رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

نامه شصت تا هفتاد و نه نهج البلاغه ...

نامه شصت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عاملانى که لشکر از سرزمینهایشان مى‏گذرد

از بنده خدا ، على امیر المؤمنین ، به گرد آورندگان خراج و عمال بلاد که لشکر از سرزمینشان مى‏گذرد . اما بعد . من لشکرى را گسیل داشتم که اگر خدا خواهد بر شما خواهد گذشت و آنچه را که خداوند واجب گردانیده است به آنان سفارش کرده‏ام ، که به کس آزار نرسانند و گزند خویش از دیگران باز دارند . من ، در نزد شما ، به سبب بیعتى که میان ماست ، بیزارم از آسیبى که سپاهیان به مردم رسانند . مگر آنکه ، یکى از آنها گرسنه مانده و براى سیر کردن خود ، جز آن راهى نداشته باشد . پس کسى را که دست به ستم مى‏گشاید در برابر ستمش کیفر دهید . در عین حال ، سفیهانتان را از زیان رسانیدن و تعرض به آنها منع کنید . من خود در میان لشکرم . شکایتهاى خود به من رسانید . و آن سختیها که از ایشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا ، یا به من ندارید ، با من در میان نهید ، تا به یارى خدا آن را دگرگون سازم و اصلاح کنم . ان شاء اللّه


نامه شصت و یک

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به کمیل بن زیاد نخعى که عامل او بر هیت بود . او را به سبب منع نکردن لشکر دشمن که از سرزمین او گذشته و به غارت مسلمانان رفته ، سرزنش مى‏کند .

اما بعد . کسى که کارى را که بر عهده او گذاشته‏اند تباه سازد و به کارى که انجام دادنش بر عهده دیگران است ، بپردازد ، ناتوان مردى است با اندیشه‏اى ناقص . تاخت و تاز کردنت بر قرقیسیا و رها کردن مرزهایى که تو را به حفظ آنها فرمان داده‏ایم ، به گونه‏اى که کس آنها را پاس ندارد و لشکر دشمن را از آن منع نکند ، نشان نارسایى اندیشه توست . توبه مثابه پلى شده‏اى که هر کس از دشمنانت بخواهد بر دوستانت تاخت آورد ، از آن پل مى‏گذرد . چگونه است که تو را توان هیچ کارى نیست و کس را از مهابت تو بیمى به دل نیست . مرزى را نتوانى بست و بر شوکت دشمن شکست نتوانى آورد . نه نیاز مردم شهر را بر مى‏آورى و نه فرمانده خود را خشنود توانى ساخت . والسلام


نامه شصت ودو

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به مردم مصر . « این نامه را با مالک اشتر هنگامى که او را حکومت مصر داده بود فرستاد . »

اما بعد . خداوند سبحان محمد ( صلى الله علیه و آله ) را فرستاد تا مردم جهان را بیم دهد و گواه بر پیامبران باشد . چون رسول الله ( ص ) درگذشت ، مسلمانان در امر خلافت به نزاع پرداختند . به خدا سوگند ، هرگز در خاطرم نمى‏گذشت که عرب پس از رحلت محمد ( صلى الله علیه و آله ) خلافت را از اهل بیت او به دیگرى واگذارد ، یا مرا پس از او از جانشینیش باز دارد و مرا به رنج نیفکند جز شتافتن مردم به سوى فلان و بیعت کردن با او . من چندى از بیعت دست باز داشتم ، تا آنکه دیدم گروهى از مردم از اسلام بر مى‏گردند و مى‏خواهند دین محمد ( ص ) را از بن بر افکنند . ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یارى ندهم در دین رخنه‏اى یا ویرانیى خواهم دید که براى من مصیبت بارتر از فوت شدن حکومت کردن بر شما بود . آن هم حکومتى که اندک روزهایى بیش نپاید و چون سراب زایل گردد ، یا همانند ابرهایى که هنوز به هم نپیوسته پراکنده شوند . درگیر و دار آن حوادث از جاى برخاستم تا باطل نیست و نابود شد و دین بر جاى خود آرام گرفت و استوارى یافت .


از این نامه

به خدا سوگند ، اگر با ایشان روبرو شوم ، من تنها باشم و آنها روى زمین را پر کنند ، نه باک دارم و نه هراس ، زیرا به آن گمراهیى که آنان در آن غرقه‏ اند و آن هدایتى که خود بدان آراسته ‏ام ، نیک آگاهم . و از جانب پروردگارم با یقین همراهم . من به دیدار خداوند و ثواب نیکویى که مرا ارزانى دارد ، امید بسته ‏ام و منتظر آن هستم .

ولى اندوه من از این است که مشتى بیخردان و تبهکاران این امت حکومت را به دست گیرند و مال خدا را میان خود دست به دست گردانند و بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند . از آنان کسى است  که در میان شما حرام مى‏ نوشد ، حتى بر او حد اسلام جارى شده و کسى است که تا اندک مالى نستد به اسلام نگروید . اگر نه از حکومت اینان بر شما بیم داشتم ، هرگز شما را بر نمى‏انگیختم و سرزنش نمى ‏کردم و فرا نمى ‏خواندم و تحریضتان نمى‏نمودم ، بلکه تا سر بر مى‏تافتید یا سستى به خرج مى‏دادید ، رهایتان مى ‏کردم . آیا نمى‏بینید سرزمینهایى را که در تصرف داشتید ، نقصان یافته و شهرهایتان ، یک یک ، فتح مى ‏شود وکشورهایتان از دست مى ‏رود و بلادتان مورد حمله و هجوم دشمن قرار گرفته است . روى به رزم دشمنانتان نهید . خدایتان بیامرزد . در خانه‏ ها درنگ مکنید که به ستم گرفتار خواهید شد و به خوارى خواهید افتاد و نصیبتان اندک خواهد شد . مردان سلحشور همواره بیدارند که هر که خود به خواب رود ، دشمنش به خواب نرفته است . والسلام


نامه شصت وسه

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به ابو موسى اشعرى که عامل او در کوفه بود . به امام خبر رسید که بدان هنگام که مردم را به جنگ با اصحاب جمل فرا مى‏خوانده ، ابوموسى ، کوفیان را از رفتن به جنگ باز مى‏داشته و به نشستن در خانه ترغیب مى‏کرده است .

از بنده خدا ، امیر المؤمنین به عبد الله بن قیس . اما بعد ، از تو به من سخنى رسیده که هم به سود توست و هم بر زیان تو . چون فرستاده من ، با پیام من نزد تو آید ، دامن بر میان زن و بند کمر استوار نماى و از سوراخت بیرون آى و ، کسانى را که با تو هستند ، فراخوان . اگر دیدى که باید از من اطاعت کنى ، به نزد من آى و اگر در تردید بودى از آن مقام که تو را داده ‏ام کناره‏گیر .

به خدا سوگند ، هر جا که باشى تو را بیاورند و رهایت نکنند تا راه چاره بر تو بسته شود و سرگردان مانى و کره‏ات با شیر و گداخته‏ات با ناگداخته آمیخته شود . تو را وادارند که بشتاب از جاى برخیزى و از پیش رویت چنان ترسان شوى که از پشت سرت . این مهم را آسان مپندار که بلایى است بزرگ . باید بر اشترش نشست و توسنش را رام کرد و کوههایش را چون دشت هموار ساخت . پس عقلت را به فرمان آور و رشته کار خود به دست گیر . و نصیب و بهره خویش دریاب . اگر آمدن را خوش ندارى از کار کناره گیر و به تنگناى خود گریز . جایى که در آن ، راه رهایى بسته است . سزاست که دیگران آن کار را کفایت کنند و تو در خواب باشى آنسان ، که هرگز کس نپرسد که فلان کجاست ؟ به خدا سوگند ، که این جنگ جنگى است بر حق . همراه کسى که او نیز بر حق است . و او را باکى نیست که ملحدان چه کردند . والسلام


نامه شصت وچهار

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) در پاسخ به معاویه

اما بعد . چنانکه گفتى ما و شما ، پیش از اسلام دوست بودیم و با هم بودیم و دیروز [ اسلام ] میان ما و شما جدایى افکند ، که ما ایمان آوردیم و شما کافر ماندید .

امروز هم ما استوار ایستاده ‏ایم و شما به فتنه گراییده ‏اید و اسیر هوا شده ‏اید . هیچیک از مسلمانان قوم شما ، جز به اکراه ، اسلام نیاوردند ، آن هم پس از آنکه سران عرب به رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) گرویده بودند . گفتى که طلحه و زبیر را من کشته ‏ام و عایشه را آواره و رسوا ساخته ‏ام و میان بصره و کوفه فرود آمده ‏ام ، این کارى است که تو از آن برکنار بودى . پس تو را چه زیان رسید که باید از تو پوزش خواست .

