏نوشت که به گرفتن زکاتش مى ‏فرستاد . جمله‏ هایى از آن را در اینجا مى ‏آوریم تا همگان بدانند که على ( ع ) ستون حق را برپاى مى ‏داشت و نشانه ‏هاى عدالت را در کارهاى خرد و کلان و کلى و جزئى آشکار مى ‏نمود .

در حرکت آى ، با پرهیزگارى و ترس از خداوندى که یگانه است و او را شریکى نیست . زنهار ، مسلمانى را مترسانى و اگر خود نخواهد به سراغش مروى و بیش از آنچه حق خداوند است ، از او مستانى . چون به قبیله‏اى برسى بر سر آب آنها فرود آى و به خانه‏ هایشان داخل مشو . آنگاه با آرامش و وقار به سوى ایشان رو تا به میانشان برسى . سلامشان کن و تحیّت گوى و در سلام و تحیّت امساک منماى . سپس ، بگوى که اى بندگان خدا ، ولىّ خدا و خلیفه او مرا به نزد شما فرستاده تا سهمى را که خدا در اموالتان دارد بستانم . آیا خدا را در اموالتان سهمى هست ، که آن را به ولىّ خدا بپردازید ؟ اگر کسى گفت : نه ، به سراغش مرو و اگر کسى گفت : آرى ، بى ‏آنکه او را بترسانى یا تهدیدش کنى ، یا بر او سخت گیرى ، یا به دشواریش افکنى ، به همراهش برو و آنچه از زر و سیم دهد ، بستان و اگر او را گاو و گوسفند و شتر باشد ، جز به اجازت صاحبانش به میان رمه مرو ، زیرا بیشتر آنها از آن اوست و چون به رمه چارپایان رسیدى ، مانند کسى مباش که خود را بر صاحب آنها مسلط مى‏شمارد یا مى ‏خواهد بر او سخت گیرد . چارپایى را رم مده و مترسان و صاحبش را در گرفتن آن مرنجان . پس مال را هر چه هست به دو بخش کن و صاحب مال را به گزینش یکى از آن دو بخش مخیّر گردان و در آنچه براى خود برمى‏گزیند ، متعرضش مشو . سپس ، باقى را باز به دو بخش کن و باز او را در گرفتن یکى از آن دو بخش مخیر نماى و در آنچه براى خود برمى‏ گزیند سرزنش منماى . و پیوسته چنین کن تا آن قسمت ، که حق خداوند در آن است ، بر جاى ماند . پس سهم خدا را از او بستان و اگر پنداشت که مغبون شده و خواست آنگونه قسمت کردن را بر هم زند ، از او بپذیر و بار دیگر دو قسمت را یکى کن و باز قسمت از سر گیر . تا سهم خدا را از مال او معین کنى و بستانى . و ستور پیر و سالخورده و پاى و پشت شکسته و بیمار و لاغر و معیوب را مگیر . و چون مال مسلمانان را مى ‏فرستى ، آن را به کسى بسپار که به دیندارى او مطمئن باشى تا آن را به ولىّ امر مسلمانان برساند و او میان مسلمانان قسمت نماید . و به نگهدارى آنها مگمار ، مگر مردى نیکخواه و مهربان و امین را که نیکو نگهبانى کند . کسى که با ستوران درشتى نکند و آنها را تند نراند و خسته‏شان نگرداند . پس ، هر چه گرد آورده‏اى ، زود به نزد ما فرست تا ما نیز در جایى که خداوند مقرر فرموده ، صرف نماییم .چون امین تو ستوران زکات را گرفت ، از او بخواه که در راه میان مادر و کره شیرخواره ‏اش جدایى نیفکند و آن قدر آن را ندوشد که کره‏اش را زیان رسد و با سوار شدن بر آنها خسته نکند و میان آن شتر که بر آن سوار مى‏شود یا آن را مى‏دوشد و دیگر شترها عدالت ورزد . و چنان کند که شتر خسته بیاساید و با شترى که پایش مجروح شده و رفتن نتواند بمدارا رفتار کند و آنها را بر سر آبگیرها برد و آب دهد و از راههایى براند که به علفزارها نزدیک باشد ، نه از راههاى خشک و عارى از گیاه ، و ساعتها مهلت آسایش دهد تا آب خورند یا علف بچرند . تا به اذن خدا آنها را به ما برساند ، فربه و پرتوان نه خسته و لاغر ، و ما آنها را ، چنانکه در کتاب خدا و سنت پیامبر ( صلى الله علیه و آله ) آمده ، تقسیم کنیم . اگر چنین کنى ، اجر تو بزرگ باشد و تو را به رستگارى ، ان شاء الله ، نزدیکتر سازد.


نامه بیست وشش

نامهاى از آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزاران خود هنگامى که او را براى گردآورى زکات فرستاد .

او را به ترس از خدا فرمان مى‏ دهم ، چه در امور نهانى و چه اعمال پوشیده از نظرها . جایى که جز خداى ناظر اعمال او نیست و جز خداى کارسازى نبود . فرمانش مى ‏دهم که به آشکارا اطاعت خداوند نکند و در نهان کارى به خلاف آن . زیرا کسى که نهان و آشکارش و گفتار و کردارش یکى باشد ، امانت خدا را ادا کرده و در عبادتش اخلاص ورزیده . او را فرمان مى‏ دهم که مردم را نرنجاند و دروغگویشان نخواند و تهمت ننهد . و به این دستاویز که بر آنان امارت دارد ، روى از ایشان برمتابد . زیرا آنها برادران دینى او و در گرفتن حقوق خداوند یاران او هستند . تو را در این صدقه نصیبى است ثابت و حقى است معلوم و نیز مسکینان و ناتوانان و بینوایان با تو شریکند . من حق تو را بتمامى مى ‏پردازم ، تو نیز ، حق آنان را بتمامى بپرداز . که اگر چنین نکنى در روز جزا مدعیان تو از همه بیش است و بدا به حال کسى که مدعیانش ، در پیشگاه عدل الهى ، فقیران و مسکینان و سائلان و رانده‏شدگان و وامداران و در راه ماندگان باشند . هر که امانت را بى ‏ارج شمارد و در مزرع خیانت چرد و خود و دین خود را از لوث آن پاکیزه نسازد ، خود را در دنیا گرفتار خوارى و رسوایى ساخته و در آخرت خوارتر و رسواتر است . بزرگترین خیانت ، خیانت به مسلمانان است و بزرگترین دغلکارى ، دغلکارى با پیشوایان . والسلام


نامه بیست و هفت

عهدنامه ‏اى از آن حضرت به محمد بن ابى بکر هنگامى که او را حکومت مصر داد .

با ایشان فروتن باش و نرمخوى و گشاده‏رو . همه را یکسان بنگر . اگر یکى را به گوشه چشم نگریستى به دیگرى رو در رو نگاه مکن تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند . خداوند تعالى ، شما بندگانش را از اعمالتان مى ‏پرسد ، چه خرد باشد و چه کلان ، چه آشکار و چه پنهان . پس اگر عذاب کند از ستمکارى شماست ، و اگر ببخشاید از بزرگوارى اوست .

و بدانید ، اى بندگان خدا ، که پرهیزگاران ، هم در این دنیاى زودگذر سود برند و هم در جهان آینده آخرت . آنها با مردم دنیا در کارهاى دنیوى شریک شدند و مردم دنیا با ایشان در کارهاى اخروى شریک نشدند . در دنیا زیستند ، نیکوترین زیستنها و از نعمت دنیا خوردند ، بهترین خوردنیها و از دنیا بهره‏مند شدند آنسان ، که اهل ناز و نعمت بهره‏مند شدند و از آن کامیاب گردیدند ، چونان که جباران خودکامه کام گرفتند . سپس ، رخت به جهان دیگر کشیدند با ره توشه‏اى که آنان را به مقصد رسانید و با سودایى که سود فراوانشان داد . لذت زهد را در دنیا چشیدند و یقین کردند که در آخرت در جوار خداوندند . اگر دست به دعا بردارند ، دستشان را واپس نگرداند و بهره‏شان از خوشى و آسایش نقصان نگیرد .

اى بندگان خدا ، از مرگ و نزدیکى آن بترسید و ساز و برگ آن مهیا دارید ، زیرا مرگ کارى بزرگ و حادثه ‏اى خطیر را با خود آورد . مرگ یا هر چه مى ‏آورد خیر است که با آن شرّى همراه نیست یا شرّى است که در آن از خیر نشانى نیست . چه کسى به بهشت نزدیکتر از کسى است که براى بهشت کار مى ‏کند ؟ و چه کسى به دوزخ نزدیکتر از کسى است که براى دوزخ کار مى ‏کند ؟ مرگ در پى شماست . اگر بایستید

مى ‏گیردتان و اگر بگریزید ، باز هم به شما مى ‏رسد . از سایه ‏هایتان به شما نزدیکتر است ، مرگ بر پیشانی هایتان بسته است و دنیا از پشت سرتان چون بساطى پیچیده مى ‏شود . از آتشى که ژرفاى آن بسیار است و گرمایش سخت است و شکنجه ‏اش تازه است ، بترسید . خانه ‏اى که در آن نشانى از شفقت و بخشش نیست ، به نداى کسى گوش فرا ندهند و گرهى از اندوه کسى نمى ‏گشایند .

اگر توانستید که میان شدّت خوفتان از خدا و حسن ظن به او جمع کنید ، چنین کنید . زیرا بنده خدا باید حسن ظنش به خدا به قدر خوفش از او باشد . از میان بندگان خدا ، کسانى حسن ظنشان به خدا بیشتر است که خوفشان بیشتر باشد .

و بدان ، اى محمد بن ابى بکر ، تو را بزرگترین سپاهیانم ، یعنى مردم مصر ، والى گردانیدم ، پس موظّف هستى که با نفس خود مخالفت کنى و از دین خویش حمایت نمایى . حتى اگر یک ساعت از زندگیت در این جهان باقى نمانده باشد . براى خشنودى یکى از آفریدگان خدا را به خشم میاور . زیرا خشنودى خدا جانشین هر چیز شود و چیزى جانشین خشنودى خدا نشود .

نماز را در وقتى که برایش معین شده به جاى آر و به سبب فراغت از کار نماز را پیش مینداز و به سبب اشتغال به کارهاى دیگر نماز را به تأخیر میفکن و باید که همه کارهاى تو تابع نماز تو باشد .

 از این عهدنامه

برابر نیستید ، پیشوایى که مردم را به هدایت خواند و پیشوایى ، که به گمراهى دعوت کند . رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) فرمود که من بر امت خود از مؤمن و مشرک باک ندارم ، زیرا مؤمن را خدا به سبب ایمانش باز مى دارد و مشرک را به سبب شرکش سرکوب مى ‏سازد ، ولى بر شما از آنکه به دل منافق است و به گفتار عالم ، مى‏ترسم که چیزهایى مى ‏گوید که مى ‏پسندید و کارهایى مى ‏کند که نمى ‏پسندید


نامه بیست و هشت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) در پاسخ معاویه و این از بهترین نامه‏ هاى امام ( ع ) است

اما بعد ، نامه‏ات به من رسید . در آن نوشته بودى که خداوند ، محمد ( صلى الله علیه و آله ) را براى دین خود اختیار کرد و او را به کسانى که خود نیرویشان داده بود ، یارى نمود .

روزگار شگفت چیزى را از ما نهان داشته بود و تو اکنون آشکارش ساختى . مى‏ خواهى ما را از نعمتى که خداوند به ما ارزانى داشته و پیامبر خود را به میان ما فرستاده است ، خبر دهى ؟ تو ، در این حال ، همانند کسى هستى که خرما به هجر  مى ‏برد یا کسى را که به او تیر انداختن آموخته است به مبارزت طلبد .

پنداشته ‏اى که برترین مردم در اسلام فلان و فلان هستند . سخنى گفتى که اگر سراسر درست باشد ، تو را از آن بهره‏اى نیست و اگر درست نباشد تو را از آن زیانى نرسد . تو را چه کار چه کسى از چه کسى برتر است یا برتر نیست ؟ یا چه کسى زبردست است و چه کسى زیردست ؟ آزادشدگان  و فرزندان آزادشدگان را چه رسد که میان مهاجران نخستین فرق نهند و درجات و طبقات ایشان را تعیین کنند ، یا ترتیب دهند . هیهات ، آن تیر که نه از جنس تیرهاى دیگر بود ، آواز داد و خود را شناساند و کسى در این قضیه زبان به داورى گشود که خود محکوم بود . اى آدمى ،

چرا به جاى خود نمى ‏نشینى و نمى ‏خواهى که کاستیهاى خود را بشناسى . چرا در آن رتبه واپسین که براى تو مقدّر شده قرار نمى ‏گیرى ، چه زیان تو را که چه کسى مغلوب شد و چه سود تو را که چه کسى پیروز گردید . تو در بیابان ضلالت گمشگشته ‏اى و از راه راست منحرف شده ‏اى . آیا نمى ‏بینى البته نمى ‏خواهم تو را خبر دهم بلکه از نعمتى که خداوند به ما ارزانى داشته سخن مى ‏گویم که گروهى از مهاجران در راه خدا به شهادت رسیدند .

 آرى ، هر یک را فضیلتى بود ، تا شهادت نصیب شهید خاندان ما شد او را سید الشهدا خواندند و رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) بر کشته او نماز گزارد و به هفتاد تکبیرش اختصاص داد ؟ یا نمى ‏بینى کسانى دستهاشان در راه خدا از تن جدا افتاد ، البته هر یک را فضیلتى بود ، تا دست یکى از ما را جدا کردند ، او را « طیار » و « ذو الجناحین » خواندند و گفتند که در بهشت با دو بال پرواز مى ‏کند . اگر خداوند خودستایى را منع نفرموده بود ، گوینده براى تو از فضایلى سخن مى‏گفت که دلهاى مؤمنان به آنها خو گرفته است و گوشهاى شنوندگان آنها را ناخوش ندارد . این شکار را واگذار که صید آن کار تو نیست . ما پروردگان خداییم و دیگر مردم پروردگان ما هستند . اگر با خاندان شما در آمیختیم و چون همتایان با شما رفتار کردیم ، در عزّت و شرف دیرین ما نقصانى پدید نیامد . از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم ، در حالى که ، همتایان ما نبودید .

به راستى شما را با ما چه نسبت ؟ رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) از ماست و آن دروغگو که تکذیبش نمود از شماست . « اسد الله » از ماست و « اسد الأحلاف » از شماست . سرور جوانان بهشت از ماست و « صبیبة النار » از شماست . بهترین زنان جهان از ماست و حمّالة الحطب از شماست . و بسا چیزهایى دیگر که از فضایل ما هستند و یادکردنشان به زیان شماست .

فضیلت ما را در اسلام ، همگان شنیده ‏اند و ارج و مقام ما هم در عصر جاهلى بر کس پوشیده نیست . آنچه از ما پراکنده بوده در کتاب خدا گرد آمده است . آنجا که گوید « به حکم کتاب خدا خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند . » و نیز سخن حق تعالى که « نزدیکترین کسان به ابراهیم همانا پیروان او و این پیامبر و مؤمنان هستند و خدا یاور مؤمنان است . »

ما یک بار به سبب خویشاوندى با پیامبر به خلافت سزاواریم و یک بار به سبب طاعت و متابعت . چون در روز سقیفه مهاجران بر انصار حجت آوردند که ما از نزدیکان رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) هستیم ، بر همه پیروز گردیدند . اگر خویشاوندى با رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) سبب پیروزى در حجت است ، پس این حق از آن ماست نه شما و اگر عنوان خویشاوندى سبب پیروزى نشود ، پس انصار بر دعوى خویش باقى هستند . پنداشته‏اى که من بر همه خلفا رشک برده ‏ام و به خلاف همه برخاسته ‏ام ، اگر چنین باشد که تو گویى ، تو را نرسد که بازخواست کنى . جنایتى بر تو نیامده است که از تو عذر خواهند « و تلک شکاة ظاهر عنک عارها این گناهى است که ننگ آن از تو دور است . » و گفتى که مرا چون شتر ، مهار در بینى کشیدند تا بیعت کنم . به خدا سوگند ، خواستى مرا نکوهش کنى ولى ستودى . خواستى مرا رسوا سازى ، خود را رسوا ساختى . مسلمانان را چه نقصان که بر او ستم رود ، هرگاه در دین خود به شک نیفتد و یقینش به تردید نیالاید . قصد من از بیان این سخنان اقامه حجت و دلیل براى چون تویى نیست ، این شمه ‏اى است که به خاطر آمد و آن را اظهار داشتم .

سپس ، از ماجراى من و عثمان سخن گفتى . باید پاسخ این پرسش را به تو داد که خویشاوند او هستى . حال بگو ، کدام یک از ما در حق عثمان بیشتر دشمنى کرد و به کشتن او مردم را راه نمود ؟ آیا آنکه خواست به یاریش برخیزد ولى عثمان خود نخواست و گفتش در خانه‏ات بنشین و از یارى من دست بدار ؟ یا آنکه عثمان از او یارى خواست ولى او درنگ کرد و اسباب هلاکت او مهیا داشت تا قضاى الهى بر سر او آمد ؟ به خدا سوگند ، « خدا مى‏داند چه کسانى از شما مردم را از جنگ بازمى ‏دارند و نیز مى ‏شناسد کسانى را که به برادران خود مى ‏گویند : به نزد ما بیایید و جز اندکى به جنگ نمى ‏آیند . »  من نمى ‏خواهم اکنون به سبب خرده گرفتنم از اعمال بدعت ‏آمیز او پوزش بطلبم . گناه من این است که او را راه نموده ‏ام و ارشاد کرده ‏ام . بسا کسى را ملامت کنند که او را گناهى نیست .


 گاه اتفاق افتد که نصیحت‏گر خود در معرض بدگمانى افتد . » « تا آنجا که بتوانم قصدى جز به صلاح آوردنتان ندارم . توفیق من تنها با خداست ، به او توکل کرده ‏ام و به درگاه او روى مى‏ آورم . »  و گفتى که مرا و یارانم را جز شمشیر پاسخى نیست . به راستى تو خنداندى پس از آنکه گریانیدى . کى دیده‏اى که فرزندان عبد المطلب از برابر دشمن واپس نشینند یا از شمشیرش بترسند .

 حمل اندکى درنگ کن تا حمل به جنگ پیوندد » .

بزودى آنکه او را مى‏ جویى تو را بجوید ، و آنچه از تو دور است به تو نزدیک شود .

من با سپاهى گران از مهاجران و انصار و تابعین آنان که نیکو پرورش یافته‏اند ، بر سر تو مى ‏تازم . لشکرى انبوه که غبارشان فضا را پر کند ، همه جامه مرگ بر تن که محبوبترین دیدارهایشان دیدار با پروردگارشان است . همراه ایشان‏اند فرزندان اهل بدر و شمشیرهاى بنى هاشم و تو از شیوه جنگیدن آنان آگاه هستى آنگاه که با برادرت  و دایى ‏ات و جدت  و خویشاوندانت مى‏ جنگیدند . « و آن از ستمکاران دور نخواهد بود


نامه بیست و نه

از نامه آن حضرت ( ع ) به مردم بصره

شما خود مى ‏دانید که چسان رشته فرمانبردارى را گسستید و قدم در راه جدایى و دشمنى نهادید . من گناهکارتان را عفو کردم و از گریختگانتان شمشیر برداشتم و آنان را که به ما روى آوردند ، پذیرفتم . حال اگر اعمال مرگ‏آور و آراء سفیهانه دور از صوابتان ، شما را وادارد که پیمان بشکنید و به خلاف من برخیزید ، بدانید ، که من مهیاى پیکارم و اسبان خود را پیش آورده‏ام و بر اشتران خویش پالان نهاده‏ام . اگر ناچارم سازید که بر شما بتازم ، آنچنان جنگى آغاز مى ‏کنم که نبرد جمل در برابر آن حقیر نماید . با اینهمه ، ارج فرمانبرداریتان را مى‏شناسم و حق نیکخواهانتان را ادا مى‏ کنم و بیگناه را به جاى گناهکار نمى‏گیرم و وفاکننده به عهد و بیعت را به جاى پیمان شکنان مؤاخذه نمى ‏کنم.


نامه سی ام

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

پس از خداى بترس . در آنچه به تو ارزانى داشته و در حقى که بر گردن تو نهاده نظر کن و به شناخت چیزهایى که به ناشناختنشان معذور نیستى باز گرد .

زیرا فرمانبردارى را نشانه ‏هایى آشکار است و راههایى روشن و جاده‏هایى راست و دور از کژى و نهایتى مطلوب همگان . راهى که زیرکان و خردمندان در آن گام نهند و سفلگان سرافکنده از آن دور مى ‏شوند . هر که از آن راه پاى بیرون نهد ، از راه حق بیرون شده و در بیابان گمراهى سرگردان گشته است . خدا نعمتش را بر او دگرگون کند و خشم خود را بر سر او فرستد . پس خود را بپاى ، خود را بپاى ، خداوند براى تو راهت را آشکار ساخته . هر جا که هستى ، همانجا بایست که کار را به حد نهایت رسانده ‏اى . نهایتى که خسران است و کفر . نفس تو ، تو را به بدى گرفتار ساخته و به گمراهى در انداخته و به مهلکه کشیده و راهها را بر تو دشوار گردانیده است . 


موفق باشید ... 

نامه یازده تا بیست نهج البلاغه . . .

نامه یازده

سفارشى از آن حضرت ( ع ) هنگامى که سپاهى بر سر دشمن مى ‏فرستاد

چون بر دشمن فرود آمدید یا دشمن بر شما فرود آمد ، باید که لشکرگاهتان بر فراز بلندیها یا دامنه کوهها یا در بین رودخانه‏ها باشد تا شما را پناهگاه بود و دشمن را مانع . و باید که جنگتان در یک سو باشد یا دو سو . و دیده‏بانها بر سر کوهها و تپه‏ ها بگمارید تا مباد ، که دشمن از جایى که مى ‏ترسید یا خود را در امان مى ‏دانید ، بناگاه ، بر شما تاخت آورد . بدانید که مقدمه لشکر ، همان چشمان لشکر است ، و چشمان مقدمه ، طلایه‏ داران هستند . از پراکندگى بپرهیزید . چون فرود مى ‏آیید همه فرود آیید ، و چون کوچ مى ‏کنید همه کوچ کنید . هنگامى که شب در رسید ، نیزه‏ها را گرداگرد خود قرار دهید . به خواب مروید یا اندک اندک بخوابید.


نامه دوازده

سفارشى از آن حضرت ( ع ) به معقل بن قیس الریاحى فرمود ، آنگاه که او را به سه‏هزار سپاهى بر مقدمه به شام مى ‏فرستاد .

از خدایى که بناچار ، روزى با او دیدار خواهى کرد و جز درگاه او پایانى ندارى ، بترس . جنگ مکن مگر با آنکه با تو بجنگد . و لشکرت را در ابتدا یا انتهاى روز به حرکت درآور و به هنگام گرماى نیمروز فرود آر . و مرکبها را خسته مدار ، و در آغاز شب ، لشکر را به حرکت در میاور که خداوند شب را براى آسودن قرار داده . و آن را براى درنگ کردن مقرر کرده نه سیر و سفر . به هنگام شب خود و مرکبت را از خستگى برآور . و چون برآسودى ، یا هنگام سحر و یا زمان دمیدن سپیده به برکت خداوندى حرکت کن هرگاه با دشمن رویاروى شدى ، خود در میانه لشکرت قرار گیر و به دشمن چنان نزدیک مشو که پندارد قصد حمله دارى و چندان دور مایست که چون کسى باشى که از جنگ بیمناک است تا فرمان من به تو رسد . کینه آنان تو را وادار نکند که پیش از آنکه به اطاعتشان فراخوانى و حجّت را بر آنان تمام کنى ، جنگ را بیاغازى.


نامه سیزده

از نامه آن حضرت ( ع ) به دو تن از امیران لشکرش

من ، مالک بن الحارث الاشتر را بر شما و همه سپاهیانى که در فرمان شماست امیر کردم . به سخنش گوش دهید و فرمانش برید . او را زره و سپر خود قرار دهید . زیرا مالک کسى است که نه در کار سستى مى ‏کند و نه خطا و نه آنجا که باید درنگ کند ، شتاب مى ‏ورزد و نه آنجا که باید شتاب ورزد ، درنگ مى ‏کند.


نامه چهارده

سفارشى از آن حضرت ( ع ) به سپاهش پیش از دیدار با دشمن در صفین .

با آنان مجنگید تا آنان جنگ را بیاغازند . سپاس خدا را ، که حجت با شماست . و اگر واگذارید تا آنان جنگ را آغاز کنند ، این هم حجتى دیگر است به سود شما و زیان ایشان . هرگاه ، به اذن خدا ، روى به هزیمت نهادند ، کسى را که پشت کرده و مى ‏گریزد ، مکشید و آن را که از پاى افتاده است ، آسیب مرسانید و مجروح را زخم مزنید و زنان را میازارید و آنان را به خشم میاورید ، هرچند ، آبروى شما بریزند یا امیرانتان را دشنام دهند . که زنان به جسم ناتوان‏ اند و به نفس و عقل ضعیف . حتى در زمانى که زنان مشرک بودند ، ما را گفته بودند که از آنان دست باز داریم . در زمان جاهلیت ، رسم بر آن بود که اگر مردى با سنگ یا چوبدستى به زنى تعرض مى ‏کرد او را و فرزندانش را ، که پس از او مى ‏آمدند ، عیب مى ‏کردند و سرزنش مى‏نمودند.


نامه پانزده

 هنگامى که آن حضرت ( علیه السلام ) به عزم جنگ ، با دشمن روبرو مى ‏شد چنین مى‏ فرمود :


بارخدایا ، دلها به تو نزدیک شده و گردنها به سوى تو کشیده شده و چشمها به درگاه تو خیره و پاها به آستان تو به راه افتاده و بدنها نزار گردیده . بار خدایا ، کینه ‏هاى پنهان آشکار گشته و دیک کینه‏ ها به جوشش آمده . بارخدایا ، به تو شکوه مى ‏کنم ، نبودن پیامبرمان را و فراوانى دشمنانمان را و پراکندگى خواستهایمان را . « اى پروردگار ، ما میان ما و قوم ما بحق راهى بگشا که تو بهترین راهگشایان هستى.


نامه شانزده

هنگام جنگ به یاران خود مى ‏فرمود

بر شما گران نیاید ، گریختنى که پس از آن بازگشتنى باشد ، یا واپس نشستنى که از پى آن حمله‏اى بود . حقّ شمشیرهاتان را ادا کنید و پهلوهاى دشمن را بر خاک هلاک آورید . همواره آزمند آن باشید که نیزه‏هایتان تن‏ها را بشکافد و ضربتهایتان سخت و کشنده باشد . آوازها را در سینه ‏ها حبس کنید ، که این سکوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏کند . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اینان اسلام را نپذیرفته‏اند بلکه تسلیم شده ‏اند . و کفر را در دل نهان داشته‏اند و چون یارانى بیابند ، آشکارش سازند.


نامه هفده

از نامه آن حضرت ( ع ) در پاسخ نامه معاویه

شام را از من مى ‏خواهى و من چیزى را که دیروز از تو منع مى ‏کرده ‏ام امروز به تو نخواهم داد .

امّا اینکه مى‏ گویى که جنگ ، عرب را خرد و تباه کرد و اکنون او را جز نیم نفسى نمانده است ، بدان که هر کس که در راه حق کشته شده به بهشت رفته و هر که در راه باطل جان باخته به جهنم . اما این سخن تو که ما در جنگ و مردان جنگى برابریم ، نه چنین است . تو اهل شکى و من مرد یقینم . و آن قدر که مردم شام به دنیا آزمندند ، بیشتر از آن مردم عراق به آخرت دلبسته ‏اند .


اما این سخنت که گویى ، ما فرزندان عبد مناف هستیم ، آرى ما نیز چنین هستیم ، ولى امیه کجا و هاشم کجا ؟ حرب کجا و عبد المطلب کجا ؟ ابو سفیان کجا و ابو طالب کجا ؟ مهاجر در راه خدا را با آزاد کردها  چه نسبت . و آنکه نسبى صریح و آشکار دارد ، با آنکه خود را به خاندانى بسته است ، هرگز برابر نباشد . آنکه بر حق است همتاى آنکه بر باطل است نبود ، و مؤمن کجا ؟ و دغلکار کجا ؟ و چه بد فرزندى است ، آنکه پیرو پدرانى است که همه در دوزخ سرنگون شده ‏اند . افزون بر اینها ، ما را فضیلت نبوّت است که به نیروى آن عزیزان را ذلیل کردیم و ذلیلان را نیرو و توان بخشیدیم .


هنگامى که خداوند عرب را گروه گروه به دین خود درآورد و این امت برخى برضا اسلام آورد و برخى بکراهت ، شما از آن گروه بودید که اگر اسلام را پذیرفتند یا به سبب رغبت به دنیا بود یا از بیم جان . و این به هنگامى بود که پیشى گرفتگان به سبب پیشى گرفتنشان ، به پیروزى رسیده بودند و مهاجران ، نخستین نصیب خود از فضیلت برده بودند . پس شیطان را از خود بهره‏ مند مساز و او را بر نفس خود مسلط منماى.


نامه هجده

از نامه آن حضرت ( ع ) به ابن عباس ، عامل او در بصره بدان ، که بصره جایگاه فرود آمدن ابلیس است و کشتگاه فتنه‏ها و آشوبها . پس ،

مردم آنجا را به نیکى کردن خوشدل نماى و گره وحشت از دلهایشان بگشاى . به من خبر رسیده که با بنى تمیم بدخویى و درشتى کرده ‏اى . از میان بنى تمیم ستاره ‏اى غروب نکرد ، مگر آنکه در میان آنها ستاره دیگرى طلوع نمود . در جاهلیت و اسلام ، در کینه‏ جویى ، کس همانند آنها نبوده است . ایشان را با ما پیوند خویشاوندى و قرابت خاص است ، که اگر آن را مراعات کنیم ، پاداش یابیم و اگر نکنیم ، مرتکب گناه شده‏ ایم . پس اى ابو العباس  خدایت رحمت کناد ، در آنچه از نیکى و بدى بر دست تو جارى مى ‏شود ، مدارا کن ، که ما هر دو در آن شریکیم و چنان باش که گمانم به تو نیکو گردد و اندیشه ام درباره تو بد نگردد.


نامه نوزده

هنگام جنگ به یاران خود مى ‏فرمود :

بر شما گران نیاید ، گریختنى که پس از آن بازگشتنى باشد ، یا واپس نشستنى که از پى آن حمله‏ اى بود . حقّ شمشیرهاتان را ادا کنید و پهلوهاى دشمن را بر خاک هلاک آورید . همواره آزمند آن باشید که نیزه ‏هایتان تن‏ها را بشکافد و ضربت هایتان سخت و کشنده باشد . آوازها را در سینه ‏ها حبس کنید ، که این سکوت سستى را از مرد جنگجو دور مى ‏کند . سوگند به کسى که دانه را شکافته و جانداران را آفریده ، که اینان اسلام را نپذیرفته ‏اند بلکه تسلیم شده‏ اند . و کفر را در دل نهان داشته ‏اند و چون یارانى بیابند ، آشکارش سازند.


نامه بیست

این نامه را به زیاد بن ابیه نوشته است که از سوى عبد الله بن عباس بر بصره فرمان مى ‏راند و ابن عباس خود از جانب على ( ع ) فرمانروایى اهواز و فارس و کرمان را داشت .

به خدا سوگند مى‏ خورم ، سوگندى راست که اگر به من خبر رسد که در غنایم مسلمانان به اندک یا بسیار خیانت کرده‏ اى ، چنان بر تو سخت گیرم که کم مایه مانى و بار هزینه عیال بر دوشت سنگینى کند و حقیر و خوار شوى . و السلام .


موفق باشید . . . 

نامه یک تا ده نهج البلاغه . . .

نامه یک

نامه ه‏اى به مردم کوفه هنگام حرکتش از مدینه به بصره .

از بنده خدا ، على ، امیر المؤمنین به مردم کوفه که بزرگواران یاران و ارجمندان عرب‏ اند .

اما بعد . شما را از کار عثمان خبر مى‏ دهم ، به گونه‏اى که شنیدنش چون دیدن باشد : مردم بر او خرده گرفتند و من که مردى از مهاجران بودم ، همواره خشنودى او را مى‏خواستم و کمتر سرزنش مى ‏کردم . ولى طلحه و زبیر در باره او شیوه دیگر داشتند و آسانترین کارشان ، تاختن بر او بود و نرمترین رفتارشان ، رفتارى ناهموار بود . بناگاه ، عایشه بى‏تأمل بر او خشم گرفت و مردمى بر او شوریدند و کشتندش . آنگاه مردم با من بیعت کردند نه از روى اکراه یا اجبار ، بل به رضا و اختیار .

بدانید که سراى هجرت [ مدینه ] مردمش را از خود راند و مردم نیز از آنجا رفتند . ناگاه ، چون دیگى که بر آتش باشد ، جوشیدن گرفت و فتنه سر برداشت . پس به سوى امیرتان بشتابید و اگر خدا خواهد ، براى جهاد با دشمن ، به پیش تازید.


نامه دو

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) پس از فتح بصره به مردم کوفه نوشته است .

خداوند به شما مردم شهر از جانب خاندان پیامبرتان پاداش نیکو دهد ، همان پاداش که به فرمانبران و سپاسگویان نعمتش مى ‏دهد . شما شنیدید و اطاعت کردید ، فراخوانده شدید و پاسخ دادید.


نامه سه

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قاضى ‏اش شریح بن الحارث

گویند که شریح بن الحارث قاضى امیر المؤمنین ( ع ) در زمان او خانه ‏اى خرید به هشتاد دینار .

این خبر به على ( ع ) رسید . او را فرا خواند . و گفت : شنیده ‏ام خانه‏ اى خریده ‏اى به هشتاد دینار و براى آن قباله نوشته‏ اى و چند تن را هم به شهادت گرفته‏ اى . شریح گفت : چنین است یا امیر المؤمنین . على ( ع ) به خشم در او نظر کرد ، سپس فرمود :

اى شریح ، زودا که کسى بر سر تو آید که در قباله ‏ات ننگرد و از شاهدانت نپرسد ، تا از آنجا براندت و بى ‏هیچ مال و خواسته ‏اى به گورت سپارد . پس ، اى شریح ، بنگر ، نکند که این خانه را از دارایى خود نخریده باشى ، یا نقدى که بر شمرده ‏اى از حلال به دست نیامده باشد . که اگر چنین باشد هم در دنیا زیان کرده ‏اى و هم در آخرت 

اما اگر آنگاه که این خانه را مى ‏خریدى نزد من آمده بودى ، برایت قباله ‏اى مى ‏نوشتم به این نسخت و تو حتى یک درهم و چه جاى بیش از آن رغبت نمى‏ کردى که به بهاى این خانه دهى . و نسخه آن قباله چنین است :

این خانه ‏اى است که بنده ‏اى ذلیل ، از مرده ‏اى که براى کوچ‏ کردن او را از جاى خود برانگیخته ‏اند ، خریده است . خانه‏اى از سراى فریب در کوى از دست شدگان و محلت به هلاکت رسیدگان . این خانه را چهار حدّ است :

حد نخستین ، منتهى مى ‏شود به آنجا که آفات کمین گرفته ‏اند ، و حدّ دوم به آنجا که مصیبتها را سبب است .

 و حدّ سوم به خواهشهاى تباه ‏کننده نفسانى ، و حدّ چهارم به شیطان اغواگر .

و در آن از حد چهارم باز مى ‏شود . خریدار که فریب خورده آمال خویش است آن را از فروشنده ‏اى که اجل او را برانگیخته تا براندش ، به بهاى خارج شدن از عزّ قناعت و دخول در ذلّ طلب و خوارى خریده است . در این معامله ضرر و زیان خریدار در آنچه خریده است ، بر عهده کسى است که اندامهاى پادشاهان را ویران سازد و جان از تن جباران بیرون کند و پادشاهى از فرعونان چون شهریاران ایران و قیصرهاى روم و تبّعهاى یمن و حمیرها بستانده است ، و نیز آن کس که دارایى خود را گرد آورد و همواره بر آن در افزود و کاخهاى استوار برآورد و آنها را بیاراست و آرایه‏ها ساخت و اندوخته‏ ها نهاد تا به گمان خود براى فرزند ، مرده ریگى نهد . همه اینان را براى عرضه در پیشگاه حسابگران و آنجا که ثواب و عقاب را معین مى‏ کنند ، حاضر آورد . در آنجا حکم قطعى صادر شود و کار داورى به پایان آید . « در آنجا تبهکاران زیانمند شوند » عقل هر گاه که از اسارت هوس بیرون آید و از علایق دنیوى در امان ماند ، به این رسند گواهى دهد.


نامه چهار

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به یکى از فرماندهان سپاهش

اگر در سایه فرمانبردارى باز آیند ، این چیزى است که ما خواستار آنیم و اگر حوادث و پیشامدها ، آنان را به جدایى و نافرمانى کشانید ، باید به یارى کسانى که از تو فرمان مى ‏برند ، به خلاف آنکه فرمانت نمى‏ برند ، برخیزى . و به پایمردى آنکه مطیع توست از آنکه به یاریت برنمى ‏خیزد ، بى ‏نیاز باشى . زیرا ، آنکه به اکراه همراه تو به نبرد مى ‏آید ، غیبت او بهتر از حضور اوست و در خانه نشستنش ، بهتر است از به یارى برخاستنش.


نامه پنج

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به اشعث بن قیس ، عامل خود در آذربایجان نوشته است .

حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست ، بلکه امانتى است بر گردن تو ، و از تو خواسته‏اند که فرمانبردار کسى باشى که فراتر از توست .

تو را نرسد که خود هر چه خواهى رعیت را فرمان دهى . یا خود را درگیر کارى بزرگ کنى ، مگر آنکه ، دستورى به تو رسیده باشد . در دستان تو مالى است از اموال خداوند ، عزّ و جلّ ، و تو خزانه ‏دار هستى تا آن را به من تسلیم کنى . امید است که من براى تو بدترین والیان نباشم . و السلام 


نامه شش

نامه ه‏اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه

این مردمى که با ابو بکر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند ، به همان شیوه با من بیعت کردند . پس آن را که حاضر است ، نرسد که دیگرى را اختیار کند و آن را که غایب بوده است نرسد که آنچه حاضران پذیرفته ‏اند نپذیرد . شورا از آن مهاجران و انصار است . اگر آنان بر مردى همرأى شدند و او را امام خواندند ، کارشان براى

خشنودى خدا بوده است ، و اگر کسى از فرمان شورا بیرون آمد و بر آن عیب گرفت یا بدعتى نهاد باید او را به جمعى که از آن بیرون شده است باز آورند . اگر سر بر تافت با او پیکار کنند ، زیرا راهى را برگزیده که خلاف راه مؤمنان است و خدا نیز در گردن او کند ، گناه آنچه را خود متولى آن شده است .

اى معاویه ، به جان خودم سوگند ، که اگر به دیده خرد بنگرى ، نه از روى هوا و هوس ، در خواهى یافت که من از هر کس دیگر از کشتن عثمان بیزارتر بودم و من از آن کنارى جسته بودم ، مگر آنکه بخواهى جنایت را به گردن من نهى و چیزى را که بر تو آشکار است پنهان دارى . و السلام 


نامه هفت

نامه ه‏اى دیگر از آن حضرت ( ع ) به معاویه

اما بعد ، اندرزنامه ‏اى از تو به من رسید با جمله ‏هایى بربافته و عباراتى که به ضلالت خویش آراسته بودى و از روى بداندیشى روانه کرده بودى . این نامه ، نامه کسى است که نه خود دیده بینا دارد تا راه هدایت را به او نشان دهد ، و نه او را رهبرى است که راهش بنماید . هوا و هواس او را فراخوانده و او نیز پاسخش گفته و ضلالت رهنمونش گشته و او نیز متابعتش نموده . هذیانى در هم آمیخته ، گم گشته و به خطا رفته است .

و از این نامه است

بیعت کردن فقط یک بار است و دوباره در آن نظر نتوان کرد . گزینش از سر گرفته نشود . هر که از بیعت بیرون رود ، طعن زننده است ، و هر که در پذیرفتنش درنگ کند و دو دلى نشان دهد ، منافق است. 


نامه هشت

به جریر بن عبد الله البجلى هنگامى که او را نزد معاویه فرستاده بود.

اما بعد . چون نامه من به تو رسد ، معاویه را وادار که کارش را با ما یکسره کند و بخواه که به طور جزم تصمیم بگیرد . آنگاه مخیّرش کن میان جنگى که مردم را از خانه‏ هایشان براند یا صلحى که به خوارى بپذیرد . اگر جنگ را اختیار کرد ، همانند خودش عمل کن و اعلان جنگ نماى و اگر صلح را اختیار کرد ، از او بیعت بستان . والسلام


نامه نه

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه

قوم ما [ قریش ] آهنگ کشتن پیامبر ما کردند و خواستند که ریشه ما برکنند . پس درباره ما بارها نشستند و رأى زدند و بسا کارها کردند . از زندگى شیرین منعمان نمودند و با وحشت دست به گریبانمان ساختند . ما را وادار کردند که بر کوهى صعب زیستن گیریم ، سپس ، براى ما آتش جنگ افروختند . ولى خداوند خواسته بود که ما از آیین بر حق او نگهدارى کنیم و نگذاریم که کس به حریم حرمتش دست یازد . در میان ما ، آنان که ایمان آورده بودند ، خواستاران پاداش آن جهانى بودند و آنان که ایمان نیاورده بودند از خاندان و تبار خود حمایت مى‏کردند . از قریشیان هر که ایمان مى ‏آورد از آن آزار که ما گرفتارش بودیم در امان بود . زیرا یا هم سوگندى بود که از او دفاع مى ‏کرد و یا عشیره‏اش به یاریش برمى ‏خاست . به هر حال ، از کشته شدن در امان بود .

چون کارزار سخت مى‏ شد و مردم پاى واپس مى ‏نهادند ، رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) اهل بیت خود را پیش مى ‏داشت و آنها را سپر اصحاب خود از ضربتهاى سخت شمشیر و نیزه مى ‏نمود . چنانکه عبیدة بن الحارث در روز بدر به شهادت رسید و حمزه  در روز احد ، و جعفر  در جنگ موته . یکى دیگر بود که اگر خواهم نامش را بیاورم . او نیز چون آنان خواستار شهادت مى ‏بود ، ولى مرگ آنها زودتر فرا رسید و مرگ او به تأخیر افتاد . و شگفتا از این روزگار که مرا قرین کسى ساخته که هرگز چون من براى اسلام قدمى برنداشته و او را در دین سابقه‏ اى چون سابقه من نبوده است . سابقه ‏اى که کس را بدان دسترس نیست ، مگر کسى ادعایى کند که من او را نمى‏ شناسم و نپندارم که خدا هم او را بشناسد . در هر حال ، خدا را مى ‏ستایم .

و اما از من خواسته بودى که قاتلان عثمان را نزد تو فرستم ، من در این کار اندیشیدم . دیدم براى من میسر نیست که آنها را به تو یا به دیگرى سپارم . به جان خودم سوگند ، که اگر از این گمراهى بازنیایى و از تفرقه و جدایى باز نایستى ، بزودى آنها را خواهى شناخت که تو را مى ‏جویند و تو را به رنج نمى‏افکنند که در بیابان و دریا و کوه و دشت به سراغشان روى . البته تو در پى یافتن چیزى هستى که یافتنش براى تو خوشایند نیست و اینان کسانى هستند که دیدارشان تو را شادمان نخواهد کرد . سلام بر آنکه شایسته سلام باشد. 


نامه ده

از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه:

چه مى ‏کنى اگر این حجابهاى دنیوى ، که خود را در آنها پوشیده ‏اى ، به کنارى روند ؟ دنیایى که آرایه ‏هایش به زیبایى جلوه‏ گرند و خوشیها و لذتهایش فریبنده است . دنیا تو را به خود فراخواند و تو پاسخش دادى ، و تو را در پى خود کشید و از پى او رفتى و فرمانت داد و اطاعتش کردى . چه بسا ، بناگاه ، کسى تو را از رفتن باز دارد ، به گونه ‏اى که هیچ سپرى تو را از آسیب او نره اند . پس عنان بکش و از تاختن

باز ایست ، و براى روز حساب توشه‏اى برگیر ، و براى رویارویى با حادثه‏ اى که در راه است ، دامن بر کمر زن ، و به سخن گمراهان گوش فرامده . و اگر نکنى تو را از چیزى که از آن غافل مانده ‏اى ، مى ‏آگاهانم . تو مردى هستى غرقه در ناز و نعمت . شیطانت به بند کشیده و آرزوى خویش در تو یافته است و اینک در سراسر وجود تو چون روح و خون در جریان است .

اى معاویه ، از چه زمان شما زمامداران رعیّت و والیان امر امّت بوده‏ اید و حال آنکه ، نه در دین سابقه‏ اى دیرین دارید و نه در شرف مقامى رفیع . پناه مى ‏بریم به خدا از شقاوتى دامنگیر . و تو را بر حذر مى‏دارم از اینکه ، همچنان ، مفتون آرزوهاى خویش باشى و نهانت چون آشکارت نباشد .

مرا به جنگ فراخواندى . مردم را به یکسو نه ، خود به تن خویش به پیکار من آى . دو سپاه را از آن معاف دار تا همگان بدانند که کدامیک از ما قلبش را زنگ گناه تیره کرده است و پرده غفلت بر دیدگانش افتاده .

من ابو الحسنم . کشنده نیاى تو و دایى تو و برادر تو  در روز بدر سرشان شکافتم . اکنون همان شمشیر با من است و با همان دل با دشمن روبرو مى‏ شوم . نه دین دیگرى برگزیده ‏ام و نه پیامبرى نو . بر همان راه و روشى هستم که شما به اختیار ترکش کردید و به اکراه در آن داخل شدید .

پنداشته‏ اى که براى خونخواهى عثمان آمده ‏اى ، مى ‏دانى که خون عثمان در کجا ریخته شده ، پس آن را از همانجا بطلب ، اگر به خونخواهى او آمده ‏اى . گویى چنان است که مى ‏بینمت که چون جنگ بر تو دندان فرو برد ، مى‏ نالى آنسان ، که شتران گرانبار از سنگینى بار خود مى ‏نالند . و مى ‏بینم که سپاهیانت درگیر و دار ضربتهاى پیاپى و حوادث دردناک و سرنگون شدنها مى ‏نالند و مرا به کتاب خدا مى‏خوانند ، حال آنکه ، مشتى کافرند و منکر یا بیعت کرده و بیعت شکسته .


موفق باشید ... 

حکمت 361 تا 400 نهج البلاغه ...

حکمت 361 

روش خواستن از خدا 

(عبادى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: هر گاه از خداى سبحان درخواستى دارى، ابتدا بر پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم درود بفرست، سپس حاجت خود را بخواه، زیرا خدا بزرگوارتر از آن است که از دو حاجت درخواست شده، یکى را برآورد و دیگرى را باز دارد. 


حکمت 362 

ضرورت پرهیز از جدال و درگیرى 

(اجتماعى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: هر کس که از آبروى خود بیمناک است از جدال بپرهیزد. 


حکمت 363 

نشانه بى‏خردى 

(اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: شتاب پیش از توانایى بر کار، و سستى پس از به دست آوردن فرصت از بى‏خردى است. 


حکمت 364 

جایگاه پرسیدن 

(علمى) و درود خدا بر او، فرمود: از آنچه پدید نیامده نپرس، که آنچه پدید آمده براى سرگرمى تو کافى است. 


حکمت 365 

ارزش‏هاى اخلاقى 

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: اندیشه، آیینه‏اى شفّاف و عبرت از حوادث، بیم دهنده‏اى خیر اندیش است، و تو را در ادب کردن نفس همان بس که از آنچه انجام دادنش را براى دیگران نمى‏پسندى بپرهیزى. 


حکمت 366 

هماهنگى علم و عمل 

(عملى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: علم و عمل پیوندى نزدیک دارند.

و کسى که دانست باید به آن عمل کند، چرا که علم، عمل را فراخواند، اگر پاسخش داد مى‏ماند و گر نه کوچ مى‏کند. 


حکمت 367 

روش برخورد با دنیا 

(اخلاقى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: اى مردم، کالاى دنیاى حرام چون برگ‏هاى خشکیده وبا خیز است، پس از چراگاه آن دورى کنید، که دل کندن از آن لذّت بخش‏تر از اطمینان داشتن به آن است، و به قدر ضرورت از دنیا برداشتن بهتر از جمع آورى سرمایه فراوان است. آن کس که از دنیا زیاد برداشت به فقر محکوم است، و آن کس که خود را از آن بى‏نیاز انگاشت در آسایش است، و آن کس که زیور دنیا دیدگانش را خیره سازد دچار کور دلى گردد، و آن کس که به دنیاى حرام عشق ورزید، درونش پر از اندوه شد، و غم و اندوه‏ها در خانه دلش رقصان گشت، که از سویى سرگرمش سازند، و از سویى دیگر رهایش نمایند، تا آنجا که گلویش را گرفته در گوشه‏اى بمیرد، رگ‏هاى حیات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان، و به گور انداختن او به دست دوستان است. امّا مؤمن با چشم عبرت به دنیا مى‏نگرد، و از دنیا به اندازه ضرورت برمى‏دارد، و سخن دنیا را از روى دشمنى مى‏شنود، چرا که تا گویند سرمایه دار شد، گویند تهیدست گردید، و تا در زندگى شاد مى‏شوند، با فرا رسیدن مرگ غمگین مى‏گردند، و این اندوه چیزى نیست که روز پریشانى و نومیدى هنوز نیامده است. 


حکمت 368 

فلسفه کیفر و پاداش 

(عبادى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: همانا خداوند پاداش را بر اطاعت، و کیفر را بر نافرمانى قرار داد، تا بندگان را از عذابش برهاند، و به سوى بهشت کشاند. 


حکمت 369 

خبر از مسخ ارزش‏ها 

(اجتماعى، تاریخى سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: روزگارى بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانى، و از اسلام جز نامى، باقى نخواهد ماند. مسجدهاى آنان در آن روزگار آبادان، امّا از هدایت ویران است. مسجد نشینان و سازندگان بناهاى شکوهمند مساجد، بدترین مردم زمین مى‏باشند، که کانون هر فتنه، و جایگاه هر گونه خطاکارى‏اند، هر کس از فتنه بر کنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر کس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه‏ها کشانند، که خداى بزرگ فرماید: «به خودم سوگند، بر آنان فتنه‏اى بگمارم که انسان شکیبا در آن سرگردان ماند» و چنین کرده است، و ما از خدا مى‏خواهیم که از لغزش غفلت‏ها در گذرد. 


حکمت 370 

هدفدارى انسان و ضرورت تقوا

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: (نقل کردند که امام علیه السّلام کمتر بر منبرى مى‏نشست که پیش از سخن این عبارت را نگوید:) اى مردم از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشد تا به بازى پردازد، و او را به حال خود وانگذاشته‏اند تا خود را سرگرم کارهاى بى‏ارزش نماید، و دنیایى که در دیده‏ها زیباست، جایگزین آخرتى نشود که آن را زشت مى‏انگارند، و مغرورى که در دنیا به بالاترین مقام رسیده،چون کسى نیست که در آخرت به کمترین نصیبى رسیده است. 


حکمت 371 

ارزش‏هاى والاى اخلاقى 

(اخلاقى، معنوى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: هیچ شرافتى برتر از اسلام، و هیچ عزّتى گرامى‏تر از تقوا، و هیچ سنگرى نیکوتر از پارسایى، و هیچ شفاعت کننده‏اى کار سازتر از توبه، و هیچ گنجى بى‏نیاز کننده‏تر از قناعت، و هیچ مالى در فقر زدایى، از بین برنده‏تر از رضایت دادن به روزى نیست. و کسى که به اندازه کفایت زندگى از دنیا بردارد به آسایش دست یابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى که دنیا پرستى کلید دشوارى، و مرکب رنج و گرفتارى است، و حرص ورزى و خود بزرگ بینى و حسادت، عامل بى‏پروایى در گناهان است، و بدى، جامع تمام عیب‏ها است. 


حکمت 372 

عوامل استحکام دین و دنیا 

(علمى، اخلاقى، اقتصادى) و درود خدا بر او، فرمود: (به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود) اى جابر استوارى دین و دنیا به چهار چیز است: عالمى که به علم خود عمل کند، و جاهلى که از آموختن سرباز نزند، و بخشنده‏اى که در بخشش بخل نورزد، و فقیرى که آخرت خود را به دنیا نفروشد. پس هر گاه عالم علم خود را تباه کند، نادان به آموختن روى نیاورد، هر گاه بى‏نیاز در بخشش بخل ورزد، تهیدست آخرت خویش را به دنیا فروشد. اى جابر کسى که نعمت‏هاى فراوان خدا به او روى کرد، نیازهاى فراوان مردم نیز به او روى آورد، پس اگر صاحب نعمتى حقوق واجب الهى را بپردازد، خداوند نعمت‏ها را بر او جاودانه سازد، و آن کس که حقوق واجب الهى در نعمت‏ها را نپردازد، خداوند، آن را به زوال و نابودى کشاند. 


حکمت 373 

مراحل امر به معروف و نهى از منکر 

(اخلاقى، اجتماعى، سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: (ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن بن ابى لیلى فقیه نقل کرد، که براى مبارزه با حجّاج به کمک ابن اشعث برخاست،«» براى تشویق مردم گفت من از على علیه السّلام «که خداوند درجاتش را در میان صالحان بالا برد، و ثواب شهیدان و صدّیقان به او عطا فرماید» در حالى که با شامیان رو برو شدیم شنیدم که فرمود) اى مؤمنان» هر کس تجاوزى را بنگرد، و شاهد دعوت به منکرى باشد، و در دل آن را انکار کند خود را از آلودگى سالم داشته است، و هر کس با زبان آن را انکار کند پاداش آن داده خواهد شد، و از اوّلى برتر است، و آن کس که با شمشیر به انکار بر خیزد تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد، او را رستگارى را یافته و نور یقین در دلش تابیده. 


حکمت 374 

مراحل امر به معروف و نهى از منکر 

(اخلاقى، اجتماعى، سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: (و همانند حکمت گذشته، سخن دیگرى از امام نقل شد) گروهى، منکر را با دست و زبان و قلب انکار مى‏کنند، آنان تمامى خصلت‏هاى نیکو را در خودگرد آورده‏ اند. گروهى دیگر، منکر را با زبان و قلب انکار کرده، امّا دست به کارى نمى‏برند، پس چنین کسى دو خصلت از خصلت‏هاى نیکو را گرفته و دیگرى را تباه کرده است. و بعضى منکر را تنها با قلب انکار کرده، و با دست و زبان خویش اقدامى ندارند، پس دو خصلت را که شریف‏تر است تباه ساخته‏اند و یک خصلت را به دست آورده‏اند. و بعضى دیگر منکر را با زبان و قل و دست رها ساخته‏اند که چنین کسى از آنان، مرده‏اى میان زندگان است«». 

و تمام کارهاى نیکو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منکر، چونان قطره‏اى«» بر دریاى موّاج و پهناور است، و همانا امر به معروف و نهى از منکر، نه اجلى را نزدیک مى‏کنند، و نه از مقدار روزى مى‏کاهند، و از همه اینها برتر، سخن حق در پیش روى حاکمى ستمکار است. 


حکمت 375 

مراحل شکست در مبارزه 

(سیاسى، نظامى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: (از ابى جحیفه«» نقل شد، گفت از امیر مؤمنان شنیدم که فرمود علیهم السّلام) اوّلین مرحله از جهاد که در آن باز مى‏مانید، جهاد با دستانتان، سپس جهاد با زبان، و آنگاه جهاد با قلب‏هایتان مى‏باشد، پس کسى که با قلب، معروفى را ستایش نکند، و منکرى را انکار نکند، قلبش واژگون گشته، بالاى آن پایین، و پایین قلب او بالا قرار خواهد گرفت. 


حکمت 376 

سر انجام حق و باطل 

(اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: حق سنگین امّا گواراست، و باطل، سبک امّا کشنده. 


حکمت 377 

ضرورت ترسیدن از عذاب الهى 

(اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: بر بهترین افراد این امّت از عذاب الهى ایمن مباشید زیرا که خداى بزرگ فرمود. «از کیفر خدا ایمن نیستند جز زیانکاران» و بر بدترین افراد این امّت از رحمت خدا نومید مباشید زیرا که خداى بزرگ فرمود. «همانا از رحمت خدا نومید نباشند جز کافران» 


حکمت 378 

آثار شوم بخل ورزى 

(اخلاقى، اقتصادى) و درود خدا بر او، فرمود: بخل ورزیدن کانون تمام عیب‏ها، و مهارى است که انسان را به سوى هر بدى مى‏کشاند. 


حکمت 379 

اقسام روزى و پرهیز از حرص زدن 

(اقتصادى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: اى فرزند آدم روزى دو گونه است، روزیى که تو آن را جویى، و روزیى که تو را مى‏جوید، که اگر به سراغش نروى به سوى تو آید. پس اندوه سال خود را بر اندوه امروزت منه، که بر طرف کردن اندوه هر روز از عمر تو را کافى است. اگر سال آینده در شمار عمر تو باشد همانا خداى بزرگ در هر روز سهم تو را خواهد داد،

و اگر از شمار عمرت نباشد تو را با اندوه آنچه کار است که هرگز جوینده‏اى در گرفتن سهم روزى تو بر تو پیشى نگیرد، و چیره شونده‏اى بر تو چیره نگردد، و آنچه براى تو مقدّر گشته بى‏کم و کاست به تو خواهد رسید. 

مى‏گویم: (این سخن امام علیه السّلام در حکمت 267 آمده، امّا چون در اینجا همان مفاهیم آشکارتر و روشن‏تر بیان گردید آن را بر أساس روشى که در آغاز کتاب تذکّر دادیم آوردیم». 


حکمت 380 

ضرورت یاد مرگ 

(اخلاقى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: چه بسیار کسانى که در آغاز روز بودند و به شامگاه نرسیدند، و چه بسیار کسانى که در آغاز شب بر او حسد مى‏بردند و در پایان شب عزاداران به سوگشان نشستند. 


حکمت 381 

ضرورت راز دارى و کنترل زبان 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشى، و چون گفتى، تو در بند آنى، پس زبانت را نگهدار چنانکه طلا و نقره خود را نگه مى‏دارى، زیرا چه بسا سخنى که نعمتى را طرد یا نعمتى را جلب کرد. 


حکمت 382 

ارزش سکوت 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: آنچه نمى‏دانى مگو، بلکه همه آنچه را که مى‏دانى نیز مگو، زیرا خداوند بزرگ بر اعضاء بدنت چیزهایى را واجب کرده که از آنها در روز قیامت بر تو حجّت آورد. 


حکمت 383 

تلاش در اطاعت و بندگى 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: بترس که خداوند تو را به هنگام گناهان بنگرد، و در طاعت خویش نیابد، آن گاه از زیانکارى، هر گاه نیرومند شدى توانت را در طاعت پروردگار به کار گیر، و هر گاه ناتوان گشتى، ناتوانى را در نافرمانى خدا قرار ده. 


حکمت 384 

راه چگونه زیستن 

(اخلاقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: به دنیا آرامش یافتن در حالى که ناپایدارى آن مشاهده مى‏گردد، از نادانى است، و کوتاهى در اعمال نیکو با وجود یقین به پاداش آن، زیانکارى است، و قبل از آزمودن اشخاص، اطمینان پیدا کردن از عجز و ناتوانى است. 


حکمت 385 

دنیا شناسى 

(علمى، معنوى) و درود خدا بر او، فرمود: از خوارى دنیا نزد خدا همان بس که جز در دنیا، نافرمانى خدا نکنند، و جز با رها کردن دنیا به پاداش الهى نتوان رسید. 


حکمت 386 

ضرورت استقامت 

(علمى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: جوینده چیزى یا به آن یا به برخى از آن، خواهد رسید. 


حکمت 387 

شناخت خوبى‏ها و بدى‏ها 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: خیرى که در پى آن آتش باشد، خیر نخواهد بود، و شرّى که در پى آن بهشت است شرّ نخواهد بود، و هر نعمتى بى‏بهشت ناچیز است، و هر بلایى بى‏جهنّم، عافیّت است. 


حکمت 388 

فقر زدایى و سلامت 

(اقتصادى، بهداشتى) و درود خدا بر او، فرمود: آگاه باشید که فقر نوعى بلا است. و سخت‏تر از تنگدستى بیمارى تن و سخت تر از بیمارى تن، بیمارى قلب است، آگاه باشید که همانا عامل تندرستى تن، تقواى دل است.


حکمت 389 

ضرورت عمل گرایى 

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: آن کس که کردارش او را به جایى نرساند، بزرگى خاندانش، او را به پیش نخواهد راند. [در نقل دیگرى آمده که‏] آن کس که ارزش خویش را دست بدهد، بزرگى خاندانش او را سودى نخواهد رساند. 


حکمت 390 

برنامه ریزى صحیح در زندگى 

(اخلاقى، اجتماعى، اخلاق خانواده) و درود خدا بر او، فرمود: مؤمن باید شبانه روز خود را به سه قسم تقسیم کند، زمانى براى نیایش و عبادت پروردگار، و زمانى براى تأمین هزینه زندگى، و زمانى براى واداشتن نفس به لذّت‏هایى که حلال و مایه زیبایى است. خردمند را نشاید جز آن که در پى سه چیز حرکت کند: کسب حلال براى تأمین زندگى، یا گام نهادن در راه آخرت، یا به دست آوردن لذّت‏هاى حلال. 


حکمت 391 

ضرورت ترک حرام و غفلت زدگى 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: از حرام دنیا چشم پوش، تا خدا زشتى‏هاى آن را به تو نمایاند، و غافل مباش که لحظه‏اى از تو غفلت نشود. 


حکمت 392 

راه شناخت انسان‏ها (سخن گفتن) 

(علمى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: سخن بگویید تا شناخته شوید، زیرا که انسان در زیر زبان خود پنهان است. 


حکمت 393 

روش برخورد با دنیا 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: از دنیا آن مقدار که به تو مى‏رسد، بردار، و از آنچه پشت کند، روى گردان، و اگر نتوانى، در جستجوى دنیا نیکو تلاش کن. (و از خداوند اندازه آن در نگذر). 


حکمت 394 

ارزش سخن 

(علمى، سیاسى) و درود خدا بر او، فرمود: بسا سخن که از حمله مسلّحانه کارگرتر است. 


حکمت 395 

ارزش قناعت 

(اقتصادى، اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: هر مقدار که قناعت کنى کافى است. 


حکمت 396 

راه خوب زیستن 

(اخلاقى، اجتماعى) و درود خدا بر او، فرمود: مرگ بهتر از تن به ذلّت دادن و به اندک ساختن بهتر از دست نیاز به سوى مردم داشتن است. اگر به انسان نشسته در جاى خویش چیزى ندهند. با حرکت و تلاش نیز نخواهند داد، روزگار دو روز است، روزى به سود تو، و روزى به زیان تو است، پس آنگاه که به سود تو است به خوشگذرانى و سرکشى روى نیاور، و آنگاه که به زیان تو است شکیبا باش، 


حکمت 397 

عطر خوب 

(تجمّل و زیبایى، بهداشتى) و درود خدا بر او، فرمود: چه خوب است عطر مشک، تحمّل آن سبک و آسان، و بوى آن خوش و عطر آگین است. 


حکمت 398 

ترک غرور و یاد مرگ 

(اخلاقى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: فخر فروشى را کنار بگذار، تکبّر و خود بزرگ بینى را رها کن، به یاد مرگ باش. 


حکمت 399 

حقوق متقابل پدر و فرزند 

(اخلاقى، حقوقى، تربیتى) و درود خدا بر او، فرمود: همانا فرزند را به پدر، و پدر را به فرزند حقّى است. حق پدر بر فرزند این است که فرزند در همه چیز جز نافرمانى خدا، از پدر اطاعت کند، و حق فرزند بر پدر آن که نام نیکو

بر فرزند نهد، خوب تربیتش کند، و او را قرآن بیاموزد«». 


حکمت 400 

شناخت واقعیّت‏ها و خرافات 

(علمى، اعتقادى) و درود خدا بر او، فرمود: چشم زخم حقیقت دارد، استفاده از نیروهاى مرموز طبیعت حقیقت دارد، سحر و جادو وجود دارد«»، و فال نیک راست است، و رویداد بد را بد شگون دانستن، درست نیست، بوى خوش درمان و نشاط آور، عسل درمان کننده و نشاط آور، سوارى بهبودى آور، و نگاه به سبزه زار درمان کننده و نشاط آور است.


موفق باشید ... 

حکمت 351 تا 360 نهج البلاغه ...

حکمت 351امیدوارى در سختى ها(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: چون سختى ها به نهایت رسد، گشایش پدید آید، و آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد.


حکمت 352اعتدال در پرداخت به امور خانواده(اخلاقى،اجتماعى،خانوادگى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (به برخى از یاران خود فرمود) بیشترین اوقات زندگى را به زن و فرزندت اختصاص مده ، زیرا اگر زن و فرزندت از دوستان خدا باشند خدا آن ها را تباه نخواهد کرد ، و اگر دشمنان خدایند ، چرا غم دشمنان خدا را مى خوری؟!


حکمت 353بزرگ ترین عیب(اخلاقى)

و درود خدا بر او، فرمود: بزرگ ترین عیب آن که چیزى را در خوددارى، بر دیگران عیب بشمار!


حکمت 354روش تبریک گفتن در تولد فرزند(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (در حضور امام، شخصى با این عبارت ، تولد نوزادى را تبریک گفت " قدم دلاورى یکّه سوار مبارک باد" (50) 

چنین مگو ! بلکه بگو : خداى بخشنده را شکر گزار ، و نوزاد بخشیده بر تو مبارک ، امید که بزرگ شود و از نیکو کارى اش بهرمند گردی!.


حکمت 355پرهیز از تجمل گرایى(اعتقادى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: وقتى یکى از کارگزارانِ امام، خانة با شکوهى ساخت به او فرمود) سکه هاى طلا و نقره سر بر آورده خود را آشکار ساختند، همانا ساختن مجلل بى نیازى و ثروتمندى تو را مى رساند.


حکمت 356قدرت خداوند در روزى رسانى(اعتقادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (از امام پرسیدند: اگر دُرِ خانة مردى را به رویش بندند، روزى او از کجا خواهد آمد ؟ فرمود)

از آن جایى که مرگ او مى آید!.


حکمت 357روش تسلیت گفتن(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (مردمى را در مرگ یکى از خویشاوندانشان چنین تسلیت گفت)

مْردن از شما آغاز نشده ، و به شما نیز پایان نخواهد یافت. این دوست شما به سفر مى رفت، اکنون پندارید که به یکى از سفرها رفته ؛ اگر او باز نگردد شما به سوى او خواهید رفت.


حکمت 358مسؤولیت نعمت ها(اخلاقى، اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اى مردم، باید خدا شما را به هنگام نعمت همانند هنگامه کیفر ، ترسان بنگرد ، زیرا کسى که رفاه و گشایش را زمینة گرفتار شدن خویش نداند ، پس خود را از حوادث ترسناک ایمن مى پندارد و آن کس که تنگدستى را آزمایش الهى نداند پاداشى را که امیدى به آن بود از دست خواهد داد.


حکمت 359راه خود سازى(اخلاقى، تربیتى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اى اسیران آرزوها ، بس کنید! زیرا صاحبان مقامات دنیا را تنها دندان حوادث روزگار به هراس افکند، اى مردم کار تربیت خود را خود بر عهده گیرید، و نفس را از عادت هایى که به آن حرص دارد باز گردانید.


حکمت 360ضرورت پرهیز از بدگمانى(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: شایسته نیست به سخنى که از دهان کسى خارج شد، گمان بد ببرى ، چرا که براى آن برداشت نیکویى مى توان داشت.


موفق باشید ... 


حکمت 341 تا 350 نهج البلاغه ...

حکمت 341روز دردناک ظالم(سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: روز انتقام گرفتن از ظالم سخت تر از ستمکارى بر مظلوم است.



حکمت 342راه بى نیازى(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: برترین بى نیازى و دارایى، نومیدى است از آنچه در دست مردم است.



حکمت 343شناخت مردم و ضد ارزش ها(سیاسى، علمى)

و درود خدا بر او، فرمود: گفتارها نگهدارى مى شود، و نهان ها آشکار، و هر کسى در گرو اعمال خویش است، و مردم گرفتار کمبودها و آفت هایند جز آن را که خدا نگهدارد؛ در خواست کنندگانش مردم آزار، و پاسخگویان به زحمت و رنج دچارند ، و آن کس که در اندیشه از همه برتر است با اندک خشنودى یا خشمى از رأى خود باز مى گردد. و آن کس که از همه استوار تر است از نیک نگاهى ناراحت شود یا کلمه او را دگرگون سازد.



حکمت 344ضرورت توجه به فنا پذیرى دنیا(اخلاقى، اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اى مردم از خدا بترسید، چه بسا آرزومندى که به آروزى خود نرسید، و سازندة ساختمانى که در آن مسکن نکرد، و گردآورنده اى که زود آنچه را گرد آورده ، رها خواهد کرد شاید که از راه باطل گرد آورده و یا حق دیگران را بازداشته ، و با حرام به هم آمیخته ، که گناهش بر گردن اوست، و با سنگینى بار گناه در مى گذرد، و با پشیمانى و حسرت به نزد خدا مى رود که:

"در دنیا و آخرت زیان کرده و این است زیانکارى آشکار"



حکمت 345یکى از راه هاى پاک ماندن(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: دست نیافتن به گناه نوعى عصمت است.



حکمت 346مشکلات در خواست کردن(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: آبروى تو چون یخى جامد است که در خواست آن را قطره قطره آب مى کند، پس بنگر که آن را نزد چه کسى فرو مى ریزی؟.



حکمت 347جایگاه ستایش(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: ستودن بیش از آنچه که سزاوار است نوعى چاپلوسى ، و کمتر از آن ، درماندگى یا حسادت است.



حکمت 348سخت ترین گناه(اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: سخت ترین گناه ، آن که گناهکار آن را کوچک بشمارد.



حکمت 349الگوى انسان کامل(اخلاقى، معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: آن کس که در عیب خود بنگرد از عیب جویى دیگران باز ماند، و کسى که به روزى خدا خشنود باشد بر آنچه از دست رود اندوهگین نباشد، و کسى که شمشیر ستم بر کشد با آن کشته شود و آن کس که در کارها خود را به رنج اندازد خود را هلاک سازد ، و هر کس خود را در گردابهاى بلا افکند عرق گردد، و هر کس به جاهاى بدنام قدم گذاشت متهم گردید.

و کسى که زیاد سخن مى گوید: زیاد هم اشتباه دارد، و هر کس که بسیار اشتباه کرد، شرم وحیاء او اندک است ، و آن که شرم او اندک ، پرهیزکارى او نیز اندک خواهد بود، و کسى که پرهیزکارى او اندک است دلش مرده، و ان که دلش مرده باشد، در آتش جهنم سقوط خواهد کرد. و آن کس که زشتى هاى مردم را بنگرد، و آن را زشت بشمارد سپس همان زشتى ها را مرتکب شود، پس او احمق واقعى است. قناعت ، مالى است که پایان نیابد، و آن کس که فراوان به یاد مرگ باشد در دنیا به اندک چیزى خشنود است، و هر کس بداند که گفتار او نیز از اعمال او به حساب مى آید جز به ضرورت سخن نگوید.



حکمت 350روانشناسى مردان ستمکار(سیاسى، اجتماعى،اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: مردم ستمکار را سه نشان است: با سرکشى به مافوق خود ستم روا دارد، و به زیر دستان خود با زور و چیرگى ستم مى کند، و ستمکاران را یارى مى دهد.


موفق باشید ... 


حکمت 331 تا 340 نهج البلاغه ...

حکمت 331ارزش اطاعت و بندگى(عبادى، اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: خداى سبحان طاعت را غنیمت زیرکان قرار داد آنگاه که مردم ناتوان ، کوتاهى کنند.


حکمت 332مسؤلیت رهبری (سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: حاکم اسلامى ، پاسبان خدا در زمین اوست.


حکمت 333روانشناسى مؤمن(علمى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (در توصیف مؤمن فرمود) شادى مؤمن در چهرة او ، و اندوه وى در دلش پنهان است، سینه اش از هر چیزى فراخ تر ، و نفس او از هر چیزى خوارتر است. برترى جویى را زشت ، و ریاکارى را دشمن مى شمارد، اندوه او طولانى ، و همت او بلند است، سکوتش فراوان ، و وقت او با کار گرفته است، شکر گزار و شکیبا و ژرف اندیش است. از کسى در خواست ندارد و نرم خو و فروتن است، نفس او از سنگ خارا سخت تر اما در دیندارى از بنده خوارتر است.


حکمت 334یاد مرگ و آرزوها(اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: اگر بندة خدا اجل و پایان کارش را مى دید، با آرزو و فریب آن دشمنى مى ورزید.


حکمت 335آفات اموال (اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: براى هر کسى در مال او دو شریک است: وارث و حوادث.


حکمت 336مسؤلیت وعده دادن(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: کسى که چیزى از او خواسته اند تا وعده نداده آزاد است.


حکمت 337ضرورت عمل گرایى(اخلاقى، تربیتى)

و درود خدا بر او ، فرمود: دعوت کنندة بى عمل، چون تیر انداز بدون کمان است.


حکمت 338اقسام علم (علمى)

و درود خدا بر او ، فرمود: علم دو گونه است: علم فطرى و علم اکتسابی؛ اگر هماهنگ با علم فطری نباشد سودمند نخواهد بود.


حکمت 339قدرت و حاکمیت اندیشه(سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: استوارى رأى با کسى است که قدرت و دارایى دارد، با روى آوردن قدرت، روى آورد، و با پشت کردن آن روى بر تابد.


حکمت 340ارزش پاکدامنى و شکر گزارى (اخلاقى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: پاکدامنى زیور تهیدستى ، و شکر گزارى زیور بى نیازى (ثروتمندى) است.


موفق باشید ... 

حکمت 321 تا 330 نهج البلاغه . . .

حکمت 321قاطعیت رهبرى در مشورت(سیاسى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (عبدالله بن عباس در مسئله اى نظر داد که امام آن را قبول نداشت و فرمود) بر تو است که رأى خود را به من بگویى، و من باى پیرامون آن بیندیشم ، آنگاه اگر خلاقى نظر تو فرمان دادم باید اطاعت کنی! 


حکمت 322ضرورت تقویت روحیة مردم پس از جنگ(سیاسى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (وقتى امام از جنگ صفین باز مى گشت، به محله شبامیان  رسید، او از گریه زنان بر کشتگان جنگ را شنید، ناگاه حرب بن شُرحبیل شبامى، بزرگ قبیلة شبامیان خدمت امام رسید به او فرمود)

آیا آن گونه که مى شنوم ، زنان شما بر شما چیره شده اند؟ چرا آنان را از گریه و زارى باز نمى دارید؟ (حرب پیاده و امام سوار بر اسب مى رفتند ، به او فرمود) باز گرد، که پیاده رفتن رییس قبیله اى چون تو پشت سر من ، موجب انحراف زمامدار و زبون مؤمن است.


حکمت 323علل انحراف خوارج(سیاسى، اعتقادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (در جنگ نهروان هنگامى که از کنار کشتگان خوارج مى گذشت فرمود) واى به حال شما! آن که شما را فریب داد به شما زیان رساند. پرسیدند چه کسى آنان را فریفت، اى امیر المؤمنین [علیه السلام]، در جواب فرمود: شیطان گمراه کننده، و نفسى که به بدى فرمان مى دهد ، آنان را به آرزوها مغرور ساخت ، و راه گناه را بر ایشان آماده کرد، و به آنان وعدة پیروزى داد ، و سر انجام به آتش جهنم گرفتارشان کرد.


حکمت 324خدا ترس در خلوتگاهها (اخلاقى، اعتقادى، تربیتى)

و درود خدا بر او ، فرمود: از نافرمانى خدا در خلوت ها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى مى کند.


حکمت 325اندوه عزاى محمد بن ابى بکر(سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (آنگاه که خبر کشته شدن محمد بن ابى بکر را به او دادند فرمود) همانا اندوه ما بر شهادت او ، به اندازه شادى شامیان است، جز آن که از آن یک دشمن ، و از ما یک دوست کم شد.


حکمت 326مهلت پذیرش توبه(معنوى)

و درود خدا بر او ، فرمود: عمرى که خدا از فرزند آدم پوزش را مى پذیرد شصت سال است.


حکمت 327پیروزیهاى دروغین(سیاسى، اخلاقى)

و درود خدا بر او ، فرمود: پیروز نشد آن کس که گناه بر او چیرگى یافت، و آن کس که با بدى پیروز شد شکست خورده است.


حکمت 328وظیفة سرمایه داران(اقتصادى،اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: همانا خداى سبحان روزى فقراء را در اموال سرمایه داران قرار داده است، پس فقیرى گرسنه نمى ماند جز به کامیابى توانگران ، و خداوند از آنان دربارة گرسنگى گرسنگان خواهد پرسید.


حکمت 329بى نیازى از عذر خواهى(اخلاقى، اجتماعى)

و درود خدا بر او ، فرمود: بى نیازى از عذر خواهى، گرامى تر از عذر راستین است.


حکمت 330مسؤلیت نعمت ها(اعتقادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: حق خدا بر عهدة شما اینکه از نعمت هاى الهى د رگناهان یارى نگیرید.


موفق باشید ... 

حکمت 311 تا 320 نهج البلاغه . . .

حکمت 311نفرین امام [علیه السلام](اعتقادى)

و درود خدا بر او، فرمود: (چون به شهر بصره رسید خواست انس بن مالک را به سو طلحه و زبیر بفرستد تا آنچه از پیامبر (ص) دربارة آنان شنیده ، یادشان آورد، أنس ، سرباز زد و گفت من آن سخن پیامبر (ص) را فراموش کردم، فرمود) 

اگر دروغ مى گویى خداوند تو را به بیمارى بُرُص (سفیدى روشن) دچار کند که عمامه آن را نپوشاند، (پس از نفرین امام ، أنس به بیمار برص در سر و صورت دچار شد ، که همواره نقاب مى زد).


حکمت 312روانشناسى عبادات(علمى، عبادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: دل ها را روى آوردن و نشاط ، و پْشت کردن و فرارى است؛ پس آنگاه که نشاط دارند آن را بر انجام مستحبات وا دارید ، و آنگاه که پْشت کرده بى نشاط است، به انجام واجبات قناعت کنید.


حکمت 313جامعیت قرآن (علمى)

و درود خدا بر او ، فرمود: در قرآن اخبار گذشتگاه ، و آیندگان ، و احکام مورد نیاز زندگى تان وجود دارد.


حکمت 314روش برخورد با متجاوز (اخلاقى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: سنگ را از همان جایى که دشمن پرت کرده ، باز گردانید ، که شر را جز شر پاسخى نیست.


حکمت 315روش نویسندگى(علمى، هنرى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (به نویسندة خود عبیدالله بن ابى رافع دستور داد)

در دوات، لیقه بینداز ، نوک قلم را بلند بگیر، میان سطرها فاصله بگذار، و حروف را نزدیک به یکدیگر بنویس ، که این شیوه براى زیبایى خط بهتر است.


حکمت 316پیشواى مؤمنان و تبهکاران(اعتقادى،اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: من پیشواى مؤمنان ، و مال ، پیشواى تبهکاران است.

مى گویم: (معناى سخن امام ، این است که مؤمنان از من پیروى مى کنند و بدکاران پیرو مال مى باشند آنگونه که زنبورانِ عسل از رئیس خود اطاعت مى کنند)


حکمت 317اختلاف مسلمین و انحراف یهودیان(اعتقادى، سیاسى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (شخصى یهودى ، به امام گفت: هنوز پیامبرتان را دفن نکرده، درباره اش اختلاف کردید، امام فرمود:)

ما دربارة آنچه که از او رسیده اختلاف کردیم، نه در خود او ؛ اما شما یهودیان ، هنوز پاى شما پس از نجات از دریاى نیل خشک نشده بود که به پیامبرتان گفتید:" براى ما خدایى بساز، چنانکه بت پرستان خدایى دارند!" و پیامبر شما گفت: "شما مردمى نادانید".


حکمت 318قاطعیت در مبارزات(سیاسى، نظامى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (از امام پرسیدند: با کدام نیرو بر حریفان خود پیروز شدی؟ فرمود)

کسى را ندیدم جز آن که مرا در شکست خود یارى مى داد!.

مى گویم: (امام به این نکته اشاره کرد که هیبت و ترس مولایمان در دلها جاى مى گرفت).


حکمت 319ره آورد شوم تهیدستى(اقتصادى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (به پسرش محمد حنفیه سفارش کرد) اى فرزند! من از تهیدستى بر تو هراسناکم ، از فقر به خدا پناه ببر ، که همانا فقر ، دین انسان را ناقص ، و عقل را سرگردان ، و عامل دشمنى است.


حکمت 320روش صحیح پرستیدن (علمى)

و درود خدا بر او ، فرمود: (شخصى مسئلة پیچیده اى سؤال کرد، فرمود: ) براى فهمیدن بپرس ، به براى آزار دادن ؛ که نادان آموزش گیرنده، همانند داناست، و همانا داناى بى انصاف چون نادان بهانه جو است!.


موفق باشید ...