پس از آن که هدهد آمد ...
و از مملکت بلقیس سخن گفت؛ حضرت سلیمان به حاضران و کارگزارانش خطاب کرد: کدام یک از شما میتوانید تخت فرمانروایی حکومت یمن را قبل از این که آنها به حالت منقاد و مطیع سراغ من آیند، نزد من بیاورید:یعنی آنها منقاد و مطیع به سوی من حرکت میکنند و تردید و شکی در این نیست. معلوم میشود حضرت سلیمان(علیهالسلام) از غیب خبر داشت.
از گروه جنّیان کسی گفت: من قبل از این که شما از جایتان برخیزید آن را میآورم و من به این کار توانمند و امینم .
آیا منظور آن است که سلیمان(علیهالسلام) طبق معمول از بامداد تا هنگام ظهر برای رسیدگی به امور مینشست و هنگام ظهر برمیخاست یا مراد آن است به مقدار از جا برخاستن و قبل از استقرار قیام، نظیر آنچه در طرف مقابل ذکر شد؟
کسی که مقداری از علم کتاب الهی نزدش بود گفت: من در کوتاهترین مدت، پیش از آن که چشم بر هم زنی، آن تخت را حاضر میکنم .
در آیات مزبور، مبدأ قدرت و عامل توانمندی اولی، یعنی جنّ، بیان نشده است. ولی منشاء اقتدار دومی که مقداری از "علم الکتاب" بود بیان شد.
این کلمات و الفاظ نیست تا با صرف خواندن تخت آورده شود و نه به این معناست که مفاهیم و معانی ذهنی آن کلمات، آن تخت را آورد، زیرا الفاظ و مفاهیم ذهنی، آن قدرت را ندارد که در نظام عینی و خارجی اثر بگذارند؛
چون در نظام خارج که نظام علّی و معلولی است، علت فاعلی باید قویتر از معلول و فعل باشد، اما نفسی که به معارف و معانی حقیقی آن کلمات متصّف شده است، دارای جنبهی ملکوتی و قوی است. این نفس قوی بر تخت و بر فاصلهی زمانی و مکانی و سایر موانع، مقتدر است و میتواند چیزی را جا به جا کند.
اسم اعظم نیز که سرمایهی تصرف در تکوین است، لفظ یا مفهوم ذهنی نیست، بلکه مقامی است که اگر انسان به آن مقام بار یافت، میتواند در نظام خارج اثر گذارده، مردهای را زنده کند و مانند آن. نه با تلفظ به یک کلمه یا تصور یک مفهوم ذهنی.
بر این اساس است که در بعضی ادعیه به خدای سبحان عرض میکنیم: خدایا تو را به اسمی سوگند میدهیم که با آن اسم، کوهها بلند، زمین گسترده و دریا موّاج شده است
بدین معناست که ما را به حقیقتِ آن اسمای تکوینهای که باعث تحقق این حقایق در نظام عینی هستند، برسان و مظهر آن اسماء قرار ده تا ما هم بتوانیم مانند سایر اولیای تو بر دریا و صحرا مسلط شویم. یا بدین معناست که به برکت آن اسمای حُسنی که بر نظام خارج مسلط شد، مشکلات ما را حل کن.
سرانجام پیشنهاد عفریت جنّی ردّ و پیشنهاد کسی که عالم به علمی از کتاب بود مورد قبول سلیمان (علیهالسلام) واقع شد، در این حال کمتر از "ارتداد طَرْف" و برگشتِ دیدِ چشم، تختِ با عظمت ملکهی سبأ، از یمن به فلسطین منتقل شد.
هنگامی که حضرت سلیمان چنین دید، خداوند را در برابر این نعمت شکر کرد یعنی حضور این تختِ با عظمت در کمتر از چشم بر هم زدن، از تفضّل الهی بر ماست که مرا و شاگردان مرا به مقام ولایت رساند و از اولیای خود قرار داد.
اصولاً ولی الله کسی است که هر نعمتی را بر اساس "و ما بکم من نعمة فمن الله"(6) از ناحیه خدا بداند، و راه ولایت آن است که انسان ضعف و مسکنت خود و موجودات دیگر و همچنین قدرت و توانایی بی کران خدا را مشاهده کند و خود را در اختیار خدا قرار دهد.
سلیمان(علیهالسلام) گفت: این فضل خداست تا ما را بیازماید و درون ما را با این تفضل شکوفا کند. افرادی که درون آنها شرکِ رقیق است میگویند: "انما اوتیته علی علمٍ عندی"(7)، و این همان تفکر قارونی است که کسی همهی کوششها و تلاشها و کسب هر نعمت و فیضی را به خود نسبت دهد.
اما کسی که قلب وی به توحید آراسته است، با مشاهده نعمت میگوید: حضرت سلیمان در ادامه میفرماید: کسی که شکر کند، این شکر سبب افزایش نعمت برای خود اوست، نه این که خدای سبحان نیازی به شکر شاکر داشته باشد، زیرا او غنی بالذات است و کمبودی ندارد تا از راه شکرگزاری بندگان کمبود خود را جبران کند و همچنین کفران نعمت بندگان به او آسیبی نمیرساند.
این غنای خدا دلیل بر آن است که شکر نعمت خداوند، به سود خود ماست. خداوند چون غنی محض است، نه از شکر ما طرفی میبندد و نه از کفر ما متأثّر میشود .
مهمترین نکته در آیه مزبور، این است که مشخص شود چه کسی یا چه چیزی و چگونه تخت مزبور را از یمن به فلسطین آورد؟ عدهای آورنده را باد، و برخی آن را فرشتگان میدانند، گروهی هم میگویند: این امر با طی الارض میسّر شد و گروهی نیز پنداشتهاند: این امر، به اعدام و ایجاد است. یعنی خدای سبحان در یک لحظه این تخت را در آنجا معدوم کرد و در لحظه بعد در حضور سلیمان موجود کرد.
این سخن را صاحب فصوص نقل کرده است. اما این اعدام و ایجاد بر اساس مباحث عقلی ممکن نیست، زیرا اگر چیزی در جای خود معدوم شود دیگر وجود ندارد و دومی که بعد پیدا شده است، وجود سابق را ندارد و این دومی عین اولی نیست. در حالی که ظاهر لفظ این است که این تخت عین همان تخت ملکه سبأ است.
پس از آن که تخت ملکه سبأ به فلسطین و نزد سلیمان(علیهالسلام) آورده شد، آن حضرت فرمود: تخت او را ناشناخته کنید، یعنی کاری کنید تا او تختش را نشناسد.
ببینیم آیا او میفهمد یا نمیفهمد: "قال نکّروا لها عرشها ننظر أتهتدی أم تکون من الذین لا یهتدون."
(11) وقتی به ملکه سبأ گفتند: آیا تخت تو مانند این است؟ گفت: گویا همان تخت است.
پیش از این معجزهای که نشان دادید، فهمیدیم که شما از کرامتی خاص و مقامی بالا برخوردارید و میدانیم حیوانی تحت سلطهی شماست که همه تفکرات ما را میفهمد و به اطلاع شما میرساند و نامهی کریمانه شما را هم او برای ما آورد و از این که هدایای ما را نپذیرفتید دانستیم که سلطنت و حکومت شما، سلطنت و حکومتی مادی نیست و ما تسلیم شماییم: "فلمّا جائت قیل اهکذا عرشک قالت کانّه هو و اوتینا العلم من قبلها و کنّا مسلمین."
این که آن بانو گفت: "ما اسلام آوردیم"، تسلیم به معنای اعتقاد به توحید و اسلام مصطلح نیست، بلکه منظور آن است که شما را به عنوان یک انسان برجسته که باید در برابر او خضوع کرد شناختیم، زیرا ما قبلاً آیات و علایم فراوانی، دیدیم که نشانهی بزرگواری شماست. بنابر این او هنوز اسلام نیاورده است، چـون شرک و بت پرستی مانع بود که وی موحّد شده، خداپرست گردد: "و صدَّها ما کانت تعبد من دون الله انها کانت من قوم کافرین.
حضرت سلیمان میفرماید: "و من شکر فانّما یشکر لنفسه و من کفر فان ربی غنی کریم" کسی که شکر کند، این شکر سبب افزایش نعمت برای خود اوست، نه این که خدای سبحان نیازی به شکر شاکر داشته باشد، زیرا او غنی بالذات است و کمبودی ندارد تا از راه شکرگزاری بندگان کمبود خود را جبران کند و همچنین کفران نعمت بندگان به او آسیبی نمیرساند.
سرانجام وقتی ملکهی سبأ خواست وارد قصر حضرت سلیمان شود گمان کرد که قصر، استخری است که از آب زلال پر شده است، پس ساق پایش را برهنه کرد تا از آب بگذرد. سلیمان گفت: این قصری است از آبگینهی شفاف: "قیل لها ادخلی الصرح فلما راته حسبته لجّة و کشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر قالت رب انی ظلمت نفسی و اسلمت مع سلیمان لله رب العالمین.
آن بانو عرض کرد: پروردگارا! من تاکنون که شرک میورزیدم بر خود ستم میکردم، زیرا مشرک بر خود ستم میکند نه به دیگری.
اوست که جان و حقیقت الهی و گوهر درون خود را در میان اغراض و غرایز نفسانی، دفن و مستور میکند: "و قد خاب من دسّیها."(15) پروردگارا! من با سلیمان، مسلمان شدم و در خدمت وی به سمت تو گرایش پیدا کردم.
بنابر این اسلامی که در این جمله مطرح است، اسلام اعتقادی مصطلح است و اسلامی که در آیه قبل آمده بود، به معنای انقیاد و تسلیم است نه اسلام اعتقادی.
اما این که گفت: "واسلمت مع سلیمان"، بدین معنا نیست که اسلام من و اسلام سلیمان هم رتبه و همسان است، بلکه منظور او این بود که اسلام من به وسیلهی او و به برکت او بوده است و این مَعِیتی است که تبعیت را به همراه دارد، پس اگر تاکنون در حیطهی فرمانروایی بلقیس سخن از پرستش خورشید بود، حال در برابر الله که ربالعالمین است خضوع میکنند. سوره مبارکه نمل، داستان حضرت سلیمان را بدین گونه به پایان میرساند.
موفق باشید ...