گفتى که با مهاجران و انصار به دیدار من خواهى آمد ، و حال آنکه ، آن روز که برادرت اسیر گردید [ یعنى در فتح مکه ] هجرت پایان گرفت. اگر شتاب دارى ، قدرى بیارام . سزاوار آن است که من به سوى تو در حرکت آیم که خدا مرا برانگیخته است که تو را کیفر دهم . و اگر تو به سوى من در حرکت آیى ، چنان است که شاعر بنى اسد گوید :

مستقبلین ریاح الصیف تضربهم بحاصب بین اغوار و جلمود « روبروى بادهاى تابستان ایستاده ‏اند باد بر آنها ریگ مى ‏افشاند و آنها میان زمینهاى پست و صخره‏ها گرفتار آمده ‏اند . » هنوز آن شمشیر که با آن جد مادرى تو را و دایى تو را و برادرت را کشتم با من است . به خدا سوگند ، تو چنانکه دریافتم دلى فرو بسته دارى و خردى اندک .

شایسته است درباره تو بگویند که از نردبامى فرا رفته‏اى و از آن فراز منظره‏اى ناخوشایند مى ‏بینى و هر چه بینى به زیان توست نه به سود تو . زیرا در طلب گمشده ‏اى هستى که از آن تو نیست و ستورى را مى‏ چرانى که از آن دیگرى است .

مقامى را مى ‏طلبى که سزاوار آن نیستى و نه از معدن آن هستى . چه دور است گفتار تو از کردارت . چه همانندى با عموها و داییهایت ، که آنها را شقاوتشان و آرزوهاى باطلشان واداشت که رسالت محمد ( صلى الله علیه و آله ) را انکار کنند و چنانکه مى ‏دانى در ورطه هلاکت افتادند . نتوانستند هیچ حادثه عظیمى را دفع کنند یا از حریم خود دفاع نمایند ، زیرا در برابر ، مردان شمشیر زنى بودند که میدان نبرد را پر کرده بودند و در رزم سستى نمى‏نمودند .

درباره قاتلان عثمان فراوان سخن مى‏گویى . نخست باید در بیعت با من همان کنى که دیگر مردم کرده‏ اند . سپس ، با آنان پیش من به داورى نشینى تا تو را و ایشان را به هر چه کتاب خداى تعالى حکم کند ، ملزم سازم . اما آنچه اکنون مى ‏گویى و مى ‏خواهى ، فریفتن کودک است از شیر در آغاز از شیر باز گرفتنش . و سلام بر کسى که شایسته آن باشد


نامه شصت وپنج

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) نیز به معاویه

اما بعد ، وقت آن رسیده که دیده بصیرت بگشایى و از آنچه عیان است ، منتفع شوى . اما تو به همان راهى که گذشتگانت مى ‏رفتند ، قدم نهادى و دعویهاى باطل کردى . مشتى دروغ برساخته‏اى و در اذهان عوام انداخته‏اى . مقامى به خود بستى که از شأن تو بس برتر است و چیزى را که براى دیگران اندوخته شده بود ، بربودى . به جهت فرار از حق ، بیعتى را که از گوشت و خونت بر تو لازمتر است ، انکار کردى و آنچه را که هنوز گوش تو از آن پر و سینه‏ات از آن انباشته است ، ناشنیده انگاشتى .

بعد از حق ، جز گمراهى آشکار چه تواند بود و بعد از صراحت ، جز آمیختن حق به باطل چه توان یافت . پس حذر کن از شبهت و از آمیختن آن به حق و باطل بپرهیز . که زمان درازى است که فتنه پرده‏هاى خود آویخته و ظلمت آن دیدگان را کور ساخته است .

نامه‏اى از تو به من رسید ، سراسر سخن پردازى و مبهم و مغشوش ، در آشتى جویى ، سست و ناتوان . افسانه‏هایى که در بافتن آن نه دانشى به کار رفته و نه خردى . همانند کسى شده‏اى که بر روى ریگ روان راه مى‏سپرد یا در بیابانى تاریک ، بى‏آنکه راه را بشناسد ، گام بر مى‏دارد . مى‏خواهى به جایى فرا روى که براى تو دست نایافتنى است و به راهى روى که نشانه‏هایش ناپیداست . عقابان بلند پرواز به اوج آن نتوانند رسید که در بلندى همبر عیوق است .

پناه مى‏برم به خدا ، که پس از من بست و گشاد کارهاى مسلمانان را تو بر دست گیرى . یا تو را منصبى دهم که با یکى از آنها عقدى توانى بست یا پیمانى توانى نهاد .

پس ، هم اکنون ، در پى چاره کار خویش باش که اگر تقصیر و کوتاهى کنى ، بندگان خدا به سوى تو بسیج شوند و درهاى چاره به رویت بسته گردد ، و آنچه امروز از تو مى‏پذیرند ، دیگر نخواهند پذیرفت . والسلام


نامه شصت وشش

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس و پیش از این روایت دیگرى از این نامه را آوردیم .

اما بعد ، آدمى گاه به چیزى که سرانجام نصیب او خواهد شد ، شادمان مى ‏شود . و گاه بر چیزى که مقدر نشده که به او برسد ، غمگین مى ‏گردد . پس نباید بهترین چیزى که در این دنیا بدان نایل مى ‏آیى ، رسیدن به لذتى یا فرو نشاندن کینه‏اى باشد ، بلکه باید خاموش کردن باطلى بود یا زنده کردن حقى . باید شادمانى تو به سبب چیزهایى باشد که پیشاپیش براى آخرتت فرستاده ‏اى و اندوه و دریغ تو ، بر آنچه در این دنیا به جاى مى ‏گذارى . و باید که همه همّ تو منحصر به امور پس از مرگ باشد.


نامه شصت وهفت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به قثم بن عباس ، که عامل او در مکه بود

اما بعد ، حج را براى مردم بر پاى دار و ایام الله را به یادشان آور و هر بامداد و شامگاه برایشان به مجلس بنشین و کسى را که در امرى فتوا خواهد ، فتوا ده . نادان را علم بیاموز و با عالم مذاکره کن . میان تو و مردم ، پیام رسانى جز زبانت و حاجبى جز رویت نباشد . هیچ نیازمندى را از دیدار خود باز مدار . زیرا اگر در آغاز از درگاه تو رانده شود و سپس ، نیاز او بر آورى ، کس تو را نستاید . در مال خدا که نزد تو گرد مى‏آید ، نظر کن ، آن را به عیالمندان و گرسنگانى که در نزد تو هستند و به محتاجان و فقیران برسان . و هر چه افزون آید ، نزد ما روانه‏اش دار ، تا ما نیز آن را به محتاجانى ، که نزد ما هستند ، برسانیم . مردم مکه را فرمان ده که از کسانى که در خانه‏ هایشان سکونت مى‏کنند ، کرایه نستانند . زیرا خداى تعالى مى ‏فرماید : « سواء العاکف فیه و الباد » عاکف و بادى در آن یکسان‏اند . عاکف کسى است ، که در مکه مقیم است و بادى کسى است ، که از مردم مکه نیست و به حج آمده است . خداوند ما و شما را به آنچه دوست دارد ، توفیق دهد . والسلام


نامه شصت وهشت

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به سلمان فارسى ، رحمه الله ، پیش از ایام خلافت او .

اما بعد ، این دنیا همانند مار است که چون دست بر او کشند ، نرم آید ، ولى زهرش کشنده است . از هر چه در این دنیا شادمانت مى ‏دارد ، رخ برتاب . زیرا اندکى از آن با تو همراه ماند . اندوه دنیا از دل به در کن ، زیرا به جدایى دنیا از خود یقین دارى . هر چه انس تو به دنیا افزون شود باید که بیشتر از آن حذر کنى . زیرا دنیا دار ، هر گاه به شادمانیى دلبستگى یابد ، دنیا او را از آن شادمانى به بلایى مى ‏کشاند . و هر گاه انس گرفتنش موجب آرمیدن گردد او را از آن حال به ترس و هراس مى ‏افکند . والسلام


نامه شصت ونه

از نامه آن حضرت ( ع ) به حارث همدانى

به ریسمان قرآن چنگ در زن و از آن نصیحت بجوى . حلالش را حلال بدار و حرامش را حرام . حقى را که پیش از این بوده است تصدیق کن . آنچه را از دنیا مانده است به آنچه از آن گذشته است ، قیاس نماى . زیرا آنچه از آن باقى مانده ، همانند گذشته آن است و پایانش پیوسته است به آغاز آن و سراسر آن ناپایدار و رفتنى است .

نام خدا را بزرگ شمار و جز براى حق بر زبانش میاور . فراوان از مرگ و جهان پس از مرگ یاد کن و آروزى مرگ مکن ، مگر به شرطى محکم و استوار . از هر کار که کننده آن انجامش دادنش را از خود مى‏پسندد و از دیگر مسلمانان ناپسند مى‏دارد حذر کن .

از هر کار که در نهان انجام گیرد ، ولى به آشکارا سبب شرمسارى شود ، دورى نماى . از هر کارى که چون از کننده‏اش پرسند ، انکارش کند و عذر آورد بپرهیز . آبروى خود را هدف تیرهاى سخن مردم قرار مده . هر چه شنیدى به دیگران مگوى که همین بس که تو را دروغگو شمرند و هر چه شنیدى ، انکارش مکن که همین بس که تو را نادان شمرند . خشم خود فرو خور و به هنگام قدرت ، گذشت نماى و در وقت غضب بردبار باش و چون توانایى یافتى گناه دیگران را عفو کن تا عاقبت نیک از آن تو بود و سپاس هر نعمتى را که خدا به تو داده به جاى آر تا نعمتت پایدار ماند . هیچیک از نعمتهایى را که خدا به تو عنایت کرده ، تباه منماى و باید که نشان نعمت خداوندى بر تو آشکار بود .

بدان که بهترین مؤمنان کسى است که جان خود و خویشاوندان و دارایى خود را پیش از دیگران در راه خدا تقدیم دارد . زیرا هر خیر که پیشاپیش فرستى ، اندوخته شده ، براى تو بماند و هر چه واپس نهى ، خیرش به دیگرى رسد . بپرهیز از مصاحبت هر کس که عملش ناپسند باشد ، که هر کس را به دوستش شناسند .

در شهرهاى بزرگ سکونت گیر که محل اجتماع مسلمانان است و از جایى که منزلگاه غفلت و ستم است و طاعت خداوند را یاران اندک است ، بپرهیز . اندیشه خود منحصر به امورى دار که به کارت آید و از نشستن بر سر بازارها حذر کن که جایگاه شیطان است و محل بروز فتنه ‏هاست . بر کسانى که تو را بر آنان برترى است ، فراوان ، نظر کن که نظر کردن تو سپاسگزارى از نعمت است .

در روز جمعه سفر مکن تا در نماز جمعه حاضر آیى ، مگر اینکه سفرت در راه خدا باشد یا کارى باشد که در انجام دادنش ناچار باشى . در همه کارها خدا را اطاعت کن ، زیرا اطاعت حق از هر کار دیگر برتر است . نفس را در عبادت بفریب و با او مدارا کن و بر او قهر منماى . و به هنگام فراغت و آسایشش او را دریاب ، مگر در آنچه بر تو واجب است که از به جاى آوردن و مراعات آن در وقت مقرر ، چاره‏اى نیست . بترس که مرگ به سراغت آید و تو در طلب دنیا از خداى گریخته باشى . بپرهیز از مصاحبت بد کاران که شرّ پیوسته به شرّ است . خدا را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار و از خشم بپرهیز که خشم از سپاهیان ابلیس است . والسلام


نامه هفتاد

نامه‏اى از آن حضرت ( ع ) به سهل بن حنیف انصارى که از سوى آن حضرت حاکم مدینه بود . در این باب که شمارى از کسانى که نزد او بودند به معاویه پیوستند .

اما بعد ، به من خبر رسید که برخى از مردانى که در فرمان تواند ، پنهانى ، به نزد معاویه مى‏ گریزند . غمگین مباش اگر از شمار سپاهیانت کاسته مى ‏شود یا یارى شمارى از ایشان را از دست مى‏دهى . کیفر ایشان همین بس که به گمراهى افتاده‏اند و تو از زحمتشان رهایى یافته ‏اى . آنان از هدایت و حق گریخته‏ اند و به نابینایى و نادانى افتاده ‏اند . اینان ، یاران دنیا بودند و به دنیا روى آوردند و به سوى آن شتافتند . حکومت عدل ما را دیدند و شناختند و آوازه آن را شنیدند و به گوش سپردند . دریافته بودند که در اینجا مردم در برابر حق و عدالت برابرند . پس گریختند تا مگر خود به سودى برسند . خداوند ایشان را از رحمت خود دور گرداند . اینان از ستم نگریخته‏اند و به عدل نیز نخواهند رسید و در این کار از خدا مى ‏خواهیم ، دشواریها را برایمان آسان سازد . و ناهمواریها را هموار گرداند . ان شاء الله . والسلام


نامه هفتاد و یک

 نامه آن حضرت ( ع ) به منذر بن الجارود العبدى که در پاره ‏اى از آنچه او را بر آن ولایت داده بود ، خیانت کرد .

اما بعد ، درستکارى پدرت مرا در انتصاب تو بفریفت و پنداشتم که تو از روش او پیروى مى ‏کنى و به راه او مى ‏روى . ولى ، آنسان ، که به من خبر رسیده تو فرمانبردارى از نفس خود را فرو نمینهى و براى آخرتت اندوخته ‏اى نمى ‏نهى و با ویران ساختن آخرتت مى‏ خواهى دنیایت را آبادان سازى و به بهاى بریدن از دینت به عشیره خود مى ‏پیوندى . اگر آنچه مرا خبر داده ‏اند ، درست باشد ، پس اشتر قبیله ‏ات و بند کفشت از تو بهتر توانند بود . کسانى همانند تو هیچ مرزى را استوار نتوانند داشت و لایق آن نیستند که بر رتبه و مقامشان افزوده شود یا در امانتى شریکشان سازند یا از خیانتشان در امان تواند بود . این نامه من که به تو رسید بر فور به نزد من در حرکت آى . ان شاء الله .

این منذر همان است که امیر المؤمنین درباره او فرمود : از روى خودپسندى پیوسته به چپ و راست خود مى ‏نگرد و در دو برد گرانبهاى خود مى ‏خرامد و کفشهاى خود را فوت مى ‏کند که گرد از آنها بزداید.


نامه هفتاد ودو

نامه ‏اى از آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس

اما بعد ، تو بر اجلت پیشى نخواهى گرفت و آنچه روزى تو نیست به تواش ندهند و بدان که دنیا دو روز است : روزى به سود تو و روزى به زیان تو . و دنیا سرایى است که پیوسته دست به دست مى ‏گردد . آنچه از آن تو باشد ، سرانجام ، به تو خواهد رسید ، هر چند ، ناتوان باشى و آنچه بر زیان توست ، دفعش نتوانى کرد ، هر چند ، نیرومند باشى.


نامه هفتاد و سه

نامه اى از آن حضرت ( ع ) به معاویه

اما بعد ، من از اینکه ، پى در پى ، به نامه ‏هایت پاسخ مى‏ دهم و به گفته ‏هایت گوش مى ‏سپارم پندارم که مردى سست راى شده ‏ام و در فراست و هوشیارى گرفتار خطا گشته ‏ام . تو هنگامى که نامه‏ اى به من مى‏ن ویسى و چیزى مى ‏طلبى به کسى مى ‏مانى که در خواب گران است و خوابهاى دروغ مى ‏بیند . یا همانند حیرت زده ‏اى هستى که سرگردان ایستاده و از ایستادن به مشقت افتاده و نمى ‏داند ، آنچه به سراغش مى ‏آید به سود اوست یا به زیان اوست . البته تو همانند او نیستى ، او همانند توست . به خدا سوگند ، اگر نمى ‏خواستم که زنده بمانى ، بلاهایى از من به تو مى ‏رسید که استخوانت را خرد سازد و گوشت تنت را آب کند . بدان ، که شیطان تو را بر جاى داشته و نمى‏گذارد به بهترین کارهایت باز گردى و گوش به نصیحت بسپارى . و سلام به آنکه شایسته سلام است.


نامه هفتاد وچهار

پیمان نامه ‏اى از آن حضرت ( ع ) میان ربیعه و یمن . از روى خط هشام بن الکلبى نقل شده است .

این پیمان نامه ‏اى است که اهل یمن و مردم ربیعه ، چه آنها که شهر نشین‏ند ، و چه آنها که بیابان نشینند ، بر آن توافق کرده ‏اند که از کتاب خدا پیروى کنند و مردم را به آن فرا خوانند و از مردم بخواهند که آن را بپذیرند . و هر کس را که به کتاب خدا دعوت کند و بدان فرمان دهد ، اجابت کنند . و در برابر این کار مزدى نطلبند و جز به آن به کار دیگر خرسند نشوند . و بر ضد کسى که این پیمان بشکند یا آن را ترک گوید ، دست به دست هم دهند . و یار و مددکار یکدیگر باشند و سخنشان یکى شود ، و عهد خود را به سبب سرزنش یا خشم این و آن یا به سبب خوار ساختن و دشنام دادن گروهى گروه دیگر را ، نشکنند . و بر آن گواه است ، آنکه از ایشان حاضر است یا غایب است و هر که سفیه است یا داناست و هر که بردبار است و هر که نادان است . عهد و پیمان خدا در این عهد نامه بر عهده شماست و از پیمان خدا سؤال خواهند کرد . نوشت آن را على بن ابى طالب.


نامه هفتاد و پنج

نامه ‏اى از آن حضرت ( ع ) از مدینه ، در آغاز بیعت با او به خلافت به معاویه نوشته است واقدى آن را در کتاب الجمل آورده است .

از بنده خدا ، امیر المؤمنین ، به معاویة بن ابى سفیان اما بعد ، مى ‏دانى که من اگر چیزى درباره شما گفته ‏ام یا از شما روى گردانیده ‏ام ، معذور بوده ‏ام . تا آن اتفاق که باید بیفتد ، افتاد و دفع آن را چاره نبود . و این سخن دراز است و حرف بسیار . گذشته گذشت و آمدنى آمد . پس از آنان که در نزد تو هستند ، بیعت بستان و با جمع یارانت به نزد من آى . والسلام


نامه هفتاد و شش

وصیت آن حضرت ( ع ) به ابن عباس ، هنگامى که او را در بصره جانشین خود ساخت .

با مردم گشاده ‏رو باش ، آنگاه که به مجلست در آیند و آنگاه که درباره آنها حکمى کنى . از خشم بپرهیز که خشم نشان سبک مغزى از سوى شیطان است و بدان که هر چه تو را به خدا نزدیک مى ‏کند ، از آتش دور مى ‏سازد و آنچه از خدا دور مى ‏سازد به آتش نزدیک مى ‏کند.


نامه هفتاد و هفت

 وصیت آن حضرت ( ع ) به عبد الله بن عباس هنگامى که او را براى گفتگو با خوارج فرستاد .

با ایشان به قرآن مناظره مکن ، زیرا قرآن بار معناهاى گوناگون را تحمل کند . تو چیزى مى ‏گویى و آنها چیزى مى ‏گویند ، بلکه با ایشان به سنت مناظره کن که راه گریز نیابند.


نامه هفتاد و هشت

 نامه آن حضرت ( ع ) به ابو موسى اشعرى در پاسخ امر حکمین . آن را سعید بن یحیى الاموى در کتاب المغازى نقل کرده است 

هر آینه بسیارى از مردم از بسیارى از نصیب خود بى ‏بهره ماندند . به دنیا گرویدند و سخن از روى هوا گفتند . و من در این کار در شگفت شده ‏ام .در آنجا گروهى مردم خود پسند گرد آمدند و من اکنون زخمى را معالجه خواهم کرد که ترسم به صورت خون لخته در آید . و بدان ، که هیچکس آزمندتر از من به گرد آمدن امت محمد ( صلى الله علیه و آله ) و الفت و مهربانى آنها با یکدیگر نیست . من در این کار خواستار پاداش نیکو و باز گشت به جایگاه نیکو هستم . بزودى بر آنچه بر خود مقرر داشته‏ ام ، وفا خواهم کرد ، هر چند ، که تو آن شایستگى را که به هنگام جدا شدن داشتى ، از دست داده باشى . بدبخت آنکه از سود عقل و تجربتى که او را داده ‏اند ، بى بهره ماند . من نمى ‏توانم سخن باطل و نادرست را تحمل کنم ، یا کارى را که خدا به صلاح آورده ، تباه سازم . پس آنچه را که نمى ‏دانى چیست رها کن ، زیرا مردم بد کردار با این سخنان نابکارانه تو به سوى تو خواهند شتافت. والسلام


نامه هفتاد و نه

نامه آن حضرت ( ع ) به سرداران سپاه هنگامى که به خلافت رسید

اما بعد . آنان که پیش از شما بودند هلاک شدند ، زیرا مردم را از حقشان محروم نمودند تا آن را با دادن رشوت به دست آوردند . مردم را به راه باطل کشانیدند و مردم هم از پى ایشان رفتند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد