رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

عقل مانع سقوط انسان ...

در عمق جان آدمیان، قوه‌ای وجود دارد که او را به فکر وامی‌دارد و به وی می‌آموزد که خوب و بد را از هم تمیز ‌دهد ...

عقل، میوه فطرت است و قادر است خیر و شر را از هم تشخیص دهد. عقل، نظیر وجدان اخلاقی و فطرت، دانستنی نیست، بلکه یابیدنی است و از به کارگیری قوه عقلانیت پدید می‌آید. عقلی که مانع سقوط انسان می‌شود، از راه تحصیل علوم روز به دست نمی‌آید، بلکه ممکن است انسان سواد خواندن و نوشتن هم نداشته باشد، اما با راهنمایی عقلش به خوبی خیر و شر را از همدیگر تشخیص دهد؛  

 

زیرا چنین کسی توانسته عقل خویش را به کار گیرد و از آن کار بکشد؛ لذا اینکه مشهور شده جوانها معمولاً در عقل نپخته‌اند، درست است؛ 

 

 برای اینکه جوان، حتی اگر از تحصیلات و سواد خوبی هم برخوردار باشد، چون از عقل خود به اندازه کافی کار نکشیده، هنوز جا نیفتاده و نپخته است و هرچه با عقل کار کند و آن را به کار اندازد، هم فکرش زیاد می‌شود و هم می‌تواند خیر را از شر و شر را از خیر تشخیص دهد که در این صورت می‌گویند: عقلانیت دارد.

علمای اخلاق می‌گویند: فرق بین عاقل و احمق، آن است که عاقل اول فکر می‌کند و بعد کار می‌کند؛ اما احمق اول کار می‌کند و بعد فکر می‌کند و بعد از آن پشیمان می‌شود؛  

 

یعنی عاقل کسی است که فکر می‌کند و با به کارگیری عقل خود، به انجام امور می‌پردازد و احمق کسی است که عقلانیت ندارد و از عقل و فکر خود استفاده نمی‌کند.  

 

خواجه عبدالله انصاری جمله شیرینی دارد: «خدایا، به هر که عقل دادی، چه ندادی و به هر که عقل ندادی، چه دادی؟!» جمله رسایی است. هرکه عقلانیت دارد، همه چیز دارد؛ هم دنیا و هم آخرت را دارد و هرکس هم عقلانیت ندارد، هیچ ندارد؛ نه دنیا دارد و نه آخرت.  

 

خوشا به حال کسانی که هم عقل دارند و هم عقلانیت؛ یعنی هم قوه عاقله دارند و هم عقل خود را به کار می‌اندازند.  

 

قرآن کریم بر ضرورت استفاده از عقل و به کارگیری آن تأکید فراوانی دارد؛ چنان‌که در موارد متعددی خطاب به بندگان می‌فرماید: «أفلا تعقلون»، یعنی چرا تعقل ندارید؟ چرا عقل خود را به کار نمی‌اندازید؟ چرا تفکر نمی‌کنید؟ «أفلا تتفکرون»؟ در مواردی می‌فرماید: «لعلکم تعقلون»، که «لعل» در این آیات در مقام محبت استفاده شده است؛ یعنی خداوند دوست دارد که شما متعقل و متفکر باشید. خداوند می‌خواهد که شما نعمت بزرگ عقل را به کار گیرید و از آن استفاده کنید.

ارزش و جایگاه تعقل و تفکر نزد پیغمبر اکرم(ص) به قدری است که می‌فرمایند: «تفکر ساعه خیر من عباده سنه:1یک لحظه یا یک ساعت فکر کردن، بهتر از یک سال عبادت است» ، «تفکر ساعه خیر من عباده سبعین سنه: یک ساعت تفکر از هفتاد سال عبادت برتر است.»  

 

به راستی بعضی اوقات یک اندیشه همراه با عقلانیت، از هفتاد سال و هفتصد سال و حتی از هفت‌هزار سال هم والاتر است. گاهی یک فکر خیلی کم، انسان را از سقوط نجات می‌دهد، راه را به وی نشان می‌دهد و سعادت دنیا و آخرت او را تأمین و او را بهشتی می‌کند. از امام صادق(س) پرسیدند که عقل چیست؟ ‌فرمودند: «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان:2  

 

عقل آن‌ است که انسان را وادار به عبادت کند و انسان را وامی‌دارد که بهشت را کسب کند.» مفهوم این روایت آن است که اگر کسی جهنمی شد، باید بداند که تعقل نداشته و از عقل خود بهره نبرده است. قرآن کریم از قول اهل جهنم به این واقعیت اشاره دارد که در جهنم به همدیگر می‌گویند: «ما تعقل نداشتیم، و الا اگر عقل خود را به کار می‌گرفتیم، به جهنم نمی‌آمدیم: لو کنا نسمع أو نعقل ما کنا فی‏ أصحاب السعیر».(ملک، 10)

یادآوری ضرورت تعقل

قرآن کریم افزون بر تأکید جدی بر ضرورت خردورزی، نسبت به عواقب عدم به کارگیری عقل، هشدار می‌دهد و کسی که عقل خود را به کار نیندازد، مورد نکوهش شدید قرار می‌دهد؛ گاهی می‌فرماید: آن که فکر ندارد، کور، گنگ و کر است و قابل برگشت هم نیست: «صُمّ بُکم عُمی فهم لا یرجعون» (بقره، 18) در آیه دیگر عقل را جلو می‌آورد و می فرماید: «صم بکم عمی فهم لا یعقلون»(بقره،171)؛یعنی چون تعقل ندارد، هم کور است، هم گنگ و هم کر است.  

 

البته چنین کسی دیوانه نیست، اما از عقل خود کار نمی‌کشد و چون عقلش را به کار نمی‌گیرد و عقلانیت ندارد و تابع عقل نمی‌شود، پس دچار غفلت شده، بهشت را زیر پا می‌گذارد و جهنمی می‌شود: «و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الإنس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها...»(اعراف،179) بنابر تصریح قرآن کریم، کسانی که خردورزی ندارند و از عقل خود کار نمی‌کشند، بی‌فکرند و حالت غفلت بر آنان حکمفرماست و گویا برای جهنم خلق شده‌اند و دوان دوان به سوی جهنم می‌روند.  

 

درحالی که باید دوان دوان به سوی بهشت که برای آنان خلق شده بروند. سپس قرآن می‌فرماید: آنان کور و کر و گنگ و نفهم هستند؛ زیرا تعقل ندارند: «إنّ شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون»(انفال،22) کسی که عقل دارد، ولی تعقل ندارد، کسی که قوه فکر دارد، ولی تفکر ندارد، پست‌تر از هر میکروبی است. 

 

 اگر برای مذمت غفلت و بی‌فکری و عدم تعقل و خردورزی، به جز همین آیه کوچک، مطلبی نداشتیم، بس بود که به هشدار قرآن توجه کنیم و عاقلانه کار کنیم.

قانون مراقبه

اندکی تفکر و تعقل، انسان را به عمل به قانون مراقبه وادار می‌کند. به گونه‌ای که هر روز صبح، مقداری فکر کند که می‌خواهی به کجا بروی و چه کنی؟ شب، مقداری فکر کند و عقل خود را به کار بیندازد و از خود بپرسد روز گذشته چه شد و چگونه گذشت؟ آیا بهشتی شدم یا جهنمی؟ آیا توانستم از عمرم استفاده کنم یا عمر گرانمایه هدر رفت؟ قانون مراقبه که علمای اخلاق خیلی روی آن پافشاری دارند، استفاده کردن از عقل عمومی است. چه خوب است که انسان به همین صورت تفکر و تعقل داشته باشد.  

 

به قول مرحوم شهید در «ذکری» می‌فرماید: روزی‌ هفت ـ هشت مرتبه یک تفکر و یک تذکر راجع به معاد و قیامت داشته باشید و قدری بیندیشید که همه ما می‌میریم و آنگاه چه می‌شود؟ دم مرگ چه حالتی داریم؟ آیا بهشتی هستیم یا جهنمی؟

این طرز تفکر و خردورزی، سواد نمی‌خواهد، بلکه عقل می‌خواهد که خدا به همه عطا فرموده است. پس هرکس بتواند از عقل، به عنوان یک پیامبر درون خود استفاده کند، حتماً بهشتی می‌شود. یکی از شاگردان امام باقر(س) نقل می‌کند: پیرمردی خدمت امام آمد و طبق رسم حسنه آن دوران، دینش را خیلی ساده خدمت آن حضرت عرضه داشت؛ گفت: «من حلال‏ شما را حلال‏ و حرام شما را حرام مى‏شمرم و به آن عمل مى‏کنم. 

 

 دوستان شما و دوستانِ دوستان شما را دوست دارم، به خاطر اینکه مربوط به شما هستند، و دشمنانتان را دشمن مى‏دارم؛ فقط به جهت اینکه دشمن شما هستند. آیا من بهشتى‌ام؟» امام او را پهلوى خود نشانیدند و فرمودند: کسی خدمت پدرم امام سجاد آمد و این‌گونه که تو بیان داشتى، دین خود را بر پدرم عرضه داشت و پرسش تو را از پدرم کرد و پدرم فرمود: «اگر با این حال بمیرى، به رسول خدا و على و حسن و حسین و على بن الحسین وارد می‌شوى و دلت خنک می‌شود و قلبت آرام می‌گیرد و دیده‏ات روشن می‌شود و فرشتگان با روح و ریحان از تو استقبال می‌کنند؛ و اگر زنده بمانى، آنچه موجب چشم روشنی توست، ببینى و در بالاترین درجات بهشت با ما خواهى بود.» 

 

 پیرمرد بسیار خوشحال شد و درخواست کرد که بشارت پدر بزرگوارشان را تکرار کنند و پس از آن، بلند بلند گریست و بیهوش شد. امام با دست مبارکشان، اشک او را پاک کردند تا به هوش آمد.  

 

سپس پیرمرد سر و صورتش را با دست حضرت تبرک کرد و اجازه مرخصى خواست. وقتى کمى از جمع امام و یارانشان دور شد، حضرت در حالی‌که به او چشم دوخته بودند، فرمودند: «هر که می‌خواهد مردی از اهل بهشت را ببیند، به این پیرمرد نگاه کند.»3

اگر می‌خواهید امام زمان(ارواحنافداه) چنین نگاه محبت آمیزی به شما بکنند، باید عقل خود را به کار گیرید و عاقلانه رفتار کنید و در پرتو عقلانیت، حلال و حرام را رعایت کنید. امام زمان و اجدادشان را هم با شعار و هم با عمل جدی دوست داشته باشید. 

 

 دشمنان اهل بیت را نیز جدی دشمن بدارید. آنگاه اهل نجات خواهید بود و در بهشت، در جوار اهل‌بیت خواهید بود. کسی که چنین روش و منشی داشته باشد، اگر موفق به درک زمان ظهور نیز نشود، امام زمان او را زنده می‌کنند و در دوران حکومت اهل بیت در رکاب امام زمان زندگی می‌کند و زندگی منهای ظلم و فقر و صد درصد لذت‌بخشی را تجربه خواهد کرد.

خردورزی، عامل غلبه بر مخالفان

در روایات می‌خوانیم هشام بن حکم جوانی بود که بسیار مورد احترام امام صادق(س) بود. آن حضرت در پاسخ به این پرسش که چرا اینقدر به این جوان احترام می‌گذارید، می‌فرمایند: «ناصرنا بقلبه و لسانه و یده:4 او با دل و زبان و دستش ما را یاری می‌کند.» 

 

 در حالی ‌که در آن زمان سواد چندانی هم نداشت؛ اما خیلی زرنگ بود و عقلش را به کار می‌انداخت. مرحوم کلینی در کافی روایت می‌کند: هشام وارد یک جلسه درس شد و پس از پایان درس به آن آقایی که روی منبر بود، گفت: «من یک سوال دارم، آیا جوابم را می‌دهی؟» گفت بله.  

 

پرسید: «چشم داری؟» او تعجب کرد و گفت: «گر چه سؤالت احمقانه است، ولی جواب می‌دهم.» هشام گفت: «سؤالهای من همین‌طور ساده است.» گفت: «بله چشم دارم.» هشام پرسید: «برای چه می‌خواهی؟» گفت: «برای دیدن.» 

 

 پرسید: «آیا گوش داری؟» گفت: آری. پرسید: «برای چه می‌خواهی؟» گفت: «برای شنیدن.» پرسید: «آیا قوه شامه داری؟» گفت: بله. پرسید: «برای چه می‌خواهی؟» گفت: «برای بوییدن.» پرسید: «قوه لامسه را برای چه می‌خواهی؟» 

 

 گفت: «برای اینکه نرمی را از غیرنرمی تمیز دهم.» پرسید: «قلب داری؟» گفت: آری. پرسید: «قلب یا دل را برای چه می‌خواهی؟» 

 

 گفت: «برای اینکه امام اعضای بدن است و اگر دل نباشد، دیگر اعضا نمی‌توانند کار کنند. تمیز خیر و شر از قلب است و قلب بر این قوای پنج‌گانه حکومت دارد و هرگونه شک، شبهه و اختلاف را از بین اعضای بدن رفع می‌کند.» 

 

 هشام گفت: «اگر خدا در این بدن کوچک ما برای رفع سرگردانی و شک و اختلاف بین اعضا و جوارح، امام خلق کرده، پس چطور انسانها را به حال خود رها کرده و برای آنان امام نصب نکرده و پیغمبر اکرم (ص) بدون نصب خلافت از دنیا رفته است؟» 

 

 آن شخص ماند که چه بگوید. قدری فکر کرد و گفت: «تو هشام نیستی؟» گفت: آری. آنگاه از منبر پایین آمد و نزدش رفت و صورتش را بوسید و خیلی گرم با او نشست.به این می‌گویند عقل عوامانه را به کار انداختن و این‌طور دیگران را مجاب کردن. 
 

موفق باشید ...

نظرات 1 + ارسال نظر
آدمک پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:28 ب.ظ http://darodivar.blogsky.com

عقل را آوردم در قرآن تا سنتهای خدا را دریابم... به من هم سربزن...اگر یاری کننده ای..بسم الله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد