رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

سفر به عالم برزخ

یکى از موضوع هایى که انسان را از طغیان و ظلم و حتى گناهان کوچک باز مى دارد این است که انسان یقین داشته باشد که هر کارى را که انجام مى دهد ضبط و ثبت شده و براى آن کردار، جزا خواهد دید.




اگر ما در این دنیا اعمال ناشایست را ملاحظه مى کنیم ، و اگر ما در جهان پهناور انواع و اقسام انسانها، با خصلتهاى متفاوت را مى بینیم .



همه و همه براى این است که سطح باورها به این موضوع متفاوت است .



براى اینکه انسان به این موضوع یقین پیدا نماید یا باید خود را دیده باشد و یا اینکه به آورنده خبر، اطمینان داشته باشد.



و تا انسان به باور نرسد امکان مواظبت و مراقبت به حداقل نخواهد رسید.



اگر انسانها در رفتارهاى اجتماعى و برخوردهاى نوعى ، از دیدگاه محاسبه بهرمنده باشند یعنى بدانند هیچ عملى از آنها سر نمى زند مگر اینکه حسابگرى او را به حسابرسى فرا خواهد خواست ، ناهنجارهاى اجتماعى رخ نخواهد داد.



ما مدینه فاضله را آرزو مى کنیم اما هیچگاه نخواستیم در ایجاد آن تلاش ‍ کنیم ، مدینه فاضله در صورتى ساخته مى شود که من از خودم شروع کنم و تو از خود و در نهایت دست به دست هم بدهیم و به رفع موانع و معایب در مزین کردن این شهر سهیم باشیم و این نخواهد شد مگر اینکه حد و مرز خود را از آزادى انسانى بدانیم .



- اگر به ما مى گویند آزادید، یعنى در حدى که از آزادى من ، لطمه و ضرر به دیگران نرسد.

چطور مى شود من آزادى را بر خود بخواهم و اسیرى و ذلت را براى دیگرى و از طرف دیگر، آرزوى مدینه فاضله را نمایم !



آرى ! باید تلاش نمود و مدینه فاضله را ایجاد کرد و براى این کار چند چیز لازم است :

بدانیم که ما انسانها براى خوردن و خوابیدن خلق نشده ایم بلکه در وراى این زندگى وظایفى داریم که شاءن و منزلت ما را از سایر موجودات ممتاز مى کند و آن تکامل انسانى است .



انسان از آن جهت که انسان است نمى تواند با دنبال کردن سراب به منبع اصلى و سرچشمه زلال ابدى برسد، اگر ما انسانها بخواهیم به سرچشمه واقعى برسیم باید راهنما داشته باشیم و بدون راه رفتن مثل حرکت کردن در تاریکى مطلق و بدون چراغ خواهد بود.



راهنما، باید کسى باشد که مسیرهاى تند و سخت را پیموده و بداند کجا صخره و کجا هموار است و بالاخره از کجا باید عبور کرد تا در مسیر حرکت نایستید و چه باید کرد که مانع را برطرف کند و چه نباید کرد که ترک آن خود رافع موانع است و به عبارت دیگر بایدها و نبایدها را، و حوادث ناگوار پیش رو را به ما هشدار دهد و ما صحت رفتار او را از دلائلى که به ما ارائه مى دهد از طریق تدبر و تعقل در سخنان و ادعاهاى او پذیرفته باشیم ، در این صورت یعنى هنگامى که عقل و وجدان ما شهادت داد این راهنماى ، حقیقى است و اینها انسانهاى پاک سرشتى هستند که تاریخ به صداقت آنها صحه گذاشته و از این سخنان به مردم خود مى گفته اند و مردم را از اعمال سوء اعمال زشت برحذر مى داشتند، و ثمره کردار نیکو و عواقب خوشایند اعمال خوب را به مردم بشارت مى دادند، آنگاه با ایمانى استوار بدون تزلزل به گفته هاى راهنما گوش ‍ مى دادیم و عمل مى کردیم .



همان طور که عرض شد اگر ما از دلایل عقلى پى به درستى گفتار شخصى بردیم دیگر درنگ جایز نیست و باید گوى سبقت گرفت و در این راه قدم برداشت و اولین گام این است که از راهنما بپرسیم چه باید کرد تا رستگار شد و چه نباید کرد تا گمراه نشد.



براى اینکه این مطلب خوب تفهیم بشود مثالى مى زنم ؛ شما در صورتى از یک کودک ((حتى غیر ممیز)) خبرى از وقوع حادثه اى مى شنوید، اگر چه به آن خبر اطمینان نداشته باشید اما صرف احتمال اینکه شاید راست گفته باشد شما را در برخورد با مساله به احتیاط مجبور خواهد کرد و عقل سلیم نیز همین راه یعنى احتیاط را پیشنهاد خواهد کرد.



حال در مورد مساله خطیرى ، همچون مساله ((برزخ و معاد)) آیا انسان مى تواند آنرا نادیده بگیرد و از کنار آن به سهولت بگذرد؟



ما در این کتاب سعى کرده ایم از اخبار برزخ افرادى راستگو و صدیق (که دوست و دشمن به عظمت شخصیتى آنان اقرار کرده اند و آنان را صادق مى دانند) به ما انسانها بیان فرموده اند، به صورت داستان بازگو کنیم و در پى نویس ، روایات آن را آورده تا به واقعیت داستان پى برده و چون مى دانیم آنچه از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند و نور هرکجا روزانه اى بیابد از آن وارد مى شود و اثر مى گذارد. امیدوارم هم براى خودم و هم برا خوانندگان ، محترم تاثیر معنوى گذاشته و در مسیر تکامل معنوى مفید واقع گردد.



این کتاب در دو قسمت ، که قسمت اول تحت پیش گفتار در رابطه با ((برزخ )) بوده و از سه بخش تشکیل شده است . و در قسمت دوم که ((سفر به عالم )) برزخ مى باشد از دو بخش که بخش اول ، ((دیدار از اهل جهنم )) و در بخش دوم ، ((دیدار از اهل بهشت )) مى باشد، نگاشته شده است .



در ((سفر برزخى ))، سعى شده از ((جهنم و بهشت برزخى و اهل آنها)) و از چگونگى احوال آنان با استفاده از قرآن و روایات به صورت داستان ، ساده و شیرین بیان شود.



در خاتمه ضمن التماس دعا از شما خوانندگان گرامى ، خواهشمندیم ما را از پیشنهادات و انتقادات خود بى نصیب نفرمایید تا در قدمهاى بعدى ، بهتر قلم فرساى نموده و بیشتر مثمر ثمر واقع گردد.

قم        

علیرضا اسداللهى فرد




1- برزخ از دیدگاه عقل




2- برزخ از دیدگاه قرآن




3- برزخ از دیدگاه معصومین (علیهم السلام )




بخش اول : برزخ از دیدگاه عقل انسان وقتى در رابطه با مرگ فکر مى کند دو سوال از مغز او خطور مى کند. اول اینکه ، انسان بعد از مرگ آیا زندگى خواهد داشت یا نه ؟




دوم اینکه ، آیا قبل از اینکه قیامت به پا شود (چون مى دانیم قیامت با وقوع حوادثى به پا خواهد شد و ما به عیان مى بینیم هنوز از آن حوادث چیزى اتفاق نیافتاده ) در حالى که عده اى از دنیا رفته اند و در میان ما نیستند این انسانها بعد از مرگ چه نوع زندگى را دارند؟




از روزگار قدیم انسان در مواجهه با مرگ این سوال را از خود مى پرسیده که آیا در وراى این زندگى کوتاه ، حیات جاویدى وجود دارد یا نه ؟




او براى پاسخ به این سوال اساسى ، در بعضى مواقع درمانده مى ماند و چون نحوه خلقت خود را فراموش مى کرد، راه فکر را که باید بیاندیشد و بگوید آن قادر و توانایى که او را خلق کرده در حالى که نبوده ، مى تواند او را دوباره زندگى ببخشد و حیات جاوید دهد، مى بست .




در این میان عده اى بیراهه رفتند و منکر معاد و زندگى جاوید شدند و گفتند: انسان غیر از این دیگر حیات ندارد و لذا براى رسیدن به دنیا از هیچ گونه جنایتى بر همنوعان خود دریغ نکردند. و عده اى دیگر راه صواب پیش گرفتند و قوه تعقل را بکار بستند و با دیدن آیات دیگر راه مرگ و بعث از قبیل تغییر فصلها و رشد و نمو گیاهان و سپس از بین رفت آنها و باز به وجود آمدن آنها و سایر نشانه هاى مرگ و حیات ، به این نتیجه رسیدند که انسان با این عظمت و امتیازى که از سایر موجودات دارد، ممکن نیست براى مدتى که بعد از آن فنا و نابودى است خلق شده باشد و اصولا امکان تصادف و اتفاق را به طور کلى ، غیر قابل قبول مى دانند چرا که وجود نظم یا وجود اتفاقى بودن خلقت محال است البته بحث را رابطه با اثبات صانع و معاد در کتب فلسفى به طور مفصل آمده و این از حوصله بحث ما خارج است اما اشاره اى در اینجا نمودیم تا یادآورى آن ما را در فهم صحیح مطالب ، یارى نماید.




و اما در مورد حیات بعد از مرگ ، شواهدى زنده و قابل قبول بدست آوردند که همگى ، حاکى از وجود زندگى بعد از مرگ مى باشد مثلا خواب دیدن عده اى از اشخاصى را که از دنیا رفته اند و صحبت با آنها در رابطه با زندگى آنان در عالم برزخ(3) و اتفاق افتادن وقایعى که از سوى آن اشخاص به زنده ها بازگو شده و موارد بسیارى که همگى اثبات وجود دنیائى است که آن را ((برزخ )) مى نامیم .




قرآن مجید در سوره نباء براى اینکه راه عقل منکرین معاد را باز کند، آنها را دعوت به تعقل در رابطه با نظام آفرینش مى کند.




مرحوم علامه طباطبایى مفسر کبیر در ذیل آیات شریفه ((عم یتسائلون عن النباء العظیم ...)) مى گوید در این آیات از طریق فکر در نظام آفرینش ‍ مشرکین را به زندگى پس از مرگ رهنمون مى سازد.




بخش دوم : برزخ از دیدگاه قرآناز نظر قرآن مجید ((عالم برزخ )) وجود دارد و انسانها بعد از مرگ تا قیامت در آنجا خواهند بود و هر کس در قبال اعمال دنیوى اش در آنجا از نعمتهاى الهى یا از عذاب الهى برخوردار خواهد بود.




مرحوم علامه طباطبائى ، مفسر بزرگ اسلام ، در ذیل آیه شریفه 99 و 100 سوره مؤ منون (5) در تفسیر شریف المیزان مى فرماید:




((مراد از برزخ طبق آنچه که سیاق آیات مى رساند عالم قبر است و عالم قبر همان ((عالم مثالى )) است که انسان در آن بعد از مرگش تا روز قیامت زندگى مى کند و بر این واقعیت آیات دیگرى نیز دلالت مى کند)).

مرحوم ((علامه شهید مطهرى )) در کتاب ((زندگى جاوید یا حیات اخروى )) مى فرماید:

((آیا انسان پس از مرگ یکباره وارد عالم قیامت مى شود و کارش یکسره مى گردد، و یا انسان در فاصله مرگ و قیامت یک علل حاصل را طى مى کند و هنگامى که قیامت کبرى به پا شد وارد عالم قیامت مى گردد؟




مطابق آنچه از نصوص قرآن کریم و اخبار و روایات متواتر و غیر قابل انکارى که از رسول اکرم (صلى الله علیه و آله ) و ائمه اطهار (علیهم السلام ) رسیده است استفاده مى شود هیچ کس بلافاصله پس از مرگ وارد عالم قیامت کبرى نمى شود، زیرا قیامت کبرى مقارن است با یک سلسله انقلابها و دگرگونیهاى کلى در همه موجودات زمینى و آسمانى که ما سراغ داریم یعنى کوهها و دریاها، ماه ، خورشید، ستارگان و کهکشانها.




هنگام قیامت کبرى هیچ چیزى در وضع موجود باقى نمى ماند.




بعلاوه در قیامت کبرى اولین و آخرین جمع مى شوند، و ما مى بینیم که هنوز نظام جهان برقرار است و شاید میلیونها و بلکه میلیاردها سال دیگر نیز برقرار باشد و میلیاردها، میلیارد انسان دیگر بعد از این بیایند.




همچنین از نظر قرآن کریم همانطور که از آیات استفاده مى شود هیچکس ‍ در فاصله مرگ و قیامت کبرى در خاموشى و بى حسى فرو نمى رود یعنى چنین نیست که انسان پس از مردن در حالى شبیه بیهوشى فرو رود و هیچ چیزى را احساس نکند، نه لذتى داشته باشد، نه درد و رنجى ، نه سرورى داشته باشد و نه اندوهى ، بلکه انسان بلافاصله پس از مرگ وارد مرحله اى دیگر از حیات مى گردد که همه چیز را حس مى کند...




این مرحله ادامه دارد آنگاه که قیامت کبرى به پا شود.




پس از نظر قرآن کریم عالم پس از مرگ در دو مرحله صورت مى گیرد: عالمى که مانند عالم دنیا پایان مى پذیرد و عالم برزخ نامیده مى شود، دیگر عالم قیامت کبرى که به هیچ وجه پایان نمى پذیرد.




در کتاب شریف ((تفسیر قمى )) در ذیل آیه شریفه و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون مى فرماید:

این مساله (برزخ ) امرى است بین دو امر و آن ، ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است ، و همین آیه ، منکرین عذاب قبر و ثواب و عقاب قبل از قیامت را مردود مى شمارد.




بخش سوم : برزخ از دیدگاه معصومین (علیه السلام )در مورد برزخ از نظر ائمه معصومین (علیه السلام ) اکتفا مى کنیم به چند روایت :


اول روایتى است که در خطبه 83 نهج البلاغه آمده و آن عبارت است از اینکه حضرت در یادآورى مرگ و مصیبتهایى که در راه است مى فرمایند: آیا کسى که باقى است جز فنا را منتظر است ؟ با اینکه هنگام فراق و جدایى و لرزه اضطراب و ناراحتى مصیبت نزدیک شده که حتى فرو بردن آب دهان براى او مشکل شود و از فرزندان و بستگان یارى جوید، آیا مى توانند مرگ را از او دفع کنند و یا ناله هاى آنان و فریادشان براى او سودى دارد، نه او به سرزمین مردگان سپرده مى شود و در تنگناى قبر مى ماند، حشرات پوستش را از هم مى شکافند و سختیهاى گور او را مى پوساند و از پاى در مى آورد، تند بادهاى سخت اثر او را نابود مى کند و گذشت شب و روز نشانه هاى او را از میان مى برد، اجساد پس از طراوت و تازگى تغییر مى پذیرند و استخوانها بعد از تواناى پوسیده مى گردند، ارواح گروگان اعمال مسئولیت خویشند و در آنجا به اسرار نهانى یقین حاصل مى کنند نه بر اعمال صالحشان چیزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه کنند.




همان گونه که در خطبه شریفه ملاحظه مى فرمایید، حضرت اشتغال ارواح را به جزا دیدن به خاطر اعمالى که در دنیا مرتکب شدند یادآورى مى فرمایند و اینکه بلافاصله بعد از مرگ مصیبتها، براى بدکاران و رفاه و آسایش و متنعم شدن از نعمتهاى الهى براى صالحان در انتظار روح است .




دوم روایت که تصریح دارد بهشت و جهنم خلق شده پیامبر اکرم ، به بهشت رفته و از جهنم دیدن کرده و این بهشت و جهنم ، همان بهشت و برزخى است و اگر وجود بهشت و جهنم را قبول کنیم که حق نیز همین است باید بپذیریم که بعد از رحلت از این جهان در عالم برزخ در یکى از دو مکان یعنى بهشت و یا جهنم بر اساس اعتقاد و عمل مقیم خواهند شد و آن روایت ، روایت هروى از امام رضا (علیه السلام ) است که از امام پرسید آیا بهشت و جهنم را خدا خلق فرموده ؟




حضرت در پاسخ فرمودند: بله ، رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) وقتى به معراج رفتند به داخل بهشت رفته و از جهنم دیدن کردند.




سوم روایتى که در تفسیر قمّى در ذیل آیه شریفه ((و من ورائهم برزخ )) آورده و آن فرمایش این است :

به خدا قسم من نمى ترسم براى شما مگر از بابت برزخ پس آنگاه که امور به دست ما سپرده شد، ما اولى هستیم بر شما (یعنى اینکه پیروان را از لرز و ترس قیامت نجات دهیم ).




در این روایت حضرت صادق (علیه السلام )، وجود برزخ و خطراتى که در آن وجود دارد را تصریح مى فرماید.




و همچنین روایاتى که در طول داستان این کتاب بدان استناد کردیم ، همه حاکى از وجود حیات و زندگى بعد از مرگ است و روایات نورانى دیگرى داریم که ذکر آنها را به علت انگیزه دیگرى که از نوشتن این کتاب داریم نمى آوریم ، لذا خوانندگان گرامى را به کتب روایى و همچنین کتب استدلالى در رابطه با برزخ و معاد ارجاع مى دهیم .




قسمت دوم : سفر به عالم برزخ((از سالها پیش موضوع مرگ و بعد از مرگ و عوالم بعد از مرگ ، فکر مرا به خود مشغول ساخته بود و در این رابطه هر وقت براى زیارت اهل قبور مى رفتم نسبت به مرگ و بعد از مرگ بیشتر به فکر مى افتادم .




حقیقت مطالب این است که مردن ، حق است و این کاروان ، لاینقطع به پیش مى رود و مرا و امثال مرا با خود خواهد برد همانطور که پیشینیان را با خود برده است تا جایى که وجود مرگ را همه انسانها مثل ضرورت آب و هوا، پذیرفته اند و تنها فرق این دو این است که ما آب و هوا را جهت نیاز حیات مادى مى طلبیم ولى مرگ مى طلبد ما را تا عظمت وجودى را از هر حیث به اثبات برساند.




روزى براى زیارت اهل قبور به گورستان محله رفته بودم و در آنجا قبرهایى را که کنده و آماده نموده بودند از دور و براى دیدن قبرها، کنار آن قبور رفتم و نشستم و بى اختیار خانه آخرتم را مجسم کردم و با خود گفتم :




اگر من الان مى مردم ، جایگاه من اینجا بود، آغوش خاک ، تنهاى تنها اما توى این قبرها چه خبر است ؟ ایکاش مى دانستم در آنجا براى ساکنانش ‍ چه مى گذرد؟




دوست همسفرآن قدر در این رابطه ذهنم مشغول بود که خواب مرا گرفت و به خواب سنگینى رفتم در این اثنا شخصى را دیدم که از پشت سر مرا صدا مى زد و با اسم به من گفت فلانى ! فلانى ! و متوجه او نبودم تا اینکه دستهایش را روى دوشم گذاشت و گفت :




على آقا! سلام علیکم .




من یکهو از جام پریدم ، برگشتم ، پشت سرم را نگاه کردم و گفتم بله !




- بفرمایید! امرى داشتید؟ مى بخشید من شما را به جا نمى آورم !




گفت : من رفیقت هستم ، همسفرت در راهى که پیش گرفتى و من در این راه راهنماییت خواهد کرد.




گفتم : عذر مى خواهم چه راهى ؟




گفت : همان راهى که همه رفتند و یا خواهند رفت .




عرض کردم : راستش بنده حوصله ندارم ، اگر ممکن است واضحتر بفرمایید، تا ما هم چیزى متوجه شویم .




گفت : اسم من ، هدایت است ! بنده سال هاست با تو رفاقت دارم ، حالا دیگر مرا نمى شناسى ! مى خواهى خودم را بیشتر معرفى کنم تا مرا خوب بجا بیاورى ؟




گفتم : این همان راه صواب است و من از آشنایى شما خوشحال خواهم شد.




گفت : من همان قرآن هستم که تلاوت مى کردى ، مگر در سوره بقره نخواندى که فرمود آن کتابى است که متقین را هدایت مى کند.




گفتم : مرا ببخشید از اینکه نشناختم .




از آشنایى شما خوشبختم امیدوارم موید و منصور باشید.




گفت : من براى راهنمایى تو آمدم و مى خواهم در رابطه با سوالاتى که فکر تو را به خود مشغول کرده پاسخ بگویم و پیشنهاد مى کنم تا با من همراه شوى و به سفرى برویم که در آن به سوالات پاسخ داده مى شود.




- من که سالها در فکر مسائل متعدد و پاسخ آن بودم بسیار خوشحال شدم و بدون درنگ پیشنهادش را پذیرفتم .




داخل قبر


نعشم را چند نفر از بستگانم از جمله پسرم برداشتند و داخل قبر گذاشتند و سپس از طرف بالاى سر کفن را باز کردند و مرا به سوى قبله به زمین گذاشتند اینجا ذلت و خوارى ام را در مقابل عظمت الهى یافتم و فهمیدم ما از خاکیم و بدن ما به خاک تبدیل خواهد شد غرور و تکبر که معمولا از روى نادانى ما در دنیا سر مى زند و خیال مى کنیم همه کاره هستیم و انسانهاى دیگر را به حساب نمى آوردیم ، انگار بقیه آدم نیستند و تنها ما آدمیم و بس ! اگر کسى به ما سلام مى کرد، غرور و عجب ما را گم مى کرد و اگر پست و مقامى به ما مى دادند واقعا مى پنداشتیم این ما هستیم که به این کار زیبنده هستیم و بس و خود را از دیگران یک سر و گردن بالاتر مى دیدیم ولى همه و همه بازى بود که سودى به حالمان نداشت .




و همه آن مقامها و پستها سرابى بیش نبود، البته اگر آن پست و مقام به خاطر این بود که حقى را به حق دار برسانیم یا از ظلمى جلوگیرى کنیم ، خوب بود.




آرى همه چیز تمام شد و باید به قائم مقامها تبریک گفت و یادآور شد این تو و این ریاستت اما بزودى تو هم این مقام را باید به دیگران بسپارى و این سنت الهى است اگر غیر از این بود هیچ کسى مقام خود به دیگرى واگذار نمى کرد.




و آنگاه یکى از مامورین گورستان با صداى بلند گفت : آقا را بگویید بیاید و تلقین بگویید.


تلقین  به میت در حالى که یک پتو در روى قبرم نگه داشته بودند، شخصى که باید به من تلقین مى داد شروع کرد به خواندن این کلمات که اگر دو ملک مامور خداوند آمدند پیش تو و از تو در مورد خدایت پرسیدند در جواب آنها بگو الله و...




 من احساس مى کردم گرچه کلمات به عربى خوانده مى شد ولى مى فهمیدم و با او تکرار مى کردم همه آن سوالهاى که نکیر و منکر باید از من بپرسند از خدا و پیامبر و امامان و از حساب و کتاب و قیام و قیامت یکى برایم تلقین مى کرد و من هم با او تکرار مى کردم .




 در خاتمه دعایى کرد و سنگ لحد را یکى ، یکى روى قبر من گذاشتند و من تاریکى قبر را بیشتر و بیشتر احساس کردم تا جایى که دیگر تاریکى مطلق و ظلمات ، قبرم را فرا گرفت و من از وحشت تاریکى داد مى زدم : کمک ! مرا رها نکنید کجا! بدون من کجا مى روید؟




مگر من به شما چه ظلمى کردم که مرا تنها مى گذارید؟


اما افسوس و صد افسوس ، اینها رفقاى با وفا نخواهند بود، من تازه پى بردم که باید کار اساسى مى کردم و عمل صالح بیشترى انجام مى دادم .




اما شاید من هم کارى را که بستگان و فامیل کردند، مى کردم چرا که تا انسان به مصیبتى مبتلا نشود درک مصیبت نمى کند.




روح در قبر به جسم وارد مى شود


همین که قبر را پوشاندند و تاریکى قبر را گرفت ، روحم را در جسمم یافتم و خودم را در تاریکى وحشتناک که هیچ روزانه اى از نور در آن دیده نمى شد و از سوى دیگر هواى آن به خاطر بسته بودن محیط خفه گشته بود، یافتم و من براى نجات از آن حالت سعى و تلاش فراوان کردم تا از آن ظلمت بیرون آیم تا خواستم از دستانم کمک بگیریم دیدم ، بسته است و من براى نجات خودم ، هر کارى که مى توانستم مى کردم .




بى محابا بلند شدم ، به طورى که سرم محکم به سنگ لحد کوبیده شد. اینجا بود که به خود آمده و گفتم آرى دیگر فرصتها از دست رفته و این منم که مرده ام ، اى کاش مى شد به دنیا برمى گشتم و گذشته ها را جبران مى کردم .




اما دیگر دیر شده بود و امکان برگشت از اینجا براى کسى نیست .




در حالى که تاریکى محض ، قبر را فرا گرفته بود. دو نفر را به صورت هولناکى دیدم که قبر با حضور آنها به لرزه در آمد، وحشت سر تا پاى مرا گرفته بود با صداى گرفته و نحیف و با لکنت زبان کامل گفتم :


ش ش ش ما ک ک ک کى هستید؟




جوابى نشنیدم و باز تکرار کردم ولى احساس مى کردم بى نتیجه است .




آنها امر به سکوت کردند و از من پرسیدند: خداى تو کیست ؟




چه بگویم عمرى سر به سجده گذاشته ، به وحدانیت خداوند متعال اقرار نموده ، افتخارم این بود که او معبود من است و من بنده او، (مگر مى شود که خدایى که خودش مرا تربیت کرده ، خدایى که خودش را به من شناسانده اینجا مرا رها کند، هیهات ! هیهات !).




اینجا بود که کم ، کم داشت ، زبانم باز مى شد و خداوند بزرگ مثل همیشه دست مرا گرفت و با یاد خداى کریم این بزرگترین روزانه اى که از سوى نور به قبر تاریک من تلالو مى کرد زبانم را به توحید باز نمود و با کمک و استعانت پروردگارم به اولین سوال آن دو ((ملک )) پاسخ دادم :

خداى من خداى یگانه است که شریک ندارد.




آنگاه از رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) و سپس از ائمه اطهار (علیه السلام ) پرسیدند، وقتى از امامانم پرسید، من در جواب گفتم : ما امامان را از جان خود بیشتر دوست مى داشتیم و آنها را مفترض الطاعه مى دانستیم و در راه آنها از همه چیز گذشتیم و حتى جانمان را در راهشان فدا کردیم .


ملک گفت : حرف زیادى نزن ، دیگر بس است ، شما مگر نبودید که ائمه (علیهم السلام ) را تنها گذاشتید؟

گفتم : نه ! نه ! هرگز ما ائمه و پیشوایانمان را تنها نگذاشتیم و شاهد دارم .

ملک : کو شاهد تو؟

گفتم : خدا بهترین گواه من است و او مى داند که ائمه (علیهم السلام ) را تنها نگذاشتیم و من براى اینکه مدعاى خود را ثابت کنم همین قدر عرض ‍ کنم ، با اینکه ما نه رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را دیده بودیم و نه حدى از ائمه (علیهم السلام ) را با این حال ، ما با پیروى از فرزند پاک آن بزرگوار که او را نائب امام زمانمان مى شناختم ، ایمانمان را نسبت به ائمه اثبات کردیم و بعد او از ولى فقیه زمان و خلف صالح او اطاعت کردیم و تا زنده بودیم دست از اطاعتشان بر نداشتیم .




ملک گفت : آرى راست گفتى .


وقتى که از مصاحبه آن دو ملک سرافراز و با موقعیت بیرون آمدم ، این دو ملک به صورت زیبایى در آمدند.




اسم آنها را پرسیدم گفتند: ما بشیر و مبشر هستیم خوب نگاه کن و بگو در پایین پایت چه مى بینى ؟




به دیواره پایین پایم نگاه کردم دریایى از آتش و عذاب زبانه مى زد، ترس ‍ دوباره بر تمام وجودم غلبه کرد.




و آن دو بزرگوار فرمودند: نترس آنجا جایگاه تو نیست . در صورتى که از خدا دور مى شدى و توفیق توبه پیدا نمى کردى شاید جایگاه تو بود.




حال که توبه ات را خداوند پذیرفته دیگر هراسى نداشته باش .




آنگاه گفتند: حالا به دیواره بالاى سرت نگاه کن . و من وقتى به بالاى سرم - نگاه کردم دیدم نور است و باغ با صفا، با نعمتهاى فراوان ، آنگاه درب سمت زیر پا را به رویم بستند و آن دریچه بالاى سرم را به قبرم باز کردند و اینجا دیگر قبر نبود بهشتى به وسعت زمین و آسمان و اینجا بود که خنده بر لبانم نقش بست .




آن دو ملک عزیز به من گفتند: بخواب مثل خواب عروس .

بعد از مدتى استراحت در حالى که دیگر قبرم مثل قبل ، زیربنایش ، نیم در یک و هفتاد سانت نبود و آن ظلمات و تاریکى قبلى را از بین رفته بود و من خود را در نور و در باغى از نعمتهاى الهى یافتم در این حال و هوا جوانى را که به نظرم آشنا مى آمد دیدم و از او اسمش را پرسیدم :

گفت : من همان هدایت هستم ، همان شخصم که تو را به این سفر دعوت کردم حال مى خواهم در این عالم عواقب اشخاصى را که به خاطر عملشان در دنیا، اینجا مى بینند و طعم خوشیها و عذابها را که تا قیامت مى بینند به تو نشان مى دهم ، قبل از هر چیز به تو فرصت مى دهم به خانه ات سرى بزن و از اهل و عیال خبرى بگیر و نظاره کن و ببین نسبت به تو چه احساسى دارند.(43)

گفتم : فعلا با اجازه .

دیدار از خانواده بعد از مرگ- آنگاه برایم مرخصى دادند تا به دیدار از خانواده در دنیا بروم و به خانه ام برگشتم .

- با اینکه همه آنها را مى دیدم اما آنها مرا نمى دیدند و همسرم را از همه نسبت به من نزدیک تر بود مشغول گریه و زارى بود و به بدبختیش و اینکه چه خواهد شد و چطور امرار معاش خواهد کرد و چطور بچه هایش را بزرگ خواهد کرد، فکر مى کرد، طبیعى است که به فکر من نه افتد و نگوید که شوهر بى چاره ام در آن دنیا چه مى کشد؟

طبیعى است که به فکر من نیافتد و بگوید که او یک عمر جان کند، و براى ما نان و آب آورد، هیچ نپرسید، آقا این نان و آبى که به ما مى آورى چطور به دست مى آوردید؟

- حلال بود یا حرام ؟

- حال ، شوهر بیچاره ! باید کتک آن زحمات را که کشیده بخورد. باید جواب پس بدهد که از کجا آوردى و در کجا خرج کردى .(44)

- فرزندانم به یتیمى شان مى نالیدند و به مال و منالى که به آنها رسیده بود فکر مى کردند تا چهلم نشده ارث پدر را تقسیم کنند.

و خلاصه از اهل و عیال غیر از غصه و ناراحتى خیر و احسانى که قابل توجه باشد ندیده ام و یادم آمد من که خودم دل نسوخته ام از دیگران چه انتظارى باید داشته باشم .

- پناه بر خدا اگر یه ذره عمل را هم نداشتیم چه مى شد؟ به احسانهایى توام با ریا و به صلوات و سلامهاى زورکى چیزى که بتوان نجات پیدا کرد نمى شود دل بست .

اینجا بود که یاد روایتى افتادم که مى فرمود: اگر احسان ناچیزى را خود در حال حیاتتان بدهید بهتر از این احسانهایى است که ورثه بدهند ولو این احسانشان خیلى با ارزش باشد.(45)

- البته نمى گویم این احسانها تاثیر ندارد کسى از دار دنیا رفته به یک لقمه احسان از سوى کسى که با نیت خالص به یک گربه مى دهد، محتاج تر مى شود. اما خواستم بگویم با حلوا حلوا گفتن دهان شیرین نمى شود باید کار را بنیادى مى کردیم که نکردیم .

حال هر چه هم من به این مرده هاى به ظاهر زنده بگویم : آخر مرگى هست ! حسابى و کتابى ! کیست که گوش بدهد.

- دنیا که بودم بزرگان به ما مى گفتند: امروز که زنده اید روز عمل است ، حساب نیست و فردا روز حساب است ، عمل نیست ،(46) ما که یک خورده گوشمان به این حرفها بود و چیزى دستگیرمان شد این حال روز ماست ، واى به حال کسانى که پنبه در گوش طپیدند و چیزهایى را هم که مى شنیدند به حساب نشنیدن گذاشتند تا چند صباحى از این دار فانى لذت ببرند.

آى خوشا به حال آنها که عاقل بودند و فهمیدند براى چه خداوند خلقت نموده و همیشه زمزمه مى کردند:


روزها فکر من این است و همه شب سخنم  

  که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

ز کجا آمده ام آمدنم بحر چه بود  

  به کجا مى روم آخر ننمائى وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک  

  چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

فرصت دیگر تمام شده بود و مى بایست به عالم برزخ برمى گشتم و با رفیقم به سفرم ادامه مى دادم و در یک چشم به هم زدن خود را در خانه ابدى یافتم و دیدم میوه هاى رنگارنگ و خوش بو مهیاست و رفیقم کنار سفره نشسته و منتظرم هست .

سلام عرض کردم و گفتم : دوست عزیز چقدر دلم گرفته بود از اینکه شما را دوباره زیارت کردم خیلى خوشحالم ، از اینکه به خانه ام رفتم و اهل و عیال را با حالت غمگین دیدم خیلى ناراحت شدم .

گفت : این رسم و رسوم همیشه بوده و هست و تو یادت نمى آید وقتى پدرت از دنیا رفت چه کردید.

گفتم : بله یادم مى آید و آن وقت ابتداى جوانیم بود و خیلى ناراحت بودم و راستش در فراقش خیلى گریه کردم ولى آنقدر که به یتیمى ام گریه مى کردم به بیچارگى پدرم فکر نکردم .

- اما خدا گواه است من بعدها هر زمان که بالاى سر قبر پدرم مى رفتم از احوال آخرتش مى پرسیدم ، و از خدا مى خواستم اگر تا به آن زمان پدرم را نبخشیده ، ببخشاید.

- من با خدایم عهد کرده بودم ، تمام کارهاى نیکى که از من سر مى زد پدرم شریک باشد و اگر خداى نکرده گناه از من سر مى زد پدرم شریک باشد و اگر خداى نکرده گناه از من سر مى زد او را مواخذه نفرماید.(47)

اشک در چشمم حلقه زده بود و دوستم احساس کرد اینجا بهترین موقع دیدار با والدین است ، رو کرد به من و گفت :

ناراحت مباش به دیدن پدرت نیز خواهیم رفت و تو از خودش جویاى حالش خواهى شد.

با خوشحالى به او گفتم :

تو از پدرم خبر دارى ؟

گفت : بله دارم و آنها منتظرت هستند.

چند سوال از رفیقخوشحالى سرا پاى مرا گرفته بود و حقیقتا مسرور بودم و از رفیقم چند سوال پرسیدم .

به او گفتم : رفیق آیا انسان که از دار دنیا رخت مى بندد و مثل من در این خانه ماوى مى گزیند به اعمالش چیزى اضافه مى شود؟

گفت : بله البته که اضافه مى شود، مگر از امام صادق (علیه السلام ) نشنیده بودى که مى فرمود: خصلتهایى وجود دارد که انسان بعد از مرگ نیز از آنها بهره مند مى شود مثل فرزند صالح که به پدرش استغفار کند و کتابى که از اثر او باشد، بخوانند و ابزارى از قبیل کلنگ که چاه بکنند و نهالى که بکارند و قناتى که جارى کنند و هر کار نیکوى که او با نیش باشد که بعد از او به کار گرفته شود.(48)، و از این قبیل کارها مثل عمارت مسجد به خاطر خدا، یا وقف مدرسه ، یا بیمارستان و... همانطور که عرض کردم اگر این کارها را انسان را نیت خالص انجام دهد صد البته تا آن بناها باقى است و استفاده مى شود ثوابش عاید و واصل خواهد بود.

گفتم : اگر کسى به بنده خدایى چیزى ، مثلا قرآن یاد بدهد و یا هر علم مفیدى ، باز هم حساب خیراتش مفتوح خواهد بود؟

گفت : بله ، اگر کار خیرى باشد به حساب او افزوده مى شود و اگر کار شرى از خود باقى گذاشته باشد به گناهانش افزوده مى شود.

گفتم : راستش این مطالب را در آن دنیا شنیده و یا خوانده بودم ولى مثل الان برایم جا نیافتاده بود و من به عیان مى بینم .

دیدار با کسان خود در عالم برزخو رفیقم فرمود: دوست عزیز اولین دیدار تو با پدرت خواهد بود و او منتظرت است .

من با خوشحالى گفتم : من آماده ام .

سالها بود که پدرم را ندیده بودم و این دیدار برایم خیلى مهم و خوشحال کننده بود.

رفیقم مرا به جایى برد که آنجا سر سبز و بسیار با صفا و قصرهاى مجلل داشت و زیبایى منظره هاى آن انسان را به وجد مى آورد آن چنان زیبا که من در عمرم چنین باغى نه دیده بودم و نه وصف اش را شنیده بودم ، در آن باغ پدر بزرگوارم به همراه عده اى از اهل و فامیل به استقبالم آمده بودند.

- ابتدا پدرم را در آغوش گرفتم و اشک شوق از چشمانم سرازیر شد از شدت خوشحالى نمى توانستم حرفى بزنم به زحمت به پدرم گفتم : پدر جان ، خیلى دلم برایت تنگ شده بود، در این مدت که ندیدم ، سعى کردم کارهایى انجام دهم که براى تو نفعى داشته باشد، وقتى خوب دست و صورتش را بوسیدم و قلبم آرام گرفت از حال و احوال او بعد از مرگ ، جویا شدم .

پدرم در پاسخ گفت : پسرم ، وقتى اجلم سر رسید جناب عزرائیل براى قبض روح به سراغم آمد و جان مرا از ناحیه پا گرفت تا رسید به حلقومم در این اوضاع مى دیدم همه دور و برم ایستاده اند و اشک مى ریزند ولى تو نبودى .

عرض کردم : من شهر دیگرى بودم و بعدا خبر دادند و نتوانستم براى وداع و عرض ادب خدمت برسم و براى مجلس ترحیم خود را رساندم .

گفت : همان راهى که شما پیموده اید من آمدم تا لب گور همه چیز بر وفق مراد بود و من سختى ندیدم اما تلخى دخول در قبر و فشار قبر و سوال نکیر و منکر از همه سختر بود.(49)

عرض کردم : مگر فشار قبر داشتید.

فرمود: بله وقتى مرا در قبر گذاشتند، و سنگهاى لحد را روى قبرم قرار دادند و خاک ریختند، قبر چنان فشارم داد که تمام استخوانهاى بدنم خرد شد و به نظرم صداى مرا عالمیان شنیدند.(50)

من از این قضیه خیلى ناراحت شدم و پدرم حال مرا دید و فرمود:

پسرم رحمت خدا شامل حالم شد و چون در دنیا سعى مى کردم حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام ، بدانم و از محرمات الهى اجتناب مى کردم لذا ائمه اطهار (علیهم السلام ) به فریادم رسیدند و در هنگام سوال نکیر و منکر که تمام وجودم از وحشت دیدار این دو بزرگوار که به صورت مهیبى وارد شده بودند مى لرزید نجاتم دادند.

گفتم : آقا جانم : بعد چه شد.

فرمود: پسرم ! آقا امام رضا (علیه السلام ) به فریادم رسید و از وقتى که حضرت مرا سفارش داد به حمد الله ، خیلى خوبم و از آن زمان تا به حال در خوشى به سر مى بردم و چون در دنیا تا جایى که از دستم مى آمد از گمراهى جوانان جلوگیرى مى کردم و آنها را با نماز و روزه و کارهاى خیر آشنا مى نمودم از این ناحیه افزوده مى شود.

- دیگر اینکه تو را که علم ((آل محمد (علیه السلام ))) را مى خواندى برایم منظور داشتند.(51)

گفتم : ((اعلى الله مقامک )) و آنگاه رو کردم به پدر؛ عرض کردم ، پدر جان اگر چه میل باطنیم ماندن در محضر شماست اما چون من بطور موقت به اینجا آمده ام لذا فرصت نیست بیش از این بمانم ((ان شاء الله )) به زودى به خدمت خواهم رسید، حال اگر اجازه بفرمائید ما رفع زحمت مى کنیم .

پدر گفت : برو پسرم خداوند عاقبت بخیرت کند. من منتظرت خواهم ماند.

و از محضر پدرم بعد از پذیرایى (52) مفصلى که از شراب و طعام و میوه جات بهشتى ، از ما به عمل آوردند مرخص شدیم .

بعد از خداحافظى به رفیقم گفتم : ((ان شاء الله )) کجا باید برویم ؟

گفت : مگر سفر ما براى عبرت نیست ؟

گفتم : چرا هست .

گفت : دستت را بده به من که به جاهایى ببرم که اگر انسانها ذره اى از طعم عذاب آن را بچشند هرگز خلاف نکنند.

- در این قسمت از سفر من شما را به دیدار زنان مسلمانى که از امت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) هستند مى برم که به علتهایى که بعدا به آن پى مى برى تا قیامت در عذابند.

عرض کردم : فرمودید زنان مسلمان از امت خاتم الانبیاء ((صلوات الله علیه ))!

رفیق : بله خوب فهمیدى زنان مسلمانى که در عذابند.

قسمت سوم : دیدار از اهل جهنم در عالم برزخ

احوال بعضى از بانوان مسلمان که در برزخ عذاب مى شوند(53)

زمانى که موهاى سرشان را به نامحرمان نشان مى دهندآنگاه مرا به جایى برد که آنجا زنانى را دیدم که از موى سرشان آویزان کرده بودند در حالى که مغز سرشان مى جوشید.(54)

از هدایت پرسیدم :

دوست عزیز این زنان مگر چه کردند که اینطور از موهاى سرشان آویزانند و مغز سرشان مى جوشد؟

فرمود: این عده از زنان کسانى هستند که از نشان دادن موى سر خود به نامحرمان ابائى نداشتند.

- اینها با بیرون گذاشتن موى سر خود در حالى که خداوند تبارک و تعالى به خاطر حفظ ارزش زن و منیت جامعه حجاب را واجب نمود(55) امر الهى را زیر پا گذاشتند چرا که خداوند متعال به زنان مسلمان مشخص ‍ فرمود که چه کسانى به او نامحرم اند تا خودشان را از آنها بپوشانند و چه کسانى محرم هستند که پوشاندن لازم نیست .(56)

عرض کردم : بعضى از زنان ندانسته این کار را مى کنند و ناخودآگاه موهاى سرشان بیرون مى آید و نامحرمان مى بینند، آیا نیز چنین خواهند شد؟

هدایت : هرگز! اما نباید بى اهمیت باشند. یعنى همیشه هشیار و متوجه باشند، که مبادا نامحرم او را ببیند.

عرض کردم : عده اى از زنان از نامحرمان فامیل مثل پسر عمو و پسر دائى و... که نامحرم هستند موهاى خود را نمى پوشانند و پیش آنها سر برهنه حاضر مى شوند آیا اینها نیز مثل این زنها در عذاب خواهند بود؟

هدایت : همانطور که قبلا گفتم ، خداوند محرم هاى زن را شمرده و غیر از محارم هرکس باشد، و حتى فامیل نزدیک باید خود را بپوشاند و فرمان خداوند تبارک و تعالى در ((سوره نور)) شامل همه نامحرمان مى شود و در همان سوره خداوند فرموده ((از همه بپوشانند مگر شوهرانشان و پدران و عموها و دائیها...(57)

البته باید گفت ؛ اشخاصى که اینجا در عذابند بدون توبه از دنیا رفته اند و به این روز افتادند.

عرض کردم : با این فرمایش اگر در دنیا از بانوانى که چه عمدا و چه سهوا موهاى خود را بیرون گذاشتند، توبه کنند، خداوند از آنها گذشت مى کند؟

هدایت : البته خداوند تواب است یعنى خداوند توبه پذیر و توبه کنندگان را دوست مى دارد؟(58)

زنانى که شوهرشان را اذیت مى کنندهدایت ، بعد از اینکه احوال زنان بى حجاب و بد حجاب را دیدیم ، مرا به نقطه دیگرى برد که آنجا زنانى را نشان داد که از زبانهایشان آویزان کرده بودند و از آب حمیم در گلوى آنان مى ریزند.(59)

هدایت گفتند: مى دانى این زنها چه کردند؟

گفتم : نه

گفت : این زنها، زنانى بد خلق و بد زبان بودند و با نیش زبانى که داشتند، شوهرانشان را اذیت مى کردند و زخم زبانشان از نیش مار بدتر بود.

گفتم : بعضى از زنان چنان بدزبانند که به خدا از شر زبانشان پناه مى بریم . این دسته از زنان ، روزگار شوهرشان را سیاه مى کنند و با اینکه شوهرشان مى توانست آنها را طلاق ، دهد از روى دل سوزى ، طلاق نداده و حال اینکه اینها خیال مى کردند شوهرشان مى ترسد و هر چه شوهرشان صبر مى کرد خجالت نکشیده بدتر اذیتشان مى کردند و در نتیجه ثواب صبر به مرد و عذاب الیم به اینها نازل مى شود.

گفت : بله چنین است . اما این زنانها در دنیا نیز روى سعادت را ندیدند و با این زبان ، دنیاى خود را نیز تلخ کردند.

عرض کردم : آن طور که یادم هست در روایتى که از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده فرمود: ملعون است ، زنى که شوهرش را آزار دهد و او را غمگین سازد.(60)

زنانى که شوهرشان را تمکین نمى کننددر جایى دیگر از جهنم ، زنانى را دیدیم که از پستانهایشان آویزان کرده بودند، گفتم :

چرا اینها را از پستانشان ، آویزان کردند؟

هدایت : اینها را که مى بینى زنهایى بودند که بدون توجه به خواسته هاى نفسانى شوهرانشان به تمایلات آنها بى اعتنا بودند و این باعث به گناه افتادن شوهران مى شد و لذا هر وقت شوهرشان از آنها تمکین مى خواست به بهانه اى مانع بودند.(61)

زنانى که بدون اجازه شوهرشان بیرون مى رونددر یکى دیگر از منازل جهنم ، زنانى را دیدیم که از پاهایشان آویزان کرده بودند.(62 )

(من خیلى از این ملاقاتها ناراحت بودم ، چنان ناراحت بودم که خود هدایت برایم ) گفت :

چرا ناراحتى ؟

گفتم از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، راستش این عذابها را وقتى مى بینم قلبم مى گیرد!

- از طرفى حق است و از طرفى بالاخره از امت پیامبر هستند.

هدایت گفت : اگر خداوند تبارک و تعالى حجت را براى مردم تمام نمى کرد جاى شکوه بود اما مگر خود اینها بارها نشنیدند که خداوند فرموده :

الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان انه لکم عدو مبین .(63)

گفتم : بفرمایید، چرا این دسته از زنان را از پاهایشان آویزان کرده اند؟

هدایت : این زنها بدون اجازه شوهرشان به کوچه ، بازار، خانه اهل و فامیل و غیره رفته اند در حالى که شوهرانشان راضى نبوده .

و این قبیل زنان کسانى هستند که خدا رسول و جبراییل و میکاییل به آنها لعنت مى فرستند.(64)

زنانى که آرایش مى کنند و خود را به نامحرمان نشان مى دهندهدایت دست مرا گرفت و گفت : بیا که سفر ما خیلى طول خواهد کشید در ادامه مى خواهم باز هم از برخى از زنان ، که در دنیا خود را زینت مى دادند و به صورت آرایش کرده بین مردم مى رفتند نشان دهم و از احوال آنها آگاه شوى .

- بعد هدایت مرا همراه خود به یک محل هولناکى برد که در آنجا زنانى را دیدیم که گوشت بدنشان را خود مى خوردند و آتش از زیر پاهایشان زبانه مى کشید.(65)

گفتم : هدایت ، اینها چه کردند که گوشت بدن خودشان را مى خورند و در آتش عذاب مى کشند؟

گفت : اینها زنانى هستند که آرایش مى کردند و بیرون از خانه به غیر از شوهرانشان ، آنها را مى دیدند.

- این زنها خود را با آرایش ، زیبا جلوه مى دادند تا نامحرمان ببینند و به گناه بیافتند.

- اینها کسانى هستند که بسیارى از خانواده را متلاشى کرده اند.

- اگر اینها خود را بزک نمى کردند و با حالت شیطانى بیرون نمى آمدند، مردان بسیارى که دل به زندگى خانوادگى بسته بودند و به زن و فرزندان خود عشق مى ورزیدند از همسران خود دلسرد نمى شدند و به طلاق منجر نمى شد.

- اینها باعث نابودى بنیان خانواده شدند.

عرض کردم : دوست عزیز بیشتر توضیح بده چطور اینها نظام خانواده را متلاشى کردند.

هدایت : زنانى که براى بیرون رفتن از خانه در جلوى آینه مى ایستند و با وسایل آرایش سر و صورتشان را تزیین مى کنند در حقیقت ، ظاهرى که واقعى نیست واقعى جلوه گر مى شود و این پرده اى است باطل که روى حقیقت مى کشند و بیننده به خیال اینکه اینها زیبایند فریب مى خورد و به گناه مى افتند.

در اثناى صحبت هدایت ، کلامش را قطع کردم و گفتم .

مى بخشید زنان نباید آرایش کنند؟

- آیا در همه حال زینت دان زن ممنوع است ؟

هدایت : نگفتم آرایش زن بد است .

- طبق شرع مقدس اسلام که دورى از نامحرم را براى زن و مرد مصونیت مى داند و زینت زن را براى نامحرمان حرام مى داند عرض کردم و در غیر این صورت زینت زن براى شوهرانشان و یا در محیط خانه خود عبادت محسوب مى شود. (البته تنها در محیط زناشوى ).

گفتم : (با عرض معذرت ) آیا مردها که به این زنان نگاه مى کنند، گناه نمى کنند؟

هدایت : چرا، مردها نیز نباید نگاه کنند و در حدیثى ، از امام صادق (علیه السلام ) داریم ، نگاه کردن تیرى از تیرهاى مسموم شیطان است که در قلب او مى نشیند.(66) یعنى همانطور که تیر قلب را مى شکافد، نگاه به نامحرم نیز روح را مریض و زخمى مى کند.

در این رابطه بعدا احوال مردانى که هوس ران بودند، خواهى دید.

باز هم از هدایت ، پرسیدم :

رفیق ! برخى از این زنها آرایش مى کنند نه به خاطر اینکه نامحرمان به آنها نگاه کنند. بلکه صرفا به خاطر اینکه خجالت مى کشند با چهره خودشان که خدا عطا نموده بیرون روند و به خود فکر مى کنند، ممکن است مردم به دیده حقارت به آنها نگاه کنند و اینها براى نشان دادن خود براى زنهاى هم طراز، آرایش مى کنند و غرضى هم از این آرایش کردن ندارند.

هدایت : البته مهم پوشاندن از نامحرمان است ، در هر صورت به هر نحوى اگر نامحرم او را ببیند او معصیت کرده و جایگاهش همین جا است که مى بینى .

زنانى که به احکام شرع ، اهمیت نمى دهنداز آن منزل به منزل دیگرى از منازل جهنم رفتیم و زنانى را دیدیم در حالى که پاهایشان را به دستانشان بسته بودند، مارها و عقربها به آنها هجوم آورده و آنها را نیش مى زدند.(67)

- این صحنه ها خیلى دردناک و تکان دهنده بود اما جزاى همان چیزى بود که خودشان براى خود خلق کرده بودند و شاید هم هیچ فکر نمى کردند ممکن است روزى با این صحنه ها روبرو شوند ولى واقعیتى است که باید قبول و این عذاب همان سستى ایمان است که باید تحمل کنند و راه خلاصى جز عنایت خدا نیست .

هدایت : این زنها مى دانى چه کردند؟

گفتم : نه .

هدایت : بگذار کاملا رفتار این زنها را در دنیا شرح دهم تا بدانى مستحق عذابند.

- اینها زنانى بودند بى قید یعنى به تکالیف شرعى اهمیت نمى دادند.

- وضوء مى گرفتند تا نماز بخوانند اما وضویى بى طهارت مى گرفتند، و به نماز اهمیت نمى دادند و آن را سبک مى شمردند، گاهى مى خواندند و گاهى نمى خواندند، خلاصه اینکه به چیزى که اهمیت نمى دادند فرامین خداوند تبارک و تعالى بود.

- لباسشان را تطهیر نمى کردند.

- غسل واجبى که به عهده شان بود بجا نمى آوردند (مثل غسل جنابت ، غسل حیض ...).

- زنانى کثیف و غیر نظیف بودند.

عرض کردم : نظیف براى مومن مهم است و از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) روایت شده که حضرت فرمودند: ((نظافت از ایمان است و ایمان با صاحبش در بهشت خواهد بود.(68) و پر واضح است این رفتار از این قبیل زنان نشانه بى ایمانى آنهاست انسان بى ایمان جز این جایگاهش ‍ نیست و علاوه بر اینکه به نماز که ستون دین است اهمیت ندادند با اینکه خداوند در قرآن فرموده : ((واى بر نمازگزاران ، آنها که نمازهایشان را سبک مى شمارند.(69)

- آنها سخن خدا را شنیدند و نشنیده گرفتند.

- امروز و فردا کردند و با این که ((در توبه )) به رویشان باز بود، توبه نکردند و جز این جزاى عملشان نیست .

زنان زناکار و فرزندان حراممن و ((هدایت )) براى دیدن احوال عده دیگرى از زنان مسلمان ، که در جهنم به سر مى بردند رفتیم و در آنجا زنانى را دیدیم که کر و لال و کور بودند و در جایگاهى از آتش قرار گرفته بودند، مثل کسى را که در گودال پر از آتش بیاندازند در حالى که مغزشان از بینى بیرون مى زد و بدنشان از جزام و برص ، قطعه ، قطعه مى شد.(70)

گفتم : لابد اینها خیلى گنهکارند، مگر چه عمل زشتى را مرتکب شدند که به این عذاب گرفتارند؟

هدایت : اینها زنانى ، زناکار بودند که فرزند حرام را که از زنا، به دنیا مى آوردند به شوهرشان نسبت مى دادند و مى گفتند این فرزند از فراش ‍ توست .

- من از این کارهایى که توسط زنان صورت مى گرفت متعجب بودم .

به خود مى گفتم چطور یک زن در حالى که باید امانت دار باشد به خیانت مى پردازد؟

- ما روایات بسیارى در دنیا از بزرگان و پیشوایان شنیده بودیم که سفارش مى فرمودند؛ ((امانتدارى از ارکان ایمان است .(71)))

مومن باید امین باشد و یکى از صفات بارز نبى اکرم (صلى الله علیه و آله ) همین امانت دارى ایشان بود که به محمد امین لقب گرفت .

هدایت : بله ، همه این حرفها درست ، اما در فلسفه دین ما گفتار با عمل خیلى فاصله دارد و تا گفتار با عمل یکى نشود گفتار ارزش ندارد.

- البته ، مى دانى که چه مى گویم ؟!

گفتم : بله ولى دوست دارم براى من بیشتر، توضیح دهید تا در اعماق جانم ، جاى بگیرد.

هدایت : ببین ممکن است ادعا کنم یک پهلوانم ، یا هر چیز دیگر، ادعا زمانى پذیرفته است که عملا نشان داده شود.

- مثل آقایى که مى گوید من پهلوانم ، تا با پهلوانى قوى پنجه کشتى نگیرد و در میدان مبارزه بر حریف خود غلبه نکند، پهلوان نیست .

- چه بسیار بودند قبل از جنگها مى گفتند: من چنان مى جنگم و بهمان مى کنم اما وقتى به میدان آمدند و لبه هاى تیز شمشیرهاى برهنه را مشاهده کردند فرار کردند و اینجا است که باید گفت به خاطر همین سختى است که عمل خوب ارزش پیدا مى کند.

- نمى گویم نمى شود کار خوب کرد مى گویم کار خوب زحمت مى خواهد و خداوند بزرگ هم بهشت را براى این رنج و مشقت مرحمت مى کند.

گفتم : بله ، فرمایش شما کاملا متین و جالب بود. و این زنها که امین نبودند و به شوهرشان خیانت کردند در حقیقت از همان زمانى که خود را شناختند نخواستند، ثواب لذت بردبارى و صبر را ببرند و از همان اول ، سست برخورد کردند و به ابلیس اجازه دادند تا بر آنها حکم راند و عاقبت ، آنها را به این روز انداخت که مى بینیم .

زنانى که خود را به نامحرمان عرضه مى کنند- هدایت دستم را گرفت و گفت : برویم که دیر شد و مرا به منزلى برد که آنجا، زنانى را یدیم که با قیچى آتشین ، گوشت بدنشان را از سر، پا و جاهاى مختلف بدن مى بریدند(72) و نعره صدایشان گوش فلک را کر مى کرد و کسى به فریادشان نمى رسید.

- خیلى عجیب و اسف بار و دلخراش بود و منم از این حالت سرم گیج رفت و افتادم .

هدایت گفت : مى بینى ! این زنها، زنان زناکار بودند و خود را براى مردهاى اجنبى عرضه مى کردند و حال عذاب ، لذت زودگذر آن زمان را مى بینند.

- این زنها خیال مى کردند حساب و کتابى نیست ، اعاذنا الله ، خیال مى کردند خدا آنها را نمى بیند و در محضر خدا به کار زشت و ناپسند دست مى زدند و با غفلت از دنیا رفتند و دچار این عذاب سخت الهى گشتند.

- آرى تحمل عذاب براى امثال ما که تاب و توان آتش چوب کبریت را نداریم سخت است و عذاب آن دلخراش اما این عذاب عذابى است که خودشان مهیا کرده بودند.

- با اینکه خدا فرموده بود ((با دست خود، خود را به هلاکت نرسانید.(73))) با این حال زندگى زودگذر دنیا را به زندگى ابدى آخرت ترجیح دادند.

- آنها مى توانستند، خوب باشند و از بهشت بهره مند شوند. مى توانستند، توبه کنند و از کارهاى پست روگردان باشند و اصلاح شوند ولى نخواستند.

گفتم : آیا براى این قبیل زنها نیز ((توبه )) باز است ؟

هدایت : البته ، که در توبه به رویشان باز بوده و تا انسان نفس مى کشد هر چقدر هم که گنهکار باشد در صورتى که از روى صداقت و واقعا از اعمال بد خود پشیمان شود، و خود را اصلاح کند، خداوند کریم او را مى پذیرد و توبه اش را قبول مى کند زیرا یکى از اسماء خداوند تواب است یعنى بسیار توبه پذیر است .(74)

گفتم : ما انسانها چقدر بیچاره و بدبختیم این همه امکانات و راه ها براى سعادت و کامیابى ابدى باز بوده و ما استفاده نکردیم ، واحسرتاه از این فرصتها.

- خداوند این همه بهانه قرار داده که ما برگردیم و فریب ابلیس را نخوریم و آتش جهنم را به جان نخریم در حالى که ندیده گرفتیم و حرف شیطان را که دشمن سر سخت انسانیت بود، گوش دادیم و فرمایش خدا را که خالق ما بود و به ما از رگهاى گردنمان نزدیک تر بود نشنیدیم .(75)

- چقدر خداوند بزرگ فرمود: ((آى انسان شیطان دشمن شماست ، او دشمنى آشکار با شما دارد، از او به پرهیزید(76) ما انسانها، مثل اینکه گوش نداشتیم و یا کر بودیم ، نمى شنیدیم و کور بودیم ، نمى دیدیم .

و حالا این عذاب را که با ذره ، ذره لذتهاى حرام ، به وجود آمده باید خریدار باشید و راه فرار و توبه دیگر ((عالم برزخ ))نیست و اگر راهى بود تنها و تنها در دنیا امکان داشت و بعد از مرگ هرگز!

زنانى که قوادى مى کنندسپس زنانى را دیدیم که صورت و بدنشان مى سوخت و امعاء و احشاى خودشان را مى خوردند.(77)

گفتم جناب هدایت : این زنها چه کار کردند؟

هدایت : این زنها، زنهایى بودند که قوادى مى کردند.

عرض کردم : قوادى !

- قوادى دیگر چیست ؟

هدایت : قوادى یعنى ((واسطه کرى بین زن و مرد به صورت حرام )).

گفتم : یعنى این عده زن و مرد نامحرم را به هم مى رساندند.

هدایت : بله ، اینها واسطه و دلال این کار بودند و زنان را مى فریفتند و با مردها جمع مى کردند.

گفتم : چه کار زشتى و این کار دو گناه محسوب مى شود، اول اینکه دوست داشتن اشاعه فحشاء است ، و دوم اینکه گمراه کردن انسان است و هر کس ، انسانى را گمراه کند مثل این است که تمام انسانها را گمراه کرده است .(78)

هدایت : بله کاملا درست است و به همین علت اینها صورت و بدنشان مى سوزد و روده هایشان را مى خورند.

- ببین انسان در گرو اعمال خودش هست (79)، و طبق همان اعمال نیز جزا مى شود. و به چیزى که خودمان درست کردیم نباید گله مند باشیم .

گفتم : بله ، فرمایش شما، کاملا صحیح است .

- متاسفانه ، وزر و وبال منحرف شده به گردن خود منحرف است و چه خوب بود آنهایى که کارشان انحراف کردن مردم است مى فهمیدند و در صدد اصلاح خود بودند و این عذاب را متحمل نمى شدند.

احوال زنان سخن چین و دروغگورفتیم و رفتیم و به جایى از جهنم رسیدیم که در آنجا عده اى را دیدیم که سر خوک داشتند و بدن الاغ ، و هزاران هزار، از انواع عذابها بر آنها وارد مى کردند تا خواستم بپرسم علت چیست ؟

هدایت گفت : اینها زنان سخن چین و نمام و دروغگو بودند و سخن این و آن را به دیگرى مى بردند و دروغ مى بستند.(80)

- این زنها به نقل سخن دیگران ، مابین مردم دشمنى ایجاد مى کردند.

گفتم : سخن چین ، تفرقه بین مردم ایجاد مى کند و این از گناهان بزرگ و نابخشودنى است .

هدایت : بله .

- چه بسیار در روایت معصومین ((علیهم السلام )) آمده که سخن چینى کار زشت و ناپسند است و ما را از آن منع مى کردند.

- مثلا در روایتى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) آمده که حضرت فرمود: سخن چین به بهشت داخل نخواهد شد.(81)

و یا خبر دیگرى حضرت به اصحاب فرمود: آیا شما را به بدترین تان خبر ندهم ؟

گفتند: بفرمایید یا رسول الله .

حضرت فرمود: کسانى که سخن چینى مى کنند و دوستیها را بهم مى زنند.(82)



احوال زنان خواننده و مداح و حسود

در یکى از منازل جهنم ، زنانى را دیدیم که صورتشان ، شکل سگ بود. از ناحیه پشت آنها آتش وارد مى شد و از دهانشان بیرون مى آمد و تازیانه هاى سهمگین ملائکه غضب هر لحظه بر سر آنها نواخته مى شد، نعره و صدایشان عالم را گرفته بود.(83)

- دیدن این صحنه ها یکى بعد از دیگرى سخت مرا منقلب کرده بود. با خود مى گفتم اى کاش اینها اسیر هواى نفس نمى شدند و اینقدر آلوده به گناه نمى گشتند.

و در این خیال بودم که جناب هدایت فرمود: مى دانم تو در چه فکرى هستى . خوب مى دانى که اهل جهنم به طور کلى افراد معصیت کار و لجوج هستند، اینها بسیار شنیدن ولى گوش ندادند و اگر روزى عقلشان کار کرد و آنها را از کار پست منع نمود، فورا با گناهان این نور را خاموش ‍ مى کنند.

- اینها با دست خود این عذاب را کسب کردند و انسان همانطور که قبلا هم گفتم خودش هر بلایى را بر سر خود آورد.

- همین زنها را مى بینى ، بارها، بارها شنیدند که نباید صدایشان را نامحرم بشنود و همچنین شنیدند که در غیر ضرورت با نامحرم زیادتر صحبت نکنند اما کو، گوش شنوا!

- تازه این زنها براى نامحرمان شعر و سرود مى خواندند و هر لحظه که نامحرم او را براى صداى خوشش تشویق مى کرد سعى مى کردند بهتر و بهتر بخوانند تا بیشتر محبوب واقع شوند، غافل از اینکه براى هر حرفى که خواندند، آتشى را براى خود برافروختند.

و بعضى از این زنان صدایشان را ضبط مى کردند تا علاوه بر مستمعین حاضر دیگران هم استفاده کنند و چه بسیار جوانان ، دختر و پسر که با صداهاى اینها، مغلوب هواى نفس شده و براى همیشه گمراه شدند و وزر و وبال آنها نیز به گردن اینها است .

- آرى این زنان ، زنان رقاص و خواننده بودند که براى نامحرم مى خواندند.

ادامه سفر- بعد از دیدن احوال زنان و عذابى که به آنها داده مى شد جناب هدایت مرا به استراحتگاه برد و ما با انواع و اقسام نوشیدنیها و میوه هاى خوش ‍ رنگ و معطر در حالى که به متکاهاى نرم و لطیف تکیه زده بودیم ، توسط مستخدمهاى مودب و زیبا پذیرایى شدیم و جالب اینکه هر چه مى خوردیم یکى از دیگرى خوشمزه تر و لذیذتر بود و احساس سیر شدن نمى کردیم .

- بعد از استراحت جانانه جناب هدایت فرمود:

پا شو که فرصت کم و صفر ما طولانى است و از خیلى جاها باید دیدن کنیم . گفتم : فدایت شوم ، اگر ممکن است کمى بیشتر اینجا به استراحت بپردازیم ؟

گفت : نه عزیزت ان شاء الله به موقع خودش .

- هدف ما فعلا سفر است و شما به زودى به خواست خدا برمى گردى و از نعمتهاى خدا بهره مند مى شوى ، پس زود پاشو که دیر شده است .

گفتم : ان شاء الله کجا؟

گفت : به جایى مى برم که خیال نکنى هر چه عذاب است براى زنان مقرر شده .

- حالا مى خواهم تو را به جایى ببرم که آنجا دیگر من براى تو توضیح نخواهم داد و این تو هستى که باید از معذبین علت عذاب را بپرسى و پندگیرى .

گفتم : من بپرسم ؟

گفت : بله ، تو مى پرسى و آنها موظفند مو به مو سوالات تو را پاسخ دهند.

گفتم : راستش نمى دانم از کجا و چه چیزى بپرسم .

گفت : وقتى احوال آنها را دیدى یادت مى آید که چه بپرسى .

ما وارد منزلى شدیم که ظالمین خود بر افروخته بودند.(84)

دیدار از احوال ظالمینهدایت : الان به منزلى خواهیم رسید که در آنجا گروه ، گروه از ظالمین با درجات عذاب متفاوت قرار دارند و در عذاب قهر خدا بسر مى برند، از این به بعد دیگر مى خواهم تو از خود آنها علت عذابشان را بپرسى و پندگیرى و خدا را همیشه حاضر و ناظر بدانى .

گفتم : چشم ، اما اگر زحمتى نیست در مواردى که یادآورى نکته اى که فراموش کردم لازم باشد تذکر بفرمایید تا این سفر تکمیل گردد.

هدایت : در این منزل با کسانى دیدار و گفتگو خواهى داشت که به ظالمین معروف هستند.(85)

- ظالمین در اینجا در طبقات مختلف از آتش قرار دارند چون که ظلمى که مرتکب شدند با هم متفاوت است ، در بعضى از این طبقات مباشرین ظلم در عذابند، و گروهى دیگر به خاطر کمک به ظالمین عذاب مى شوند.

- و گروهى به خاطر اینکه ظالمین را دوست داشتند در عذابند.

- آرى اینها علاوه بر ظلمى که بر خودشان کردند...

من یک لحظه فرمایش هدایت را قطع کردم و با تعجب گفتم :

اینها به خودشان هم ظلم کردند؟

هدایت فرمود: آرى اینها به خودشان نیز ظلم کردند چرا که ظلم بر دیگران حرام است و اینها آن را مرتکب شدند و با این ارتکاب آتش ‍ غضب الهى را خریدند.

آیا کسى که خود را دانسته به آتش مى اندازد به خود ظلم نمى کند؟

- در حالى که جایگاه اصلى انسان بهشت است ، نه جهنم و سپس اینها به هم نوع خود که هر کدام ارزششان از کعبه بالاتر بود ظلم کردند.

- اینها با رواج فساد در جوامع بشرى ، همدستان ابلیس لعین شدند، انسانیت را منزوى کردند و بالاخره انسان را در رسیدن به محبوب خویش باز داشتند.

گفتم : سرورم ، آقاى من ، با این سخن شیرین و دلپذیرت و دیدن عذاب ظالمین که انتقام هر ذره از آه هاى مظلومین مى باشد، آرامش خاطرم زیاد شد، اجازه بفرمایید درباره و رابطه اعمالشان در دنیا بپرسم .

هدایت : محظورى نیست ، ظالمین ((لعنهم الله )) موظفند به تو پاسخ دهند. برویم که راه باز است و عبرت زیاد.

از یک وادى سر سبز گذشتیم ، کم کم سر سبزى به کویرى سوزناک رسیدیم . دیگر قدمها قادر نبودند به حرکت ادامه دهند، عرق از سر و صورت و تمام بدنم سرازیر شده ، تشنگى بر تمام وجودم غلبه کرده بود، دیگر حال حرف زدن نداشتم و یک دفعه به زمین افتادم و دستم سوخت ، سریع به پا خاستم ، فریاد برآوردم آى هدایت ! اینجا کجاست ، من تا به حال این قدر رنج ندیده بودم ؟

هدایت گفت : اینجا وادى نزدیک منزل ظالمین است و حرارت آتش به قدرى زیاد است که اطراف آن نیز متاثر شده است .

گفتم : قربانت گردم من نخواستم ، من نمى خواهم احوال ظالمین را ببینم ، ((گر خانه کس است یک حرف بس است )).

گفت : عجب ! خیلى بى طاقت شدى ، اگر تو جاى آنها بودى چه مى کردى ؟

گفتم : خدا را سپاس مى گذارم که نجاتم داد و من جاى آنها نیستم . عزیزم ، من حتى به آتش چوب کبریت دنیا، دوام نداشته و ندارم ، چه رسد به این آتش که از غضب و قهر خدا نشانت گرفته .

هدایت : خواستم بفهمى که آنها چه مى کشند و الا از همین لحظه دیگر این وادى و حتى منزل آتشین ظالمین براى تو سرد و سلامت خواهد شد.

صحبت هدایت تمام نشده بود که من خنکى را احساس کردم مثل آب روى آهن گداخته ریختند و سرد کردند.

من با آرامش تمام همراه دوست عزیزم ، به راه ادامه دادم تا رسیدیم به یک دروازه که در سر در آن نوشته شده بود،((منزلگاه همیشگى ظالمین )).

- آرى ما به آن منزل رسیدیم ، اما دود سیاه ، که آتش در لابلاى آن مخفى شده بود آن منطقه را پوشانده بود و صداى ناله ها و شیون معذبین بر فلک مى رسید.(86)

- خدایا چقدر این آتش هولناک است و سهمگین ، پروردگارا! تو را شکر مى کنم که دستم را گرفتى و مرا از این مهلکه نجاتم دادى .

- خداوند! بر رسول گرامیت و آل او درود فرست که با زحمات شبانه روزى آنها در سالیان دراز، ما هدایت یافتیم و این نجات ثمره مشقتهایى است که آنها متحمل شدند.

در این فکر بودم و با خداى خود خلوت کرده بودم که صدایى مهیب و خشن افکار مرا به هم زد و من از هراس آن صدا از جا پریدم و گفتم :

چه شده ، چه خبره ؟

هدایت : یکى از ظالمین تو را صدا مى زند.

(رو کردم به طرف ظالم ) گفتم : چیه ، چه کار دارى ؟

ظالم گفت : از خدایت بخواه ، یک روز از عذاب ما کم کند.(87)

گفتم : اولا این درخواست تو از حیطه قدرت من خارج است و تو باید از مامورین خدا مسئلت کنى و دوم اینکه اینجا درخواست شدیدتر کردن عذاب اجابت مى شود نه کاستن عذاب .(88)

ظالم : از آنها خواستیم ولى عذاب را بیشتر کردند.

گفتم : بله ، من هم گفتم که اینجا براى زیادى عذاب راهى هست ولى براى کم شدن آن هرگز.

- آى ظالم ، خدا را شکر که عذاب الیم را دچارتان کرد، یادت مى آمد آن زمان که پیامبران الهى ، اوصیاء آنها اولیاء خدا فریاد مى زدند: ((قوا اءنفسکم و اءهلیکم نارا.(89 )))

- یادت مى آید مظلوم از تو استمداد مى کرد از شکنجه هایى که مى دادند یک ذره کم کنى و تو از کینه اى که از ایمان و تقواى او به دل داشتى او را بیشتر شکنجه مى دادى !

- آیا بیاد دارى به زیر دستانت با قهقه و تمسخر دستور مى دادى هیچ به مومنین رحم نکنند و تا توانستند آنها را شکنجه روحى و جسمى دهند؟

- آرى خداوند هرگز وعده اش تخلف نمى یابد.(90)

- خدایا عذابت را بر اینها چند برابر کن و بر آنها لعنت کن .(91)

ظالم : ما غلط کردیم ، ما را به دنیا برگردانید تا خوب عمل کنیم .

گفتم : اى دروغگو! شما در دنیا هم کذاب بودید و در اینجا نیز دروغ مى گویید. ملعون ! خدا مى داند که شما دروغ مى گویید. لذا قبلا هم که این درخواست را کرده بودید، خداوند قبول نفرمود.(92)

- حال منتظر باش که این ذره اى از عذاب الهى است که مى بینید چرا که عذاب اکبر و بسیار دردناک در روز قیامت منتظر شما است .

- شما هنوز محاکمه نشده اید، تازه شاکیان خصوصى ، شکایت مدعى العموم یعنى پیامبران و ائمه و سایر اولیاء خدا از شما نشده پس ، منتظر بمانید.(93)

هدایت گفت : خوب عقده دلت را خالى کردى ، عجب حرفهایى زدى ، آفرین بر تو که به جا و راست گفتى !

بعد من رو کردم به ظالم و گفتم : از حال خودت به ما بگو چه کردى که به این عذاب الهى گرفتار شدى ؟

ظالم از اعمالش در دنیا مى گویدراستش ما بسیار گنهکاریم ، ما غاصب ، ظالم ، فاسد، و هر چه که از گناه تصور کنى ، ما به آن وصف شده ایم .

گفتم : اگر چنین نبودید که جاى شما اینجا نبود، به ما داستانت را بگو.

ظالم : من حق را از صاحبان حق به زور و حیله تصاحب نمودم ، حکومت را که فقط از آن خداست و خدا آن را به اولیاء خود تفویض کرده بود تا بندگان خدا را به راه درست هدایت کنند تا نماز را اقامه کنند و بندگى خداوند را به نحو شایسته بجا آورند از دستشان گرفتم .

- ما براى اینکه چند صباحى با زرق و برق مادیادت دنیوى خوش باشیم امر به معروف و نهى از منکر را به مرور زمان از میان مردم برداشتیم و فساد را رواج دایم ، آنچه حلال خدا بود، حرام نمودیم و آنچه حرام بود، حلال جلوه دادیم .(94) و مردم را با فرهنگ ابتذال ، همسو کردیم و باطل را چنان جلوه دادیم که فکر کنند هر چه ما مى گوییم احکام خدا است و براى دعاى خود روایاتى را به نفع خود به دروغ جعل کردیم ، و به مرور زمان بر گرده شان ، نشستیم و این مردم را در مقابل اولیاء خداوند که افرادى راستگو و درستکار بودند و دلسوز، قرار دادیم و تا اینکه تبلیغات سوء ما در مردم تاثیر گذاشت ، با اینکه مردم به درستکارى آنها اعتقاد داشتند اما براى قتل و نابودى آنها مسابقه مى دادند.

گفتم : چطور این کارها را مى کردید؟

ظالم : ببین مردم چند دسته اند. گروهى عوام اند و گروه دیگرى خواص و گروه و سوم کسانى هستند که نه از این طرفى و نه آن طرفى هستند.

- ما ابتدا گروه خواص را البته آنهایى که شناختشان نسبت به دین عمیق نبود ولى در جامعه جا زده بودند، خریدیم و با وعده و وعید با خود همراه نمودیم و به بعضى پست و مقام دادیم .

- از این خواص عده اى که بسیار خوب بودند و ایمانشان در دلشان رسوخ کرده بود و واقعا خداوند را در همه حال مد نظر داشتند و اینها رهبران واقعى و جانشینان بحق رسول الله بودند تا توانستیم آنها را منزوى کرده و با حیله و مکرهاى فراوان حضور فیزیکى آنها را از بین مردم برداشتیم .

گفتم : چه کار کردى که آنها دیگر در بین مردم نباشند؟

ظالم : اگر راهى بود که از حضور آنها به نفع حکومت غاصبانه استفاده شود از آن راه مى رفتیم کما اینکه فکر کردیم ، اگر على بن موسى الرضا (علیه السلام ) را ولیعهد خود کنیم مردم به خاطر خوبى آنها فکر مى کنند ما هم خوبیم و ما هر چه خواستیم مى توانیم عملى کنیم و بعد هر وقت مى دیدیم ، اینها هر لحظه حضور داشته باشند به همان میزان پایه هاى حکومتمان را متزلزل مى کنند مثلا یادم مى آید على بن موسى الرضا (علیه السلام ) یکبار خواست نماز عید بخواند و کار دیگرى نداشت اما آن نماز چون به شیوه واقعى مى خواست برگذار شود من مانع شدم و نگذاشتم بخواند.(95)

- و اگر مى دیدیم اوضاع و احوال در بین مردم به خاطر سکوت مردم و ترک امر به معروف و نهى از منکر مساعد است . آنها را از بین مى بردیم . و این کار به چند صورت انجام مى گرفت :

اول اینکه سالها آنها را در حبس نگه مى داشتیم (96) وقتى مى دیدیم در بین مردم دیگر به آن صورت مطرح نیستند سر به نیستشان مى کردیم و براى اینکه قتل ما موجب قیام مردم نشود آنها را به صورت مرموزى یعنى با سم به شهادت مى رساندیم و بعد شایع مى کردیم مریض شدند و به اجل طبیعى مردند.

دوم اینکه از آن عده اى از خواص که مردم را به قیام بر علیه ما دعوت مى کردند و حاضر نبودند با ما سر سازش فرود بیاورند و از طرفى چون عده اى را داشتند که تا آخرین قطره خون از او و کیان و ارزشهاى اسلامى دفاع کنند آنها را به عنوان خارجیان ،(97) یعنى کسانى که بر علیه حکومت اسلامى قیام کردند به مردم معرفى مى کردیم .

و سپس با تشکیل جبهه جنگ ، مردم را براى نابودى آنها روانه مى کردیم .

و براى اینک مردم حرف ما را باور کنند از آن عده خواصى که با پول و جاه مقام آنها را خریده بودیم ، مثل ((شریح قاضى )) و دیگران استفاده مى کردیم تا بوسیله فتوایى مبنى بر اینکه قتل این عده واجب است اقدام کنند.(98)

آنگاه هزاران نفر را براى محو کامل ، خداجویان ، روانه کارزار مى کردیم . و حتى آب را از حیّز وجود آنها منع کرده و به طفل شیر خواره نیز رحم نمى کردیم .

- آن ظالم در حالى که از ظلمهاى خود مى گفت من بیاد اما حسین (علیه السلام ) اشک مى ریختم چون با او چنین کردند و بر صغیر و کبیر رحم نکردند و اهل و عیال فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) را به وضع خفت بارى با اسارت بردند.

ظالم خطاب به من گفت : چرا اشک مى ریزیى ؟

گفتم : تو که سازنده ماجراها هستى ، تو که عمق جنایتهایى که کردى مى دانى از من مى پرسى چرا گریه مى کنم ؟

- مگر من سنگم که اشک نریزم در حالى که بر قتل پسر پیغمبر اسلام سنگ نیز اشک ریخت ، زمین و زمان گریست ، جبرئیل امین گریست و...

- مثل ابر بهارى ، اشک از گونه هاى من سرازیر مى شد در این اثنا هدایت خطاب به ظالم گفت :

- اى ملعون ! دیگر چه کردید و از کجا این جرات را پیدا کردید؟

ظالم : من و همکارانم از ضعف مردم استفاده کردیم .

گفتم : ضعف مردم ! مگر مردم چه ضعفى از خود نشان دادند که تو و یارانت توانستید سوء استفاده کنید؟

ظالم : آرى ما از ضعف مردم استفاده مى کردیم ، مردم از روزى که رسول خدا سر به زمین گذاشت و رحلت کرد. ضعف خود را نشان دادند یعنى با اینکه همه مى دانستند، جانشین واقعى پیامبر کیست . براى تصمیمات شورا سکوت کردند و از آن همه مردم که در غدیر خم حضور داشتند. تنها چهار نفر به پا خواستند و اعتراض کردند و این سکوت مرگ بار پایه هاى ظلم ما را پى ریزى کرد و ما یواش یواش با تعویض و نابودى مهره هاى خوب و جایگزینى مهره هاى بد و پست ، زمینه حکومتمان را فراهم کردیم . و بالاخره تا زمان خلیفه سوم توانستیم ارکان اصلى خود را مستحکم نماییم .

- و سپس با پراکنده کردن مردم از اطراف على و حسن (علیه السلام ) اقدامات خود را به اوج رساندیم .

- این خلاصه اى از ظلمهاى ما بود که به ریزه کاریهاى آن از قبیل شراب خوارى ، ایجاد حرمسرا و ترویج فحشا و زنا و هزاران کار بد دیگر اشاره نمى کنم !

از اینکه مى دیدم ظالمین به این صورت عذاب مى بینند خوشحال بودم و خداوند را براى این انتقام شکر مى کردم و آرزو مى کردم مردم احکام الهى را عمل کنند تا این چنین صحنه هایى ، دیگر تکرار نشود و به عذاب الهى گرفتار نگردند.

گفتم : خدایا بر قاتلان حضرت زهرا و امام على و حسن و حسین و على بن الحسین و امام باقر و امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد و امام هادى عسکرى (علیه السلام )، الساعه تا روز قیامت لعنت بفرست و با ظهور ولیت امام زمان ، قلب زهراى اطهر را شاد فرما!

هدایت گفت : آمین یا رب العمالمین ، اللهم العن قتله ائمه المسلمین .

احوال کسانى که به نحوى بر حاکم جور کمک کردندهدایت گفت : رفیق ! به نظر من از آن ظالم که آنجا بر سر و صورتش ‍ مى زنند علت عذابش را بپرسى .

گفتم : باشد و من به سوى آن ظالم دیگر، حرکت کردم و از فاصله اى نه چندان دور پرسیدم :

- اى ملعون تو چه کردى که با این ظالمین هم منزل شدى ؟

گفت : از من مپرس که شرم سارم .

گفتم : مگر چه کردى ؟

گفت : من مسلمان بودم ، نماز مى خواندم ، روزه مى گرفتم . اما چون به مال دنیا حریص بودم ، از زبانم و قلمم به نفع حاکم جور کمک گرفتم .

گفتم : خیال کردى آن ظالمها مسلمان نبودن ؟ چرا، آنها هم مسلمان بودند.

- پس تو دست کمى از ظالمین ندارى ، آیا در دنیا شنیده بودى که هر کس ‍ به ظالم کمک کند پس آن ظالم است و اگر چه قلمى را براى ظالم آماده کند و یا مرکبى را جهت استفاده ظالم بدهد.(99)

ظالم : بله من مى دانستم که نباید به ظالم کمک کنم اما!

گفتم : اما چى ؟

ظالم : اما امان از حرص ، ولع مال دنیا، به حق ، دوستى دنیا راس همه گناهان است (100 )، چقدر تلاش کردم دنیا زده نباشم ولى بالاخره ، دنیا گریبانم را گرفت و مرا در باتلاق آتشى که ملاحظه مى فرمایید فرو برد.

گفتم : بله ، چقدر در دنیا بزرگان ما فرمودند و از قول خداوند هم لابد شنیدى که خداوند تبارک و تعالى خطاب به حضرت عیسى ، فرموده بود: با عیسى ، عقلت را به کار بى انداز و فکر کن و با دقت ببین در اقصى نقاط روى زمین ، حال ظالمین چگونه است (101) آیا تو احوال فرعون و نمرود و سایر ظالمین را شنیده بودى و نگفتى آنها با آن همه قدرت و مکنت در روى زمین فساد کردند و به دست خدا هلاک شدند و دنیا و مال و منال آن نتوانست به دادشان برسد.

- آرى خداوند تبارک و تعالى به عیسى (علیه السلام ) فرمود: اى عیسى هر وصیتى که به تو مى کنم براى تو نصیحت است و حرف من حق است و من حق آشکارم و به حق مى گویم . اگر بعد از اینکه تو را از عواقب معصیت خبردار کردم مرا معصیت کنى کسى به تو یارى نتواند کند و دستگیرى غیر از من تو را نخواهد بود.(102)

- ولى من فکر مى کنم تو محبتى از ظالم به دل داشتى که در نهایت به آنها کمک کردى ؟

ظالم : نه من محبتى نسبت به آنها نداشتم ، ولى فکر نمى کردم دنیا براى من خطرى داشته باشد.

گفتم : هلاکت ، از آن کسى است ، که دنیا را به حال خود، بى خطر بداند و بگوید من مى توانم از عهده دنیا برآیم .(103)

گفتم : شما بیچاره ها خیال مى کردید، این حرفها نسیه است و با وسوسه هاى شیطان خود را در غفلت نگه داشته بودید و حال اینکه بزرگان دین ، چقدر به ماها سفارش کردند، حتى تا جایى که مى فرمودند: هر کس به بقاى حاکم جور دعا کند، مثل ، کسى است که دوست داشته باشد که خداوند را معصیت کند.(104)

- از این مهمتر اگر کسى در راه خانه هم چیزى در اختیار ظالم بگذارد و تنها بقاى آنها را به خاطر پرداخت حق الزحمه یا کرایه بخواهد از ظالمان محسوب مى شود. مگر در دنیا نشنیدى امام کاظم (علیه السلام ) به صفوان شتربان گفت : اى ابا صفوان همه کارهاى تو خوب است و زیبا جز یک کار.

صفوان گفت : چه کارى ؟

حضرت فرمود: کرایه دادن شتران به این ظالم ، یعنى هارون الرشید.

صفوان گفت : من شترها را در اختیار آنها به جهت باطل لهو و لعب قرار ندادم من شترها را براى راه مکه جهت حمل حجاج دادم . این راه را نیز خودم نمى روم بلکه نوکرانم را گماشتم .

حضرت فرمود: آیا کرایه ها به عهده آنها نیست ؟

صفوان گفت : آرى به عهده آنهاست . جانم فدایت . حضرت فرمود: آیا دوست دارى که آنها زنده بمانند تا کرایه تو را بعد از برگشتن ، بدهند؟

صفوان گفت : آرى دوست دارم ، زنده بمانند.

حضرت فرمود: هر کس بقاى ظالم را بخواهد از ظالمان است و هر کس از آنها باشد در جهنم مى رود.

- پیامبر فرمود: ((هر کس قدمى با ظالم بردارد تا او را یارى دهد به تحقیق از دین اسلام خارج شده (105) (یعنى دیگر مسلمان نیست ))).

- حال این تو و این عذابى که کم شدنى نیست .

ظالم خطاب به سردمدارشان گفت : خدا عذابتان را زیاد کند، اگر شماها، ما را گمراه نمى کردید ما حالمان چنین نبود.(106)

- اما دیگر دیر شده و نمى توانیم گذشته را جبران کنیم اى کاش ، آنهایى که در دنیا بسر مى برند مى فهمیدند که اینجا چه خبر است و مواظب خود مى بودند.

- آنها هم مثل ما خود را بخواب غفلت مى زدند و وقتى مى فهمند که دیگر دیر شده و قابل برگشت نیست .

- اگر صداى مرا به گوش مردم دنیا مى رساندند، با تمام توان فریاد مى زدم اى مردم از آتش جهنم بترسد(107)! اى انسانها! خیال نکنید براى همیشه در دنیا ماندگارید تا دنیا را مزه کنید عمرتان تمام و بیچارگى گریبان شما را مى گیرد.

گفتم : حال نمى خواهد درس اخلاق بگویى ، اگر کسى عقل داشت و فرمایش اولیاء الهى را شنید و به داد خود رسید، که رسید و الا، همین جهنم هر روز مى گوید ((هل من مزید)).(108)

ظالم : تا انسان طعم زجر و شکنجه و عذاب را نچشد، وقتى به او بگویند مثلا صورتم از آتش مى سوزد درک نمى کند اما وقتى فقط یک بند انگشتش بسوزد مى فهمد سوزش یعنى چه .

گفتم : بله و خیال مى کردید خود رو آمدید و همه کاره دنیا هستید و اگر وجدانتان روزى شما را مواخذه مى کرد در جوابش مى گفتید حالا در فرصتهاى بعدى توبه مى کنیم ، غافل از اینکه مرگ خبر نمى کند.

ظالم : من هم همین جورى خودم را فریب دادم ، امروز و فردا کردم و همین طور تا سى سال گذشت تا به خودم بیایم ، اجلم رسید و ناگهان دیدم جهان در چشمم سیاه شد و صورت وحشتناک ملک الموت را مشاهده کردم ، تا بخواهم از او اجازه بگیرم و گذشته ام را جبران کنم جانم را ستاند که خدا نیاورد آن ساعت را که هنوز هم بدنم مى لرزد.

گفتم : خدا و رسولش و ائمه معصومین (علیه السلام ) راست فرمودند و ما هم به راستى آنه را پذیرفتیم و با جان و دل ، فرامینشان را اجراء کردیم ، چون به روز جزا اعتقاد داشتیم و مى دانستیم هر کس هر عملى مرتکب شود جزاى آن را مى بیند.

من با آن همه صحبت و مکالمه با ((ظالم )) دیگر خسته شده بودم و از چهره ام کاملا نمایان بود و جناب هدایت نیز به خستگى من پى برد و خطاب به من گفت : رفیق ، مى بینم خیلى خسته شدى ، حال برویم زیر سایه درختى استراحت کن و یک نوشیدنى خنک میل کن تا سرحال بیایید.

گفتم : کجا! کدام درخت ! اصلا در این مکان درختى پیدا مى شود؟

گفت : آن ، با من .

- فقط از دستم بگیر و راه بیا.

گفتم : خدا، و را از من نگیرد تو نبودى من چه مى کردم .

- هدایت دست مرا گرفت و تا من به خودم بیایم در زیر سایه درختى که سر به فلک کشیده بود، قرار گرفتیم و آنجا تختى مهیا کرده بودند، که روى آنها زیر انداز نرم و بالشهاى نرم و لطیف قرار داشت و در مقابل آن تخت میزى گذاشته بودند که در روى میز جام هاى نوشیدنى که از انواع میوه هاى بهشتى آماده شده بود و عطر آن ، نخورده انسان را مدهوش ‍ مى کرد، قرار داده بودند و آنگاه غلامهاى بهشتى براى پذیرایى از ما حاضر شدند، و لیوانى را به من و هدایت دادند و آن غلامان از جام نوشابه ها، لیوان ما را لبریز کرد و من بلادرنگ نوشابه را سر کشیدم و خستگى از تنم بیرون رفت .

- دراز کشیدم و سرم را روى بالشت گذاشتم و یک چرتى زدم .

بعد از مدتى هدایت مرا بیدار کرد و به من گفت پا شو، هنوز سفر ادامه دارد. حالا بعد از دیدن منازل جهنمیان ، با هم پیش بهشتیان خواهیم رفت و آنجا مى بینى نعمت الهى یعنى چه و صفا و عشق و خلاصه ، بهشتى که در دنیا تعریفش را شنیده بودى به چشم مى بینى و با اهل آن از کردارشان در دنیا مى پرسى و به حالشان غبطه مى خورى .

گفتم : البته قبلا در دیدار با والد مکرمم گوشه هایى از نعمت هاى الهى که به بندگان صالح عطا فرموده ملاحظه کردم . و به حق بهشت جایى ماندنى است .

هدایت : مى دانم ولى با حوصله ندیدى و وصف آن را از اهلشان نپرسیدى .

گفتم : ((رزقنا الله و ایاکم )).

- بعد از حرفهایى که میان من و هدایت رد و بدل شد، هدایت رو کرد به من و گفت :

برویم سراغ گروه دیگر از جهنمیان و باز هم عبرت بگیریم .

ربا خواران معذبجناب هدایت مرا دوباره به آن فضاى گرم و سوزان منتقل کرد و در ادامه دیدار از منازل جهنمیان به منزلى رسیدیم که آنجا عده اى با شکم هاى بزرگ که از بزرگى شکم ، قادر به حرکت نبودند و میخ کوب در زمین بودند مواجه شدیم .

خیلى عجیب بود چرا که از یک طرف زمین گیر شده بودند و از طرفى صبح ها و شب بر اینها آتش مى بارید.(109)

گفتم : اینها مگر چه کردند و چرا اینها را از عذاب ناحیه شکم بیشتر مى بینند؟

هدایت : اینها مى دانى در دنیا به چه معروف بودند؟

گفتم : نمى دانم ولى مى توانم حدس بزنم ، به احتمال قوى اینها یا حرام خوار بودند و یا ربا خوارند.

هدایت : اینها ربا خوارند، اینها کسانى بودند که در دنیا پول به مردم مى دادند و نزول مى گرفتند با اینکه خداوند در قرآن مجید اینها را از ربا منع کرده بود باز هم به این عمل پست مرتکب مى شدند.(110)

گفتم : واویلاه ، پناه مى برم بر خدا! اینها رباخوارند، گناه یک درهم ربا از هفتاد زنا بیشتر است ،(111) پس بگو که ، چرا هر صبح و شب مثل آل فرعون عذاب مى بینند.

هدایت : آرى اینها دانسته ربا مى خورند و براى اینکه توجیه کنند مى گفتند تجارت هم نوعى ربا است (112) چه مانعى دارد ما از راه تجارت پول در قبال پول ، ارتزاق کنیم .

و خداوند نیز براى این نافرمانیشان ، شکم گنده و مملو از آتش ‍ کرد.(113)

احوال زناکارانسپس هدایت مرا به یک صحراى لم یزرعى برد که در آن بیابان از کیلومترها بوى تعفن و کثافات ، انسان را سخت اذیت مى داد.

از بوى بد آن محیط سرگیجه گرفتم و چنان شدم که خیال مى کردم زمین بر سرم مى چرخد و من از شدت سرگیجى به زمین افتادم .

وقتى هدایت حال مرا چنین دید خطاب به من گفت :

برادر چه شده ؟

گفتم : از این بوى بد به خدا پناه مى برم ، اینجا کجاست ؟

هدایت : تازه ما به منزل اصلى نرسیدیم و این بوى بد را که مى شنوى ، بوى قیح و تعفنى است که از فروج زناکاران با دشت و حرارت بسیار، بیرون مى ریزد و جهنمیان از این بو بیشتر از آتش جهنم معذب مى شوند.(114)

و این در حالى است که این قیح و تعفن را به شراب خواران مى خورانند.

ما هر چه نزدیک تر مى شدیم بوى بد زیادتر مى شد و من به هدایت گفتم : جناب هدایت یک فکرى به حال من کن و مرا از این گرفتارى نجاتم بده .

هدایت : ببین من در خدمت تو هستم فقط کمى صبر کن تا برایت عطر مخصوص ، که بعد از زدن آن بوى بد را احساس نکنى و اذیت نشوى ، بدهم .

گفتم : از مرحمت ، تو سپاسگزارم .

بعد از طى مقدارى از آن بیابان ، جناب هدایت به من عطرى داد و گفت : این عطر، عطر محمدى است و با وجود این عطر، هیچ بوى بدى تو را اذیت نکند.

- تا اینکه به منزل زناکاران رسیدیم و دیدیم که در آنجا از فروج زناکاران آبى خارج مى شد که به آن قیح مى گفتند و آن بوى بد که اهل جهنم از بوى بد آن معذب بودند دایم با سوز و حرارت تمام از فروج زناکاران بیرون مى آمد و آنها را عذاب مى داد.

- بعد از دیدن حال زناکاران از یکى از آنان پرسیدم :

در چه حال هستى ؟

زانى : از حال ما هیچ مپرس .

گفتم : چرا؟

زانى : گفت یک لحظه لذت دنیا، این همه عذاب !

گفتم : مگر نمى دانستى ، زنا حرام است ؟

زانى : مى دانستم ، امان از دست هواى نفس .

گفتم : هیچ فکرى نمى کردى روزى عواقب و تبعات لذتهاى زودگذر دنیا را ببینى ؟

زانى : نه فکر نمى کردم این طور بشود.

گفتم : چطور شد به این راه کشیده شدى ؟

زانى : راستش من همین که خودم را شناختم ابتدا با چشم چرانى نامحرمان را دنبال مى کردم و به مرور زمان من نسبت به نگاه به زنها معتاد بودم و حتى در کوچه و خیابانها که مى گذشتم . کارم چشم چرانى بود.

گفتم : مگر در دنیا از بزرگان دین نشنیده بودى (115) که هر کس ‍ چشمش را از نگاه حرام پر کند. خدا چشمانش را در روز قیامت پر از آتش مى کند، مگر اینکه توبه کند.

گفتم : مگر در قرآن مجید نخوانده بودى که فرموده بود:

اى پیامبر، بگو به مومنین که چشمانشان را به نامحرم ببندند و فروجشان را از گناه ، نگه دارند که چشم پوشى از نگاه براى آنها بهتر است و خدا به کارى که مى کنند آگاه است .(116)

- آیا خدا نفرموده : به زنا نزدیک نشوید که زنا فحشا است و بد راهى است .(117)

- مگر در دنیا پیامبر اکرم نفرمود: هر مرد نامحرمى با زن نامحرم و یا زن نامحرم با مرد نامحرم دست بدهد او را در روز قیامت دست بسته مى آورند و آنگاه به او دستور مى دهند برو داخل جهنم .(118)

- مگر نمى دانستى ، مصافحه با نامحرم حرام است چه برسد به زنا.(119)

زانى : چرا شنیده بودم ، اما خدا لعنت کند زنان بدى را که با بى حجابى و با آرایشى که مى کردند ما را به خود جلب مى کردند.

گفتم : البته زنهاى بى حجاب ، جایگاهشان در اینجا از شما کمتر نیست ، شما نباید دنباله رو آنها باشید..

- هیچ مى دانستى اگر شخصى چشمش به نامحرم بیافتد و نگاه نکند ثواب او چقدر است ؟

گفت : نه نمى دانستم .

گفتم : هر کس که چشمش به نامحرم بیافتد و نگاه نکند مثلا، آسمان نگاه کند، یا نگاهش را به زمین بیاندازد، چشمش را ببندد تا نامحرم را نبیند، خدا براى او یک حورى در بهشت عطا مى کند.(120)

زانى : ایکاش به دنبال شهوت نمى رفتیم ، و مى فهمیدیم که بعد از این زودگذر چند لحظه اى ، تا ابد، سوختن هست .

گفتم : چرا از گناهانت توبه نکردى ؟

زانى : مگر مى شد توبه کنم ؟

گفتم : بله خداوند مى فرمایند: که تواب و رحیم است و حتى توبه کنندگان را دوست مى دارد و از این بالاتر گناهان را به حسنات تبدیل مى کند.(121)

البته به شرطى که اصرار بر گناه نکند.

زانى : راستش من مى خواستم توبه کنم اما امروز و فردا کردم و در حال گناه بودم ، اجلم رسید و من به این عالم منتقل شدم و مرا در آتش جهنم مى بینى . بدبختیهاى من رو سیاه ، از وقتى که مرا به این عالم منتقل کردند، شروع شد.

گفتم : مگر نشنیده بودى حضرت امیر (علیه السلام ) مى فرمود:

بر حذر باش و بترس ، از اینکه خداوند در حال معصیتش ببیند و در اطاعت خودش نبیند پس اگر در حال گناه تور ببیند، از زیان دیدگان خواهى بود.

- اگر قدرت داشتى ، توانت را در اطاعت خدا صرف کن و اگر ناتوان شدى ، در گناه ، ناتوان باش .(122)

- آرى اگر آن وقتى که زن نامحرم به تو روى آورد، تو از خدا حیا مى کردى و زنا نمى کردى ، خدا آتش جهنم را بر تو حرام مى کرد و تو را از ترس و هراس بزرگ روز قیامت امان مى داد.(123)

- من بعد از دیدن احوال زناکاران به یاد فرمایش پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) افتادم که حضرت با آن عظمت به خدا عرض مى کرد: الهى لا تکلنى الى نفسى طرفه عین اءبدا.(124)

- خدایا شکر، که ما را در حال معصیت قبض روح نکرده ، توفیق توبه به ما ارزانى داشتى .

خدایا در همه حال تو را سپاس .

- بعد من و هدایت براى سفر به منزل دیگرى ((از منازل جهنم )) راه افتادیم .

لواط کاران ، همجنس بازان به قوم لوط ملحق مى شوند.بعد از دیدن احوال زناکاران ، هدایت مرا به سرزمین بلاها و عذابها، برد. جائى که تنها غضب الهى ، حکمفرما بود و بس .

- سرزمینى که از کیلومترها، بوى بد و تعفن ، شما را مى آزرد. اگر نبود عطر محمدى ، از آن بوى بد بى هوش مى شدم . اما خدا را شکر همین که بوى بد آن سرزمین به مشامم رسید از آن عطر زدم و دیگر بوى تعفن ، احساس نمى کردم .

- مردمانى را دیدیم که به انواع عذبها گرفتار بودند، فریاد سوختنهاى ، اهل آنجا آسمان را پر کرده بود. کسى به فریادشان نمى رسید.

- هر کدام از اهل این سرزمین را در تابوتهایى که با میخهاى آهنین از شش ‍ طرف احاطه کرده بود، قرار داده بود و آنگاه بر سر آنها مى کوبیدند تا در لا به لاى این میخهاى فشرده در تابوت ، جاى بگیرند.

- از شدت عذاب ، عرق از سراسر تابوتها، بیرون مى زد. از این عرقها بوى تعفن شدیدى مى آمد آنقدر بوى آن بد بود که ذره اى از آن در دنیا، چهارصد ملت را هلاک مى کرد.(125)

- از ین همه عذاب تعجب کردم و از هدایت پرسیدم :

این بدبختهاى زبون مگر چه کردند که این همه عذاب بر آنها وارد مى شود؟

هدایت : اینجا کسانى را از معصیت کاران مى آورند که یا به عمل قبیح لواط مرتکب شدند و یا زناکارانى که از ناحیه پشت زنا کردند.

- حال اگر توضیح بیشترى مى خواهى از یکى از آنها بپرس . گفتم : با اجازه من سوالى از یکى از همجنس بازان بپرسم .

هدایت : بفرما.

سپس من سراغ یکى از همجنس بازان رفته و خطاب به او گفتم : آیا شما از خداوند بزرگ شرم نکردید؟

همجنس باز: اگر خجالت مى کشیدیم که جاى ما این جا نبود، ما کار خیلى بدى ، مرتکب شدیم ما کارى کرده ایم که در اینجا در میان قوم لواط بر سر مى بریم و هر عذابى که آنها مى بینند ما هم مى بینیم .

گفت : شما مسلمان بودید؟

گفت : بله ، ما مسلمان بودیم .

گفتم : مگر از بزرگان و پیشوایان دین نشنیدید که فرمودند: لواط کفر است یعنى لواطگر و کافر جایگاهش جهنم ابدى است .(126)

گفت : چرا شنیده بودیم .

گفتم : مگر نشنیده بودى ، پیامبر اسلام فرمود: هر کس پسرس را از روى شهوت ببوسد خداوند او را در روز قیامت با آتش جهنم لجام مى کند.(127)

- یک بوسه با شهوت این همه عقوبت دارد چه رسد به لواط!!!

گفت : بیش از این مرا مسوزان ، ما همه چیز را مى دانستیم اما چه کنیم که خود را فریفتیم .

گفتم : از کى شما را به این سرزمین ، ((یعنى سرزمین قوم لوط)) منتقل کردند؟

گفت : ما را بعد از سه روز، هم اینکه به ((عالم برزخ )) منتقل شدیم به ((قوم لوط)) ملحق کردند(128) و از آن لحظه تاکنون ، با انواع عذابها که مى بینى ما را تعذیب مى کنند.

گفتم : آیا از لذت گناه به یاد دارى ؟

گفت : به خدا یک لحظه از آن لذتها به خاطرم نمى آید، اینجا چنان مى زنند، هر غلطى که کرده ایم از دماغمان بیرون بریزد، این جا ما تاوان بدیهایى که در دنیا مرتکب شدیم مى دهیم .

گفتم : چرا توبه نکردى ؟




گفت : من فکر مى کردم توبه ام پذیرفته نمى شود و از رحمت الهى ناامید شدم را با خود گفتم : حالا که من آلوده شدم ، دیگر راه برگشت و توبه نیست و بعد با خود نتیجه گیرى کردم و گفتم حالا که راه برگشت نیست لااقل ، کیف خودمان را بکنیم و به همین علت که محضرتان عرض شد هر روز بدتر از روز قبل به کارهاى زشت و الواطى پرداخته و بر گناهانمان افزودیم تا جایى که دیگر جز به گناه فکر نکرده و چیزى که به یاد نمى آوردیم یاد خدا بود، تا اینکه اجلم رسید و مرا قبض روح کردند و از وقتى که من به ((عالم برزخ )) منتقل شدم ، تا ین لحظه ، عذاب دردناک و غیر قابل تحمل را بر ما وارد مى آورد و هیچ زمانى ، خلاص نخواهیم شد.(129)

گفتم : البته ، عذاب اصلى شما براى قیامت مانده و در قیامت اگر خلاص ‍ نشوید، که نمى شوید باید الى الابد، جهنمى باشید و چرا که گناهان تمام پرونده شما را پر کرده و اگر هم گاهى ، از خوبى انجام دادید آن را از بین بردید.(130)

همجنس باز: آیا به راستى راه توبه براى ما بود؟ گفتم : البته که راه توبه براى شما باز بود، اگر چه خیلى گناه شما بزرگ بوده و هست اما هر کس به درستى از اعمال بد، پشیمان شود و برگردد، خداوند بخشنده ، او را مى بخشد و خداوند به پیامبر مکرمش فرمود: نبى ء عبادى اءنى اءنا الغفور الرحیم .

- مى دانى معناى این فرمایش یعنى چه ؟ یعنى اى پیامبر به بندگانم خبر بده بدرستیکه من بسیار بخشنده و مهربانم ، (یعنى اى بنده هاى گنهکار، گناهانتان هر چند بزرگ و هر چه زیاد باشد، در رحمتم به روى شما باز است ، توبه کنید، خودم شما را مى بخشم . از من بخشنده تر و مهربانتر سراغ دارید؟

همجنس باز، گریه کرد و خیلى هم گریه کرد و سرش را پایین انداخت و در حالى که بغض گلو، نمى گذاشت حرفى بزند گفت :

اگر ما حرف خدا و رسولش را گوش مى دادیم و یا عقلمان را به کار مى بستیم ، و به عواقب گناهان ، فکر مى کردیم حالا، جاى ما اینجا نبود.(131)

گفتم : بله ، اگر فکر مى کردید! اما فکر نکردید همان طور که در دنیا مردمانى هستند، گناه مى کنند و فکر این روز را نمى کنند اما به زودى مى فهمند.(132)

شراب خواراندر یکى دیگر از منازل ، گروهى را دیدیم که لیوانى به دست گرفتند و تا مى خواهند محتواى آن را بنوشند قبل از اینکه بخواهند بخورند، گوشت صورتشان در لیوان بدنشان پاره پاره و پوست بدنشان تبدیل به لاشه مى شد که از تعفن آن همه زجر مى دیدند.(133)

گفتم : اینها کیانند؟

هدایت : اینها چند گروه هستند که همه در یک درجه از عذاب قرار دارند:

- اول کسانى بودند که در دنیا مسکر مى خوردند. یعنى شراب خواران .

- دوم کسانى که به اینها شراب مى فروختند. یعنى شراب فروشان .

- سوم کسانى که به اینها در حمل و درست کردم و خرید و فروش و بالاخره ، به نوعى در در دست کردن شراب ، کمک کردند.(134)

گفتم : مگر اینها نمى دانستند شراب حرام و از عمل شیطان است .(135)

هدایت : همه این کسانى که اینجا مى بینى از حرمت عمل با خبر بودن و توبه نکردند و بد راهى را انتخاب کردند.

گفتم : اهل دنیا اگر مى دیدند، آنچه من مى بینیم ، ذره اى از شراب به لب نمى زدند و در این راه قدم برنمى داشتند.

هدایت : خداوند متعال ، این جهنم و بهشت را نشان نداد و خواست تا انسانها را امتحان کند و ببیند چه کسى در غیب از خدا مى ترسد،(136) و چه کسى نمى ترسد و تنها به وعده و وعید اکتفاء فرمود ولى خبر داد که این روز در انتظار بدکاران است .

- آیا در دنیا حضرت نفرمود شراب خوار مثل بت پرست است (137) و یا در جاى دیگر فرمود: هر کسى در قلبش آیه اى از قرآن باشد یا حرفى از قرآن و روى آن شراب بریزد روز قیامت قرآن خصم او خواهد بود و همچنین پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود شراب ، مادر پلیدیها است ، همه شرها در یک اتاق قرار بگیرد. کلید آن شرب خمر است و فرمود: با شراب خوار همنشین نشوید و اگر مریض شد به عبادت آن نروید و اگر مرد در تشیع جنازه آنها حاضر نشوید و براى شراب خوار اگر بمیرد نماز میت نخوانید و...(138)

- این همه دستورات براى ما بس نبود و اینها ابلاغ نیست ؟

- مگر حضرت نفرمود: هر کس یک جرعه شراب بنوشد، خداوند به پنج چیز مبتلا مى کند، اول اینکه قلب را سیاه مى کند. دوم جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و همه ملائکه از او دورى مى کنند. سوم تمام انبیاء و ائمه (علیهم السلام ) از او تبرى مى جویند. و چهارم خداوند جبار از او برى است . و پنجم جایگاهش جهنم است . و هر زمان بخواهند، از جهنم فرار کنند. دوباره به جهنم برگردانده مى شوند.(139)

گفتم : چرا، همه فرمایش شما صحیح و متین است و بدون اتمام حجت ، خداوند متعال کسى را مواخذه نخواهد کرد و توسط فرستادگانش ، مردم را انذار و تبشیر فرمود و اگر کسى معذب است به خاطر عصیان عمدى و عالمانه و سرکشى از فرمان الهى است .(140)

من که حرفهاى هدایت را مى شنیدم با خودم گفتم : آرى ما در غفلت بودیم و خود را براى زینت دنیا فروختیم و حالا از آن آثار و تبعات ابدى نصیب ما مى شود.

- من براى اینکه مى توانستم بهتر باشم ولى نشدم ، حسرت مى خوردم و مى گفتم کاش من هم مى فهمیدم و حالم بهتر از این بود.

هدایت گفت : حسرت اصلى مال قیامت است و در آن روز خوب و بد حسرت خواهند خورد لذا روز قیامت را ((یوم الحسره ))مى گویند.

عذابى که اینجا برخى از امت پیامبر مى بینند و یا عذاب سختى که کفار مى بینند ذره اى از عذاب آخرت است .

- اینجا امکان خلاص شدن هست و عذاب باى عده اى کفاره گناهان است و بعدا به فضل و رحمت الهى نجات پیدا مى کنند و اما آنهایى که : اینجا و نه در قیامت رهایى پیدا کنند اول بدبختى و مصیبت او خواهد بود.

حرام خوراندر ادامه سفر، هدایت گروهى را به من نشان داد که در مقابلشان دو نوع طعام قرار گرفته بود یک نوع فاسد و کثیف و گندیده و یک نوع غذاى خوب و معطر و لذیذ اما اینها با اینکه غذاى خوب را مى دیدند از غذاهاى گندیده مى خوردند.(141)

- گفتم اینها مگر احمق هستند که غذاى خوب را رها کردند و غذاى گندیده مى خورند؟

هدایت : اینها کسانى بودند که حرام مى خوردند و دنبال روزى حلال نبودند با اینکه مى توانستند روزى حلال کسب کنند اما از حرام خوردن لذت مى بردند.

گفتم : اینها به حق احمق بودند با اینکه روزى خداوندى براى انسانها تقسیم شده بود(142) و بیش از نصیب الهى نمى توانستند بهره مند شوند اما به خاطر حرص و طمع و عجولى ، به مال مردم دست درازى کردند.

- حضرت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) فرمود: هر کى یک لقمه حرام بخورد چهل شب نمازش قبول نیست و چهل روز دعایش مستجاب نمى شود و براى هر قسمت از گوشتى که از حرام رشد کند تنها آتش براى آن مناسب است چرا که یک لقمه نیز براى ایجاد گوشت تاثیر دارد.

- جناب هدایت : در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) نقل شده که حضرت فرمود: هر کس زبان و شکم و فرجش را از گناه نگه دارد حتما بهشت براى او واجب است .(143)

هدایت : گفت اینها، این اخبار و روایات را در دنیا شنیده بودند و خوب مى دانستند مال حرام عقوبت دارد.

- اینها براى اینکه از حرام دست بردارند چقدر از طرف خدا و اولیایش ‍ مورد تشویق قرار گرفتند. امام صادق (علیه السلام ) براى نجات انسانها از حرام خورى فرمودند: هر کس مى خواهد از اجابت دعایش خوشحال شود، روزى اش را از پاک و حلال ، کسب کند و باز فرمود: به یک لقمه حرام دست نزن ، ثوابش از هزار رکعت نماز مستحبى بهتر است .(144)

- عده اى خیال مى کنند هر کارى کردند آزادند و کسى نیست که از اعمال آنها پرس و جو کند و با این خیال باطل به هر عملى دست مى زدند و اگر روزى وجدانش او را مورد عتاب قرار مى داد در جوابش مى گفتند حالا وقت زیاد است ! بعدا که ثروتمند شدیم در راه خدا خرج مى کنیم و مدرسه مى سازیم ، مسجد درست مى کنیم و با این وسوسه هاى شیطانى مال مردم ، بیت المال و از هر راه چه مشروع و یا نامشروع ، مال اندوزى مى کردند و وقتى ثروتمند مى شدند تازه حریص تر و تشنه تر به مال دنیا بودند و تا به خود بیایند و بخواهند به قول خودشان ، مدرسه بسازند براى اینکه اعمال پست گذشته را جبران کنند، عجل گلویش را مى فشارد و دار و ندارش را به ورثه تحویل داده و لخت و مادر زاد، حتى یک دست لباس ‍ کت و شلوارش را نیز با خود نمى برد، حال وراث ما تَرَک او را نوش جان مى کنند و این آقایان و خانمها را که مى بینى از آن اموال باید جواب گو باشند(145) و خداوند از حق الناس نخواهد گذشت .

عیب جویان هرزه زباندر ادامه سفر هدایت مرا به محلى برد که آنجا گروهى را دیدیم دهانى ، مثل ، دهان شتر دارند و از گوشت بدنشان قیچى کرده و در دهانشان مى گذاشتند.(146)

- به هدایت گفتم : اینها مگر چه کردند که گوشت بدنشان را مى برند و در دهانشان مى گذارند؟

هدایت : اینها اشخاصى عیب جو و هرزه زبان بودند، دنبال عیبهاى مردم مى گشتند تا آبروى آنها را بریزند، غیبت دیگران مى کردند در رو در رو تعریف و تمجیدشان مى کردند و در پشت سرشان از آنها به بدى یاد مى کردند.

- اینها بدترین بندگان خدا بودند چرا که دو چهره و دو زبان بودند. گفتم : آیا اینها در حقیقت منافق بودند؟

هدایت : اینها شعبه اى از نفاق داشتند و اینها معروف به آدمهاى دو رو بودند. گفتم : قرآن مجید اینها را در دنیا به شدت مورد مذمت قرار داده و مى فرمود: ((واى به حال عیب جویان هرزه زبان .(147)

هدایت : اینها آنقدر پست بودند که پیامبر در موردشان فرموده بود: دو رویان در روز قیامت در حالى ؟ زبانشان از پشت گردنشان بیرون آمده مى آیند و از آخر پاهایشان آتش شعله ور مى شود و تمام بدنشان را در بر مى گیرد بعد ندا مى شود اینها دو رویانند.(148 )

- امام باقر (علیه السلام ) در مورد اینها فرموده بودند چه بد بنده اى است آن بنده اى که دو رو و دو زبان باشد در حضورش او را تعریف کند و در پشت رو او را بخورد (غیبتش کند) اگر به دیگرى نعمتى رسد حسادتش ‍ نماید و اگر از دیگرى نعمتى سلب شود او را خوار کند.(149)

کسانى که اموال یتیم را به ناحق مى خورندبه منزل دیگرى از منازل جهنم رفتیم دیدیم گروهى ، آتش را در دهانشان مى گذارند و از مقعدشان بیرون مى آید.(150)

گفتم : اینها در دنیا چه عملى مرتکب شدند که این عذاب آنها را احاطه کرده است ؟

هدایت : اینها کسانى بودند که در دنیا اموال یتیم را به ناحق خورده بودند.

- به خیال اینکه آنها سرپرست ندارند. اموالشان را با ستمگرى و حیله و مکر تصاحب کردند و بچه یتیم را از حقش سلب نمودند اموال آنها را خوردند و نمى دانستند که یتیم اگر چه قدر پدر و یا مادر از دست داده اما خدایى دارد که حامى و حافظ او و اموالش باشد و خداوند براى حفظ اموال او براى کسى که از روى ظلم بخواهد مال یتیم را بخورد وعده عذاب داد و مى بینى که الان معذبند و در روز قیامت نیز اینها در حالى محشور مى شوند که دهانش از آتش پر شده و مردم از التهاب آتش ‍ مى فهمند که این شخص مال یتیم خورده .(151)

گفتم ؛ قرآن مجید نیز فرمود: ((آنان که اموال یتیمان را به ستمگرى مى خورند در حقیقت آنها در شکم خود آتش فرو مى برند و به زودى - به دوزخ - در آتش فرزان خواهند افتاد))(152) و اینجا وعده خداوند محقق گشته و عقوبت نافرمانى را مى بینند.

رشوه خواران و رشوه دهندگان و واسطه گراندر راه سفر عده اى را دیدم که آتش مى خورند(153) و از دهان تا نشیمن گاهشان مى سوخت و از شدت سوزش آن ، فریاد مى زدند و این خوردن هر بار تکرار مى شد.

هدایت گفت : مى دانى اینها در دنیا چه کار مى کردند؟

گفتم : نه

هدایت : اینها کسانى بودند که در دنیا رشوه مى گرفتند یعنى مشکل کسى که به دست او حل مى شد، رفع مى کرد و پول بابت آن مى گرفت و گاه توجیه مى کردند، اسمش را هدیه مى گذاشتند و او مى گرفت .(154)

گفتم : راستش ما در دنیا شنیده بودیم رشوه گیرنده ، رشوه دهنده ، و واسطه بین این دو یعنى کسى که مى داند کسى مشکل دارد و به او گوید من کسى را مى شناسم که کار تو را حل کند اما کمى خرج دارد همه ملعونند.(155)

و در روایتى پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: ((گیرنده رشوه و دهنده هر دو در آتشند)).

- و در روایتى دیگر فرمودند: ((مبادا رشوه بگیرید که رشوه خود کفر است و کسى که رشوه بگیرد بوى بهشت به مشامش نرسد.(156)

- حال سوال من این است آیا در بین اینها، رشوه دهندگان نیز هستند؟

هدایت : بله ، همان طور که گفتى رسول خدا (صلى الله علیه و آله ) همه را در یک مرتبه قرار داد و رشوه دهنده نیز در اینجا معذب است .

کسانى که نماز عشا را نخوانند و ترک کننددر جایى دیگر یک عده سرو صورتشان را به صخره مى زدند گفتم اینها کیانند؟

هدایت : اینها کسانى هستند که نماز عشا را نمى خواندند.

گفتم : اینها از هفده رکعت نماز واجبى تنها چهار رکعت نماز را در شبانه روز ترک کردند و این طور معذبند، اگر کلا نماز را نمى خواندند چه بلائى گریبانگیرشان شده بود؟

هدایت : خیلى واضح و روشن است هر که ((بامش بیش برفش بیش )).

گفتم : چطور مگه ؟

هدایت : اگر کسى اوقات نمازش را حفظ نکند و به وقت نماز را نخواند، خدا او را در بیابان جهنمى رها مى کند(157) و اگر نماز را که ستون دین است ، عمدا ترک کند دینش را نابود کرده (یعنى بى دین است ).(158)

هدایت : شیطان با آن همه پلیدى نگفت من خدا را سجده نمى کنم ، اما آدم بى نماز به خدا بى اعتنایى کرده و سجده نکرد.

- نماز آن قدر مهم است که اگر قبول شود ما بقى اعمال نیز قبول مى شود و اگر مردود شود سایر اعمال نیز مردود مى شود و یک سره به جهنم تشریف مى برد.(159)

- از بى نماز هر چه بگوییم کم گفتیم چرا که پیامبر اسلام فرمود: نمازهایتان را ضایع نسازید پس هر که نمازش را ضایع کند خداوند را با قارون و فرعون و هامان ((لعنهم الله و اخزاهم )) محشور کند و حق خداست که او را داخل جهنم نماید همراه با منافقین .(160)

یک لقمه نان به بى نماز، گناهش از کشتن هفتاد پیغمبر بیشتر استسپس هدایت گفت : مى دانى اگر کسى به یک بى نماز، ولو با یک لقمه نان کمک کند چه گناه بزرگى مرتکب شده ؟

گفتم : نه قربانت گردم .

گفت : پیامبر (صلى الله علیه و آله ) فرمود: هر کس به یک بى نماز لقمه طعام یا به یک پیراهنى کمک کند مثل کسى است که هفتاد پیغمبر را که اول آنان آدم و آخر آنان محمد (صلى الله علیه و آله ) را کشته باشد.(161)

گفتم : لا اله الا الله ! کمک به بى نماز اینهمه گناه دارد؟

هدایت : از این هم بیشتر بگویم ؟

گفتم : بفرمایید.

هدایت : بى نماز از منافق بدتر است و منافق از کافر بدتر است .

حال که فهمیدى چه درجه اى بى نماز دارد بیا تا جایگاه منافق را برایت نشان دهم .

جایگاه منافقینهدایت مرا به منزلى از منازل ، جهنم برد که از همه منازل ، پست تر و آتش ‍ در آن بر افروخته تر و ناله و فریادهاى گوش خراش اهل آن بیشتر بود و تابوتهاى آهنى که در وسط جهنم آویزان بودند هر یک شخصى را در خود جاى داده بود.

- ملائکه غضب الهى با شلاقهاى آتشین در بالا سر آنها حضور داشتند، هر لحظه بر سر و اندام آنها مى نواختند که اگر یک ضربه از آن شلاقها به آبهاى دریا در دنیا زده شود از شدت حرارت همه مى جوشند.

گفتم : اینجا کجاى جهنم است ؟

هدایت : پست ترین درجه جهنم است .

گفتم : یعنى درک اسفل ؟

هدایت : بله پست ترین درجه جهنم همین جا است ، اینجا است که خداوند در دنیا به منافقین وعده داده بود یعنى اسفل السافلین در جهنم .(162)

- نمى دانم از عذاب کفار خبر دارى یا نه ؟

گفتم : کم و بیش در مورد عذاب آنها در دنیا چیزهایى شنیده بودم و مى دانستم کفار در جهنم ، الى الابد ماندگارند و سخت ترین عذابها را خواهند دید.

هدایت : درست گفتى ، خوب است بدانى ، عذاب منافق در اینجا از کافر سخت تر و عذاب بى نماز هم از منافق سخت تر است . تا آنجا که بى نماز، یعنى ((تارک الصلوه )) بد است . که منافق مى گوید خدایا تو را سپاس که مرا منافق خلق کردى اما بى نماز خلق نکردى .(163)

بعد از دیدن احوال معصیت کاران هدایت به من فرمود؛ اینجا سفر به منازل جهنم به پایان رسید و آماده باش که به منازل نعیم ، برویم .

قسمت چهارم : دیدار از اهل بهشت در عالم برزخ منازل النعیم

دیدار با شهداءسفر در اعماق منازل جهنم براى من بسیار خسته کننده و ملال آور بود هر چند براى درس و عبرت بسیار مفید بود. چرا که((قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى دچار آید)).

و علاوه بر این ، براى من ممکن نبود، که از احوال تمام معصیت کاران ، اعم از منافقین ، فساق ، مرتدین و... که هر کدام داراى مراتب و طبقات متفاوتى بودند، مشاهده کنم و از سویى در کنار خوف ، رجاء و امید لازم بود. چون ترس بدون امید انسان را مایوس از رحمت الهى مى کند. و در این صورت قدمها، سست و حرکتها، متوقف مى شود و حال اینکه ((ان رحمه الله واسعه )).

- وقتى جناب هدایت خستگى بیش از حد مرا مشاهده کرد خطاب به من فرمود:

بنده خدا! نیمه راه را آمدى ! چه خبره !؟ تازه خدا را شکر کن که تو از اهل جهنم نبودى ، اگر بودى چه مى کردى ؟ باید تا قیامت عذاب الهى را متحمل مى شدى و وقتى قیامت به پا شد و به حساب تو رسیدگى کردند، اگر خلاص نشوى ، تازه اول راه هستى و در جهنم الى الابد ماندگارى و اگر خیلى سبک شوى یک سیصد سالى در جهنم باید بمانى و بسوزى و آنهم چه سوختنى !!!

گفتم : به خدا از شر نفسمان پناه مى برم .

- اللهم ان مغفرتک اءرجى من عملى و ان رحتمک اءوسع من ذنبى ، اللهم ان کان ذنبى عندک عظیما فعفوک اءعظم من ذنبى ، اللهم ان لم اءکن اءهلا اءن اءبلغ رحمتک فرحمتک اءهل اءن تبلغنى و تسعنى لانها وسعت کل شى .(164)

- جناب هدایت من از خداوند، قطع امید نکردم و به رحمت الهى امیدوارم .

هدایت : البته که باید به خدا امید داشته باشى چرا که خداوند متعال فرمود:

قل یا عبادى الذین اءسرفوا على اءنفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم .(165)

- حالا که سفر در منازل جهنم را به اتمام رساندیم برویم به طرف منازل النعیم و الجنه ، تا ((ان شاء الله )) رغبت کنى و خود را به این منازل برسانى .

گفتم : خدایت رحمت کند، ان شاء الله من از این سفر عبرت بگیرم و سعى کنم بندگى خدا را به نحو شایسته به جا آورم .

هدایت : ان شاء الله ! اگر چه عصیان و کفران شما به خدا ضروى نمى رساند، چون که او از بندگانش بى نیاز است و نیازى به طاعت شما ندارد و عصیان شما هم به او ضرر نمى رساند.(166) هر کارى کنید براى خود کردید.

- خداوند فرمود: ((اگر کفر ورزید به درستى که او از شما غنى و بى نیاز است ))(167) ((و ما به حقیقت راه حق و باطل را به انسان نمودیم حال خواهد، هدایت پذیرد و شکر این نعمت گوید و خواهد آن نعمت را کفران کند.(168 )))

- اگر انسان عقل خود را به کار اندازد و در عواقب امور فکر کند بداند از عواقب آن در امان نخواهد بود، قطعا در خط و مشى زندگى مواظب رفتار و کردار و گفتار خود خواهد بود همان طور که بزرگان دین ما فرمود: ((از عواقب گناهان بر حذر باشید.(169)))

گفتم : همان طور هست که مى فرمایید.

- ((ان شاء الله )) که در من تاثیر بگذارد و هم در سایر بندگان خدا باز در خدمت شما هستم کما اینکه قبل از سفر تعهد داده بودم باز در تعهد خود هستم . از خداوند براى انجام تعهد یارى مى خواهم .

هدایت : خدا عاقبت تو را به خیر گرداند، حال از این به بعد هر چه به تو نشان دهم هم صفا و صمیمیت ، ذکر خدا، دیدار اولیاء خدا، حورى ، رضوان و... خواهد بود و چنان که بخواهى همیشه در آنجا ماندگار شوى .

گفتم : مگر نخواهم ماند؟

هدایت : فعلا در سفر، به سر مى برى و در سفر ماندن معنى ندارد. اما چون تو ((لقاء الله )) را دوست دارى ((ان شاء الله ))به معبودت خواهى رسید و این نعمتهایى که گفتم درک خواهى کرد، براى ابدى شدن اسکان در بهشت مواظبت لازم است . چنانکه خداوند مى فرماید:

بگو اى پیامبر که من بشرى همچون شما هستم تنها فرق من با شما این است که به من وحى مى شود همانا خداى شما یکى است پس هرکس ‍ مى خواهد لقاء و رحمت خدا را باید کارهاى صالح انجام دهد و در عبادت خدا کسى را شریک قرار ندهد.(170)

- و باید از خدا بخواهى تو مسلمان از دنیا بروید، اسلامى که انبیاء بزرگ از خدا درخواست مى کردند. مثل ، حضرت یوسف (علیه السلام ) که به خدا عرض کرد خدایا مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان .(171)

گفتم : به یارى خدا سعى خواهم کرد. اما اگر خدا دستم را نگیرد من توان حرکت به سوى او را ندارم .

هدایت : آرى ، باید از خداوند در این راه کمک بگیرى و الا بدون یارى او مى مانى . اما بدان که خدا بندگانش را دوست دارد و به خاطر همین دوست داشتن ، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر براى هدایتشان فرستاد.

- با من همراه شو تا اولین منزل از ((منازل النعیم )) را برایت نشان دهم ، اینجا تو از اهلشان از کارهایى که در دنیا کردند، مستحق نعمت الهى شدند سوال کن و از تجربیات آنان براى موفقیت خود استفاده کن و اگر آنچه که شنیدى و دیدى به کار بندى مطمئن باش رستگار خواهید شد.

دیدار با شهداء در منازل رزمندگانرفیقم مرا به منزلى از منازل بهشت برد که به آنجا منازل رزمندگان مى گفتند. هر چه از نعمتهاى الهى آنجا بگویم کم گفتم واقعا ((شنیدن کى بود مانند دیدن ))، دروازه اى دیدیم که سر در آن نوشته بود ((منازل رزمندگان )) و جناب هدایت درب آنجا را زد و لحظه اى طول نکشید که در را باز کردند و جوانى زیبا مثل ماه ، سر و قامت ، چهار شانه درب را به روى ما باز کرد و گفت :

سلام و درود بر شما به بهشت خوش آمدید.

گفتیم : و سلام بر شما و رحمت خدا بر شما و برکات خدا بر شما.

من و هدایت ، وارد آن منزل شدیم : چه منزلى !!، باغى داشت به بزرگى آسمانها و زمین (172) تا چشم کار مى کرد درخت و سبزه و گل ، تا دلت بخواهد درختان میوه ، آن هم نه یک نوع میوه بلکه از هر نوع میوه که دیدى و ندیدى و زیبایى خاصى که نهرها و رودخانه هاى گونه گون که از بعضى آب زلال جارى بود و از بعضى شیر سفید و براق و از بعضى شراب و از بعضى عسل خالص که از سر درختان مى گذشت با صداى دلنشینى که آب رودخانه ها به بهشت داده بود(173) و از همه مهم تر غفران الهى که صفاى بهشت بستگى به آن داشت و به قول شاعر:


هر کجا تو با منى من خوش دلم گر بود در قعر چاهى منزلم

هر کجا یار است آنجا دلگشاست دلگشا بى یار زندان بلاست (174)

- تا چشم کار مى کرد جنگل بود و هر چه در درون آن راه مى رفتى انتها نداشت ، نه طولش پیدا بود و نه عرض آن ، ((الله اکبر)) از این عظمت ، ((الله اکبر)) از این نعمت .

- تعجب من ؛ مرا بر آن داشت تا از این شخص که در را به روى ما باز کرده بود سوالى بپرسم . لذا به او گفتم :

برادر! معذرت مى خواهم آیا ممکن است از حضرتعالى سوالى بپرسم ؟

جوان گفت : بفرمایید.

گفتم : این باغ یا بهتر بگویم این جنگل به این عظمت و به این زیبایى که نه عرضش پیداست و نه طول آن و با این همه درختان میوه و نهرهاى آب زلال و شیر و شراب و عسل ، مال شما است ؟

جوان : نه ، من اینجا خدمتکارم .

گفتم : شما خدمتکارید؟! پس صاحب خانه کجاست ؟

جوان : اینجا تا دلت بخواهد خدمتکار از ملایک خدا حضور دارند و خداوند براى هر کار خدمتکار، مخصوص براى بهشتیان خلق کرده است .(175)

گفتم : ((ان شاء الله ))، کى صاحب این باغ را خواهیم دید.

جوان : حضرت آقا، در مقابل قصر؛ منتظر شما هستند و آنجا به استقبال شما خواهند آمد.

گفتم : سوال دیگرى داشتم اجازه مى فرمایید؟

جوان : خواهش مى کنم . بفرمایید.

گفتم : خداوند متعال این باغ به این بزرگى را با این همه امکانات و با این همه نوکر و غلام براى یک نفر عطا فرموده است ؟

جوان : بله : خداوند براى هر متقى از این بهشت ، عطا مى فرماید.

قصرهاى بهشتىهدایت رو کرد به من و گفت : دوست عزیز، حالا کجاى بهشت را دیدى صبر کن قصرها و کاخهاى بهشت را ببینى ، آن وقت انگشت حیرت به دندان مى گیرى .

در حالى که ما در آن باغ قدم زنان به طرف کاخ مى رفتیم ترانه اى دلنشین ذکر از سرتاسر بهشت قبلها را جلا مى داد(176) تا اینکه قصرها نمایان شدند. چه قصرهایى ! واقعا از تعجب انگشت با دندان گذاشتم ! و بى اختیار به یاد عظمت خدا افتادم و گفتم : الله اکبر و لله الحمد الحمد لله على ما هدانا الله اکبر.

- قصرهایى از زمرد، یاقوت و مزین به طلا و نقره ، که هر کدام زیبایى خاصى داشت ، خداوند عطا فرمود.

- گفتم کجایند، کاخ نشینهاى دنیا که با ساختن از خون و گوشت انسانها به آن افتخار مى کردند. حال قصرهایتان نابود شده اما اعمال پست و ظالمانه شما ماندگار، کجایید اى ظالمها و اى تبهکاران و اى معصیتکاران تا ببینید خدا وعدهایش راست است و پاداش نیکوکاران را ضایع ، نگردانید.(177)

- من که واقعا متحیر بودم به فکر رفتم و با خود گفتم . اگر این بهشت از آن من بود چه مى شد، من که در دنیا باغى نداشتم و حتى باغچه اى که سه یا چهار درخت داشته باشد. تازه اینجا کجا و باغهاى دنیا کجا! بهشتى که جنگلهاى بزرگ دنیا در مقابلش هیچ است . و از طرفى اینجا نه سرما، و نه گرما و نه خزان و پژمردگى هست و نه سرماى سوزان ، اگر مى خواستیم در دنیا یک هزارم این بهشت را که در دنیا، نظیرش یافت نمى شود (اگر مى بود) بخریم ، اگر تمام اهل و فامیل ، تمام جد و آبادیم شبانه روز فعالیت مى کردند نمى توانستیم بخریم اما خداوند بزرگ براى کارهاى ناقابل ما چه مرحمتى فرمود.

- اى خدا! به ما کمک کن ، زینتهاى فریبنده دنیا که باطنى زشت و متعین دارند: ما را فریب ندهند و ما را جزو صالحان و بندگان شایسته و وارث ((جنه النعیم )) گردان .(178)

هدایت : ((آمین یا رب العالمین )).

گفتم : جناب هدایت تو هم از خدا بخواه مرا به راه راست ، هدایت فرماید.(179)

هدایت : ((آمین یا رب العالمین )).

- البته با کمى صبر و پشت پا زدن به زخرف دنیا مالک این بهشت خواهى شد.(180) خداوند متعال فرمود: بنده خوبى باشید، همه چیز به شما مى دهم .(181)

من و هدایت در حال بحث و راز و نیاز بودیم که دوباره صداى دلنشینى دل و قلب ما و را نوازش داد ((سلام علیکم طبتم فادخلوها))

گفتم : علیکم السلام و رحمه الله و برکاته

در بهشت لباس حریر و طلاجات بر مرد حلال است- دیدم جوانى زیباتر از آن قبلى با لباسهاى فاخر به رنگ سبز از جنس ‍ حریر و دیبا و انگشتر طلا به دست و با دست بند طلا(182) به استقبال ما آمد و بعد با هم معانقه روبوسى کردیم و ایشان ما را به طرف تختى که زیر سایه درخت قرار داشت راهنمایى کرد.

من مى خواستم به او بابت به دست کردن انگشتر طلا و هم لباس حریر بر تن کرده بود. (هر دو یعنى هم انگشتر طلا و هم لباس حریر مردان در دنیا حرام بود.(183)) و تا لب بگشایم جناب هدایت گفت :

برادر! اینجا بهشت است و آن طلایى که در دنیا مردن حرام بود و اگر شخصى ، انگشتر طلا به دست مى کرد علاوه بر اینکه نمازش باطل بود و اگر با آن حال مى مرد در حال عصیان مرده بود و جایش جهنم مى بود، اینجا حرام نیست و خداوند منان خود بهشتیان را به این زیور آلات مزین فرموده است .

- آرى آن جوانهایى که در دنیا زیبایى انگشتر طلا را دیدند: اما گفتند: خداوند حکیم بدون علت چیزى را حرام نکرد و با به دست نکردن انگشتر طلا، حرام مرتکب نمى شوم و حتى وقتى خانواده عروس ‍ پیشنهاد کردند. حلقه طلا به دست کند در جوابش گفتند:

من انگشتر عقیق مى خواهم که مستحب است . نه انگشتر طلا که حرام است . و من نمى خواهم زندگى زناشویى را با گناه آغاز کنم ، اینجا مستحق این نعمت مى گردند و هر چه که در دنیا سختى دیدند در عوض اینجا در آسایشند.

به هدایت گفتم : خدا تو را حفظ کند اگر تذکر نمى دادى من شرمنده مى شدم .

- از وقفه اى که پیش آمد و صحبت بین ، من و هدایت رد و بدل مى شد، جوان بهشتى به تعجب وا داشت و خطاب به من گفت :

عذر مى خواهم ! از من ناراحتید؟

گفتم : ((استغفر الله )) چرا از شما ناراحت باشیم ، حقیقت مطلب را با او در میان گذاشتم و جوان با شنیدن ماجرا، شروع به خندیدن کرد و گفت : من هم ابتداى ورودم به اینجا وقتى این لباسها و زیور آلات را آوردند گفتم من نمى پوشم ولى در جواب گفتند، اینجا محدودیتى و حرمتى نیست ، حتى شرابى که برایم آوردند ننوشیدم اما به من گفتند:

اصلا در این جا تکلیف نیست هر حرمتى بود مال دنیا بود و بس .(184)

حال بیایید؛ براى شما از شراب پذیرایى کنم تا جگرتان حال بیاید.

در روى تخت که بالشتهاى نرم و لطیف قرار داشت با زیر اندازه هاى نرم که در زیر سایه درختان سر به فلک کشیده که نه آفتابى دیده مى شد که گرمایش اذیت کند و نه سرمایى بود که بلرزاند،(185) نشستیم و تکیه دادیم .

- غلامان براى ما نوشیدنى آوردند و در جامهاى لبریز از شراب به ما تعارف کردند و هر کدام یک جام گرفتیم و من از بوى خوش شراب ، نخورده مست بودم . اما نه مستى دنیا، بلکه تمام وجودم آکنده از سرور شد و خستگى از تنم بیرون رفت .

شراب را خوردیم ، و جانى دوباره گرفتیم و آنگاه ظرفهاى پر از انواع میوه ها را مقابل ما گذاشتند و هر کدام از دیگرى خوش رنگ تر و هر کدام از دیگرى ، خوش مزه تر و معطر بود و انسان هر چه مى خورد سیر نمى شد و اصولا در دنیا اگر چیزى مى خوردى دیگر اشتهایت کور مى شد و به هیچ چیز میل نداشتى اما اینجا این طور نبود، هر چه مى خوردى اشتها داشتى و میوه هاى آن تمام شدنى هم نبود.(186)

- آنگاه من رو کردم به شهید و گفتم : حال که خوردنیها را خوردیم و با شراب گوارا، جگرمان را جلا دادیم و خستگى از تنمان در رفت . اجازه مى خواهم ، سوالاتم را از حضرتعالى بپرسم .

شهید: بفرمایید. حالا دیگر من در خدمت شما هستم .

گفتم : اولا از اینکه اجازه فرمودید، در خدمت شما باشیم متشکرم . دوم از اینکه وقت گرانبهاى خود را در اختیار ما گذاشتید و از اهل عیال خود براى مدتى ؛ دور گشتید عذر مى خواهم .

شهید: خواهش مى کنم ، اینجا چیزى به بطالت نمى گذرد و هرچه اینجا تبادل شود همه لطف و صفا و سلامتى است .(187)

گفتم : با اجازه از محضر استاد راهنما و سرور گرامى ، جناب هدایت ، اگر ممکن است بفرماید در دنیا چه اعمالى را انجام دادید که با این مقام والا و فیض بزرگ نائل شدید؟

شهید: خدا را سپاس که جان ناقابل ما را پذیرفت ، جان را که خود به ما داد با ما معامله کرد و فرمود، این جان را برایم بفروش و در عوض بهشت برایت عطا کنم (188) و به وعده اش عمل کرد.

- ببین ! بدون زحمت هیچ انسانى به مقصودش نرسید: به قول شاعر نامى سعدى :

نابرده رنج ، گنج مسیر نمى شود  

  مزد آن گرفت که جان برادر که کار کرد

و اگر قرآن خاطرتان باشد در بیشتر موارد پاداش الهى را به انسان عامل ؛ منتصب مى کند و حتى وعده اى که مومنان را خوشحال مى کرد همه و همه براى عاملان بود مثل آیه شریفه عنکبوت که مى فرمود:

آنان که به خدا ایمان آوردند و به اعمال نیکو پرداختند؛ البته آنها را به عمارات عالى که از زیر درختانش نهرهایى جارى است منزل دهیم که در آن زندگانى ابدى کنند. چقدر پاداش عاملین خوب است .(189)

- لذا بهشت را به بها مى دهند، به بهانه نمى دهند، نه به بهانه (190)، سالها ورد (دعاى زیر لبى ) تو نماز باشد اما تا نماز نخوانى که گفتن نماز، نماز نمى شود.

- ما و امثال ما را هم که اینجا مشاهده مى کنى در زیر سایه قدمهایى است که در راه حق برداشتیم ، سعى کردیم واجبات را عمل کنیم و از محرمات الهى اجتناب و دورى کنیم و اگر هم توانستیم به مستحبات ، در حد توانمان عمل کردیم ، بله درست است که اعمال ما ناقابل بود اما خداوند کریم به کرم پذیرفت و ما را جزو مکرمین (191) قرار داد.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند باده از جام تجلى صفاتم دادند

چه مبارک سحرى بود و چه فرخنده شبى آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد ازین روى من و آینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کام روا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند

هاتف آنروز بمن مژده این دولت داد که بدان جور جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند(192)

- حالا اگر در این مدت زندگى به گفتن اکتفاء مى کردیم آیا مى توانستیم نظر و رحمت خدا را جلب کنیم ؟

- ما دعوت حجت خدا را براى دفاع از دین شنیدیم (193) و در دو راهى بهشت و جهنم قرار گرفتیم .

گفتم : با عرض معذرت ! چرا بین دو راهى قرار گرفتید؟

شهید: خوب پر واضح است که انسان یک تعلقاتى به دنیا دارد از قبیل زن و فرزند و مال و منال و از طرفى دعوت حق و در راه اجابت این دعوت خطراتى از قبیل کشته شدن ، معلول شدن ، و از خیلى چیزهاى مادى گذشتن ، وجود دارد و اینجاست که وسوسه هاى نفس اماره و ابلیس ‍ شروع مى شود و در این میان ، ایمان محکم و راسخ مى خواهد که بتوانى از این وسوسه ها نجات پیدا کنى ، آرى اگر دعوت حق را لبیک بگویى باید از دنیا چشم پوشى کنى و در عوض بهشت نصیب تو خواهد شد و رضوان الهى و اگر دنیا بخواهى مادیات را حفظ کردى اما باید خسران الهى را خریدارى کنى و عاقبت آن جهنم است و چه بسیار انسانهایى که در این دو راهى لغزش کردند و براى همیشه رو سیاه شدند.

- امام و پیشواى دینم ما را به جهاد در راه خدا ترغیب فرمود(194) و ما از فضیلت جهاد از حضرتش مسئلت کردیم .(195)

فضیلت جهاد فرموده و ما به عظمت و فضیلت جهاد پى بردیم و فهمیدیم که انتخاب جهاد یعنى رستگارى ، یعنى صلاح دنیا و آخرت . صلاح دنیاست چون از دنیا سرافرازانه بیرون آمدیم و در مقابل شیطان و شیطان صفتان ایستادیم و در تاریخ گلگون اسلام نشان از شجاعت و شهامت و ایثار و فرمانبردارى از امام و رهبر را به جا گذاشتیم و اما آخرت ، همانگونه که در خدمت شما هستیم . مى بینید! اینجا عزت و سربلندى است و ما جاودانه با نعمتهاى الهى که نه کم مى شود و تمام شدنى نیست ، زندگى مى کنیم و به همین خاطر، نه یک دل بلکه صد دل عاشق ، خدا شدیم و در این راه سر نشناختم و از زندگى زودگذر دنیا چشم پوشیدیم و ((رضوان من الله اکبر)) را خریدیم .

گفتم : از نبرد خودتان برایمان بگویید آیا زخمهایى که بر شما وارد مى شد درد مى کشیدید؟

شهید: اولا خدا مى داند اگر ایمان نباشد، برق تیر و گلوله جان را مثل بید مى لرزاند اما ما که به صحنه کارزار جنگ وارد شدیم نه تنها نمى ترسیدم بلکه هر لحظه منتظر، لقاء الهى بودیم و بهشت را در یک قدمى خود مى دیدیم و لذا هر زخمى که بر بدن ما وارد مى شد. مثل آب خنک گوارایى که در یک هواى گرم سوزان براى تشنه لذت مى داد بود.(196)

گفتم : برادر شهیدم از هنگام شهادتتان برایمان بفرمایید در چه حالى بودید؟

 


شهید: من در میدان جنگ تنها بیاد خدا بودم و تمام وجودم لبریز از ذکر خدا بود و با این حال به پیشروى ادامه مى دادم تا مى توانستم از دشمنان خدا به یارى خدا به جهنم واصل مى کردم و بالطبع جراحاتى نیز خودم برداشته بودم تا اینکه تیرى به قلبم اصابت کرد.


در وفاى عشق تو مشهور خوبانم چو شمع شب نشین کوى سربازان و رندانم چو شمع

روز و شب خوابم نمى آید بچشم غم پرست بس که در بیمارى هجر تو گریانم چو شمع

رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

گر کمیت اشک گلگونم نبودى گرم رو کى شدى روشن بگیتى راز پنهانم چو شمع

در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

در شب هجران مرا پروانه وصلى فرست ورنه از دردت جهانى را بسوزانم چو شمع

بى جمال عالم آراى تو روزم چون شبست با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت تا در آب و آتش ‍ عشقت گدازانم چو شمع

همچو صبحم یک نفر باقیست با دیدار تو چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

سرفرازم کن شبى از وصل خود اى نازنین تا منور گردد از دیدار تو ایوانم چو شمع (197)

و با پاره شدن قلبم پرده هاى ظلمت و تاریکى کنار رفت و من دیدم در مقابلم ، حورالعین ایستاده و مرا به بهشت و کرامت الهى که خدا وعده فرموده بود بشارت داد.(198)

- در این حال خنده به لبانم شکوفه زد و من وعده هاى الهى را محقق شده یافتم ، کم کم با دنیا وداع مى کردم و روح از بدنم خارج مى شد و من تنها به فکر امام و رهبرم بودم و تنها نگرانى من در مورد امام و دین اسلام بود که مبادا مردم آنها را تنها بگذارند.

- وقتى به زمین افتادم ، زمین خطاب به من گفت :

آفرین به روح پاک تو که از بدن پاک خارج شد، خوشحال باش ! که براى تو است نعمتهایى است که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و به خیال کسى خطور نکرد.(199)

- خداوند فرمود دیگر غصه زن و فرزند و خانواده ات را نخور که من جانشین تو در بین اهل تو خواهم بود و هر کس خانواده شهداء را گرامى بدارد مرا گرامى داشته و هر کس آنها را برنجاند مرا رنجانده .(200)

- آنگاه من به سوى بهشت پر کشیدم .(201)

گفتم : از نحوه ورودتان به بهشت بگویید.

شهید: ماموران در ورودى بهشت خطاب به ما گفتند:

بفرمایید داخل بهشت .(202)

- وقتى وارد بهشت شدیم و بهشت را به چشم دیدیم و نعمتهاى الهى را به وفور یافتیم به یاد خانواده افتادم و گفتم ایکاش خانواده ام مى دانستند که خداوند ما را بخشید و ما را جزو گرامى شده گان قرار داد.(203)

- آرى ؛ با باز شدن دروازه بهشت دیدیم آنچه را که به فکرمان خطور نمى کرد، بهشتى که با این عظمت براى ما خلق شده ، به هر کجاى آن اراده مى کردیم ، مى رفتیم و از درختان میوه هر کدام از آن که مى خواستیم مى خوردیم و از چشمه هاى زلال و گوناگون از شیر، و عسل و شراب مى نوشیدیم و با حوریان بهشتى که خداوند بر ایمان خلق فرموده بود معاشقه مى کردیم .(204)

براى اهل بهشت اسبهاى زیبا خلق شدهگفتم : آیا در بهشت مرکب وجود دارد مثل اسب و این چیزها؟

شهید: بله ، براى ما اسب هایى از یاقوت قرمز وجود دارد که ما سوارشان مى شویم و در بهشت به گردش مى پردازیم .(205)

گفتم : از آنجایى که ما فرصت باز دید از تمام نعمتهاى الهى در بهشت را نداریم و از طرفى مى خواهیم براى رغبت و ازدیاد عشق و علاقه به راه خدا از تجربیات شما استفاده کنیم ، اگر ممکن است گوشه اى از نعمتهاى دیگر خدا را که به شما ارزانى داشته برایمان بفرمایید.

شهید: اجازه مى خواهم ، تنها به یک مورد اشاره کنم و از خدا مى خواهم ، روزى شما قرار دهد و آن اینکه وقتى ما وارد بهشت شدیم امکانات بهشت را براى ما نشان دادند. بخشى از نعمتهایى که شما ندیده اید عرض ‍ مى کنم .

گفتم : بفرمایید.

شهید: هفتاد قصر از قصرهاى فردوسى که ما بین صنعا و شام قرار دارد که نور اطراف آن را احاط کرده و در هر قصرى هفتاد دروازه و بر هر دروازه پرده اى بلند که از طلا بافته شده است نصب کرده اند و در هر قصرى هفتاد اتاق و در هر اتاقى هفتاد تخت که پایه اى آن از دُر و زبرجد که به آن نى هایى از زمرد نقش بسته و بر روى هر تختى چهل فرش که هر فرشى چهل ذراع مى باشد، پهن کرده اند و بر روى هر فرشى یک زن بهشتى که جوان و شوهر دوستند، خلق فرموده و همه اینها که خدمتان عرض کردم براى هر نفر مهیا است .(206)

گفتم : با این حساب فکر نمى کنم دیگر آرزویى به دل داشته باشید؟

شهید خندید و گفت : البته نه تنها تمام آرزوهاى ما در اینجا برآورده شد بلکه هر آنچه را که تصورش نمى کردیم و اگر مى توانستیم تصورش را بکنیم حتما آرزو مى کردیم ، خدا براى ما از فضلش برآورده مى کرد.(207)

گفتم : خداوند عزتتان را زیاد کند آیا به خانواده هایتان سفارشى کردید؟

شهید: از خانواده خود در دنیا هنگامى یاد کرده و یاد خواهیم کرد که آنها راه ما را ادامه دهند و در غیر این صورت ما از آنها یاد نخواهیم کرد، ما خوشحالیم از آنچه که خدا عطا فرمود و به آنهایى که به ما ملحق نشدند، بشارت مى دهیم و در پیش روى شما خطرى نیست و از مرگ نهراسید و از دست رفتن متاع دنیا غمگین نشوید.(208)

همنشینى با پیامبر و ائمه اطهار (صلى الله علیه و آله و سلم ) در بهشت و دیدار از خانواده در دنیا گفتم : آیا شما به دیدار یکدیگر مى روید و آیا به میهمانى همدیگر مى روید؟

شهید: باید به استحضار شما برسانم ما در اینجا به ملاقات و زیارت پیامبر اکرم و ائمه اطهار (علیهم السلام ) مشرف مى شویم و با آن حضرات در یک مجلس مى نشینیم . با آنها صحبت مى کنیم و آن بزرگواران از ما پذیرایى مى کنند و ما از طعام آنها مى خوریم . از شراب آنها مى نوشیم و این زیارت ، ظهور حضرت حجت (عج ) ادامه خواهد داشت و هر وقت حضرت حجت (عج ) ظهور کردند، خداوند متعال ، ما را مبعوث مى کند و در رکاب آن حضرت مى جنگیم .(209)

گفتم : خوش بحالتان . اعلى الله منزلتکم و رزقنا الله بما فضل الله لکم .

- سپس پرسیدم : آیا به دیدار خانواده و بستگانتان در دنیا مى روید؟

شهید: بله هر کس به میزان درجاتى که در اینجا دارد به دیدارشان مى روند.

- و ما هر روز و بعضا هر سه روز یک بار و گاه هفته اى و حتى هر یک ماه یک بار به دیدن بستگانمان در دنیا مى رویم .(210)

بعد از دیدار و صحبت با جناب شهید براى دیدن منازل دیگر از منازل النعم با شهید خداحافظى کرده و منازل رزمندگان را ترک کردیم .

وقتى از دروازه منازل رزمندگان بیرون مى آمدیم هدایت گفت :

برادر توى بهشت خیلى برایت خوش گذشت مگه نه ؟

گفتم : بله اما حیف که خیلى نماندیم .

هدایت : راستى ! آیا منازل جهنم یادت هست ؟

گفتم : مگر مى شود منازل جهنم از یادم برود من هر وقت به یاد آتش جهنم مى افتم تمام وجودم مى لرزد.

هدایت : خدا را شکر، انسان باید هم از آتش بترسد و هم به بهشت امیدوار باشد و به این خوف و رجاء مى گویند.

گفتم : فراموشى در عین حالى که نعمت است بعضا ما را از یاد خدا غافل مى کند و ما به خدا از غفلت پناه مى بریم .

ملائکه خدا مشغول ساختن محتواى بهشتندمن و هدایت در حالى که به طرف یکى دیگر از منازل بهشتى مى رفتیم در سر راه عده اى را دیدیم که مشغول ساختن ساختمانى بودند که نیمه تمام بود و آجرهاى آن برخى از طلا و برخى از نقره و برخى از یاقوت بودند.

و آنها گاهى کار مى کردند و گاهى از کار دست مى کشیدند و منتظر مى ماندند و عده دیگرى را دیدیم که در حال کاشتن درختانى بودند که به زیبایى آن درختان ، من جز در بهشت رزمندگان جایى ندیده بودم .(211)

- از هدایت پرسیدم ؛ چرا اینها بعضى وقتها کار مى کنند و بعضى وقتها بى کارند؟

ثواب گفتن ذکرهدایت : این عمله ها و بناهایى که اینجا تو مى بینى عمله و کارگران و بناها و باغبانهاى مومنانى هستند که هنوز در دنیا زندگى مى کنند.

- هر وقت مومنى در دنیا به ذکر خدا مشغول مى شود اینها شروع به کار مى کنند.

گفتم : چه ذکرى مى گوید که اینها بعضى آجرها را مى چینند و برخى درخت مى کارند؟

هدایت : هر وقت مسلمانى بگوید سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر یکى از آجرهاى این ساختمان گذاشته مى شود و اگر چیزى نگوید این کارگران بیکارند.

- و اگر یک ((لا اله الله )) یا ((سبحان الله )) و یا ((الحمد لله )) و یا ((الله اکبر)) بگوید یک درخت توسط این باغبان کاشته مى شود.(212)

گناه اعمال نیکو را از بین مى بردهدایت در حالى که برایم از ثواب ذکر، مى گفت ناگهان دیدم آتشى آمد و درختان آن باغ را سوزاند و من با تعجب گفتم :

برادر چرا این درختان مى سوزند؟

هدایت : به خاطر اینکه مومن در دنیا بعد از گفتن ذکر، یا غیبت کرده ، یا بهتان زده و یا اینکه گناهى را مرتکب شده است و اگر مومنى معصیت کند به میزان گناهى که مرتکب شده ، درخت بهشتى سوزانده مى شود.

گفتم : ((خوشا به حال کسانى که زبانشان به ذکر خدا مشغول است . یاد خدا آنها را از گناه باز مى دارد.(213)

هدایت : الان به تو قصرى را نشان مى دهم که هیچ کجا ندیدى ، اگر مى خواهى آن قصر را ببینى با من بیا؟

من به دنبال هدایت به راه افتادم و کمى از راه را رفته بودیم که از دور قصرى که از یاقوت قرمز بود وقتى اینکه نزدیک شدیم دیدیم قصرى است که از شدت نور درون و محتواى آن دیده مى شد.

گفتم : این قصر مال چه کسى است ؟

هدایت : مال کسانى است که مثل تو، در حرف زدن نزاکت و پاکدامنى را رعایت مى کنند. بر روزه گرفتن مداومت مى کنند.

بر مستمندان طعام ، انفاق مى کنند و نماز شب مى خوانند.(214)

دیدار با اهل معروف در بهشت معروف- حالا مى خواهم تو را به منزل دیگرى ببرم که به آنجا منازل ((اهل معروف )) گویند.

ما رفتیم و رفتیم و به دروازه اى رسیدیم که در سر در آن نوشته بودند ((منازل اهل معروف )).

گفتم : آیا منازل که مى گفتى همین جا است ؟

هدایت : بله .

گفتم : چرا به اینجا منازل اهل معروف مى گویند؟

هدایت : همین قدر عرض کنم در این منازل ، مومنینى که در دنیا به اهل معروف مشهور بودند منزل کردند و به غیر اهل معرف اجازه ورود نمى دهند.(215) و اگر اطلاعات بیشترى مى خواهى ((ان شاء الله )) از اهلش مى پرسى .

گفتم : از توضیحات حضرتعالى سپاس گذارم .

- سپس جناب هدایت نزدیک درب ورودى آن منازل شد. درب زد. پس ‍ از مدتى درب را به روى ما باز کردند و جوانى خوش سیما و زیبا با لباسهاى شیک و تمیز به ما سلام کرد و خیر مقدم گفت ، بعد ما را به سوى داخل راهنمایى کرد.

- وقتى از درب بهشت اهل معروف وارد شدیم دیدیم سه اسب از یاقوت قرمز در آنجا هستند.

گفتم : آیا در این بهشت هم اسب وجود دارد؟

جوان گفت : البته که وجود دارد خداوند متعال حیواناتى را در اینجا براى استفاده اهل بهشت خلق نموده (216) و ما براى هر کدام از شما یک اسب تیز رو و نجیب مهیا کردیم تا در بهشت بگردید و آنگاه به ملاقات سرورم برسید.

من و هدایت و جوان هر کدام سوار اسبى شدیم و به طرف اعماق بهشت راه افتادیم و در حالى که از دو طرف راه ، درختان بهشتى صف بسته بودند و از زیر درختان چشمه هاى زلال آب جارى بود و صداى لطیف ، آب نهرها از یک طرف و صداى خش خش برگهاى درختان از هر کدام صداى تسبیح خاصى که تا بحال نشنیده بودم (217)، و دل را به وجد در مى آورد صفایى عجیب و مهرانگیز به فضاى بهشت داده بود.

- اسب سوارى آن هم در بهشت واقعا لذت دارد.

- اینجا بود که گفتم خداى زیبا، زیبایى را دوست دارد(218) خداوندا چقدر قشنگ خلق نمودى ما که در دنیا به یک باغ کوچکى مى رفتیم تا مدتها آن باغ براى ما خاطره مى شد. از آن باغ در محافل و مجالسمان یاد مى کردیم هر دو مخلوق خدا و هر دو زیبا اما این کجا و آن کجا، ایکاش دلها به نور حق روشن مى شد. و پرده ها کنار مى رفت . مردم آنچه را که ما مى دیدیم مى دیدند.

- ما در حالى که به طرف قصر مى رفتیم نور قصرها، که از دور تلالو مى کرد چشمان ما را به خود خیره ساخت .

جوان با خوشحالى گفت : به قصر رسیدیم و سرورم در انتظار شماست .

ما وقتى به نزدیکى قصر رسیدیم جوانى خوش سیما همچون قرص ماه نزدیک شد و ما از اسبها پیاده شدیم و با آن جوان که نورانیت صورتش ما را به خود جذب مى کرد و تبسمى که در لبانش نقش بسته بود معانقه و روبوسى کردیم . او به ما خیر مقدم گفت و ما را به طرف صندلى هاى بهشتى راهنمایى کرد و از ما پذیرایى مفصلى به عمل آمد و بعد از پذیرایى ، خطاب به جوان گفتم :

اگر ممکن است حضرتعالى را بهتر بشناسیم .

جوان گفت : من پسندیده هستم و این بهشت را خداوند بزرگ به من تملیک نموده است .

گفتم : خوشبختم ، خدا درجاتتان را زیاد کند.

پسندیده : به منزل ما خوش آمدید. در اینجا راحت باشید.

گفتم : حقیقتش ما براى سفرى در برزخ به سر مى بریم و خیلى فرصت نداریم که به گردش بپردازیم فقط براى کسب تجربیات شما از محضرتان سوالاتى داشتیم و قبلا از این فرصتى که به ما دادید از شما ممنونم .

پسندیده : من در خدمت شما هستم .

چرا به این بهشت معروف مى گویند؟گفتم : با اجازه از شما و دوست عزیزم جناب هدایت ، مى خواستم علت نام گذارى منازل شما به منازل معروف را بدانم ؟

پسندیده : همان طور که مى دانید معروف در معناى لغوى ، هر چیز خوب و پسندیده را گویند و از نظر شرع علاوه بر وجدانیات نیکو به کارهایى که خداوند براى انجام آن مردم را امر فرموده نیز اطلاق مى شود و ما چون در دنیا از مومنینى بودیم که خداوند یکى از صفات مومنین را امر به معروف قرار داد(219) و این صفت باید در ما محقق مى شد. یعنى واقعا این صفت را در خود پیاده مى کردیم و الا ما مومنى بدون محتوا مى شدیم .

- براى اینکه این صف در ما حقیقت پیدا کند سعى کردیم اوامر خدا را اول خود عمل کنیم و تا خود را به کار خوب مزین نمى کردیم با دیگران کارى نداشتیم و تا از منکرى خود را دور نمى کردیم دیگران را منع نمى کردیم چون اگر عامل نمى شدیم مشمول این آیه شریفه مى شدیم که مى فرماید: ((چرا کارى که خود نمى کنید به دیگران مى گویید که انجام دهند.(220)))

از وقتى خود را مکلف دیدیم سعى کردیم در مرحله اول عیوب خود را برطرف کنیم و تا خودمان عیبى داشتیم ، عیب دیگران را نمى گفتیم .(221)

مردم را با عمل به دین دعوت کنیمگفتم : با این فرمایش شما نباید کسى ((امر به معروف و نهى از منکر)) مى کرد.

پسندیده : این فرمایش شما صحیح نیست چرا که بدون اینکه انسان خود از عیبى برى باشد بخواهد عیب دیگرى را بگوید حرف او در آدم عیب دار اثر نخواهد گذاشت لذا دین همه ما مسلمانها را مکلف کرد اول درون خانه را از عیب پاک کنیم بعد فرمود حال که خود پاک شدى به پاک سازى دیگران بپرداز و چنانکه توضیح دادم براى هیچ مسلمانى نگفتند. بگو من چه کنم یا به من چه ، بلکه مسلمانان همه مثل اعضاى یک بدنند:

چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار

گفتم : پس شما که امر به معروف و نهى از منکر نمى کردید؟

پسندیده : چرا، وقتى خود عامل شدیم آنوقت در مراحل اولیه با ملایمت و نرمى دیگران را امر به معروف مى کردیم و تا مى توانستیم با لباس عمل به دیگران خوبى دین را نشان مى دادیم .(222)

گفتم : دیگر چکار کردید که مستوجب ین نعمت شدید؟

پسندیده : مردم از دست و زبان ما در امان بودند(223)، یعنى به این و آن تهمت و افتراء نمى زدیم و تا چیزى را خود به چشم نمى دیدیم و یا تا مطمئن نمى شدیم به کسى آنرا نمى گفتیم . چرا که مى دانستیم هر سخنى ، از خیر یا شر بر زبان بیاوریم در نامه عمل ما ثبت مى گردد چرا که خدا فرمود: ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید(224) مى ترسیدیم اگر شب اول قبر از ما بپرسند چرا فلان حرف زدى و ما جوابى نداشتیم به همین علت ما زبان را از حرف به مردم مى بستیم .

- از همه مهمتر از تهمت زدن مى ترسیدیم ، در مجالس ، اگر کسى لب به غیبت مردم مى گشود او را منع مى کردیم و اگر ادامه مى داد آنجا را ترک مى کردیم ، تا مى توانستیم در حفظ آبروى دیگران تلاش مى کردیم ، رحمت مومن را از کعبه مهمتر مى دانستیم (225) و در برآورده کردن حاجات دیگران دریغ نمى کردیم . نسبت به دیگران سوء ظن زیادى نمى کردیم .(226)

گفتم : چطور مى شود به دیگران سوء ظن نکرد؟

پسندیده : ببین ، انسان موجودى اجتماعى است و در این اجتماع به وسیله تکلم نیازها و علایق و دانش ها و خیلى چیزهاى دیگر، رد و بدل مى شود و در نتیجه ، هم نوعان ما با حرفهاى خود به ما مى رسانند. مثلا چه مى خواهند، وقتى چنین شد چون فقط ما ظاهر الفاظ را مى شنویم و یا مى بینیم از نیات مردم که ، خبر نداریم لذا به همان ظواهر کلمات حکم مى کنیم .

- حالا اگر کسى کلمه اى به زبان آورد که ما از آن کلمه چیزهاى بدى مى فهمیدیم وقتى چنین شد ما اینجا دو جور مى توانیم این حرف را حمل کنیم اول اینکه بگوییم او قصد و مرض دارد و به وسیله همین سوء ظن با او یا دعوا کنیم و یا قطع رابطه کنیم .

دوم اینکه ما تا مى توانیم آن حرف بدى که شنیدیم حمل بر خیر کنیم و بگوییم ((ان شاء الله )) متوجه نبود و یا شاید منظورش را نتوانست خوب بیان کند و از این قبیل چیزها و ما در دنیا به این شیوه دوم عمل مى کردیم و همین شیوه را ما از بزرگان دین مان آموخته بودیم .(227)

گفتم : براى اینکه ما به منزلت شما برسیم به ما چه توصیه اى دارید؟

پسندیده : عزیز من ، ما در دنیا دریافته بودیم که ارتباط خوب با خلق خدا البته به خاطر خدا، خیلى از گره ها را باز مى کند و همین کار رحمت و نظر خداوند را جلب مى کند و لذا با خلق خدا چنان برخورد مى کردیم که احدى از ما نرنجد و تا دم مرگ با مردم خوب بودیم ، با همسایه ها، با اهل و فامیل ، با دوست و آشنا خوب معاشرت مى کردیم آنها نیز ما را دوست مى داشتند. چون ما هم آنها را دوست مى داشتیم .(228)

گفتم : واقعا از فرمایشات شما استفاده کردم اجازه مى خواهیم از حضور شما مرخص شویم تا توفیق دیدار از منازل دیگرى را نیز داشته باشیم .

پسندیده : خواهش مى کنم خداوند شما را هم از اهل نعیم قرار دهد.

ما از آقاى پسندیده خداحافظى کردیم و به منزل دیگرى از منازل بهشت به راه افتادیم وقتى از بهشت معروف بیرون آمدیم هدایت گفت :

رفیق دیدى همه اهل بهشت چه شهداء و چه اهل معروف و چه در منازل دیگر که خواهیم رفت همه در سایه عمل ، به این درجات رسیده اند؟

گفتم : بله ، ((ان شاء الله )) خدا هم ما را از عاملین قرار دهد.

بهشت ریّان براى روزه دارانآنگاه هدایت دروازه بهشتى را نشان داد که بر سر در آن نوشته بودند. ((بهشت ریان )).

گفتم : با اجازه سوالى از محضرتان دارم .

هدایت : بفرما

گفتم : چرا به اینجا ((باب ریان )) گفته مى شود؟

هدایت : چون کسانى که به بهشت از این دروازه خواهند شد در شادابى بسر خواهند برد و هیچ تشنگى و گرسنگى نمى بینند.

گفتم : چه کسانى از این در به بهشت مى روند؟

هدایت : کسانى که در دنیا اهل روزه بودند.(229) چه در سرما و چه در گرماى تابستان به امر الهى ، روزه مى گرفتند.(230)تلاش ‍ مى کردند تا مغفرت الهى را در ماه رمضان به دست بیاورند و در روزه گرفتن تنها به امساک از خوردن و آشامیدن بسنده نمى کردند و تمام اعضاء و جوارح آنها روزه بود.

گفتم : اگر ممکن است کمى بیشتر توضیح بفرمایید.

هدایت : یعنى روزه را سپر، آتش قرار مى دادند، چطور اگر رزمنده بخواهد از رگبار تیر دشمن در امان بماند از سپر استفاده مى کند، روزه دار هم از روزه براى خود سپر براى جلوگیرى از آتش جهنم قرار مى دهد و از این راه به کمال انسانى نایل مى شود و با روزه گرفتن که تشنه و گرسنه مى شود و به یاد تشنگى و گرسنگى روز قیامت مى افتند و انسان وقتى احوال عالم برزخ و قیامت را یاد کند مواظب حرکات و سکنات خود مى شود و به حول و قوه الهى متقى مى گردد و ثمره روزه گرفتن همین تقوا است .

- آرى روزه دار نه تنها از خوردن و آشامیدن دست مى کشد بلکه با روزه تمرین مى کند و غیبت نکند، بهتان نبندد، با گرسنگى به یاد گرسنه ها، به یاد یتیمان باشد، مواظب زبان و گوش و چشم و سایر اعضاى بدن از محرمات الهى باشد و در یک کلمه با روزه گرفتن تمام وجودش را از گناه نگه دارد.(231)

- از این دروازه ، اینچنین انسان اعم از زن و مرد وارد خواهند شد.

گفتم : معذرت مى خواهم آیا منظور شما از (وارد خواهند شد) این است که هنوز کسى به آن بهشت وارد نشده است ؟

هدایت : کاملا درست گفتى دروازه ریان تا روز قیامت به روى کسى باز نخواهد شد و وقتى در بهشت ریان باز شد فقط روزه داران از امت پیامبر وارد خواهند شد.

من که داشتم به عظمت ((بهشت ریان )) فکر مى کردم شخصى مرا صدا مى زد و مى گفت :

برادر! حاج آقا! حاج آقا...

و من با پریشانى و ترس و لرز از خواب پریدم و گفتم :

- چیه ! چیه

آن شخص گفت : شما اینجا خوابتان برده بود خواستم بیدارتان کنم با گریه گفتم :

عمر بگذشت به بیحاصلى و بوالهوسى اى پسر جام میم ده که به پیرى برسى

چه شکرهاست درین شهر که قانع شده اند شاهبازان طریقت بمقام مگسى

دوش در خیل غلامان درش میرفتم گفت اى عاشق بیچاره تو بارى چه کسى

لمع البرق من الطور و آنست به فلعلى لک آت بشهاب قبس

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش وه که بس بیخبر از غلغل چندین جرسى

بال بگشا و صفیر از شجر طوبى زن حیف باشد چو تو مرغى که اسیر قفسى

تا چو مجمر نفسى دامن جانان گیرم جان نهادیم بر آتش ز پى خوش نفسى (232)

ایکاش هیچوقت مرا بیدار نمى کردى ، من تازه به نعمتهاى الهى رسیده بودم ، تازه مى فهمیدم حساب و کتاب چیست ؟ آخر چرا؟ چرا مرا بیدار کردى ؟

- و حالا من فهمیدم که چرا به من مى گفتند: ((به صفر برزخى مى روم )) و من به یاد تعهدى افتادم که هدایت از من گرفته بود و آن تعهد این بود که ((بعد از آمدن از سفر مواظب خود باشم و با کسب توشه و انجام کارهاى نیکو و خدا پسند(233)، خود را به کمال ابدى و رضوان الهى برسانم )) و در همین جا، تصمیم گرفتم ؛ از این به بعد سراغ گناه و کارهاى ناپسند، که قهر و غضب الهى را به همراه دارد؛ نروم و سعى خواهم کرد اعمال نیکو داشته باشم تا هنگام لقایش ، رو سفید بوده و مشمول این آیه شریفه باشم که فرمود: ((اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام - به یاد خدا- امروز به حضور پروردگارت باز آى که تو خشنود - به نعمتهاى ابدى - و او راضى از توست ، باز آى و در صف بندگان خاص ‍ من در آى .(234)))


موفق باشید ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد