رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

رهگذر راه نور

در قرآن مجید خداوند بار ها گفته است که اگر متقی و پر هیزکار شوید در های برکت از آسمان و زمین به روی شما گشوده خواهد شد.

معجزاتی خواندنی و شگفت آور در زمان امام حسین (ع) ...

یکی از مسائل بسیار خواندنی که در کشمکش حرکت و قیام امام حسین (ع) رویداده است معجزاتی می باشد که از حضرت سیدالشهدا (ع) به کرات روی داده، که فقط مومنان درگاه الهی آنها را باور دارند و تکذیب نمی کنند .


حضرت سیدالشهدا (ع) که از هر نظر به شهادت خود آگاه بود، و هنگامی که می خواست از مدینه حرکت کنند، ام سلمه همسر پیامبر (ص) به خدمت ایشان رسید و عرض کرد: ای نور دیده ی من، مرا اندوهناک مکن در بیرون رفتن از مدینه بسوی عراق، چون من از جدت رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود: «فرزند دلبند من حسین، در عراق، در زمینی که آنرا کربلا می گویند به تیغ ظلم و جفا کشته می شود»


سپس آن حضرت فرمود: ای مادر، می دانم که شهید خواهم شد و چاره ای جز رفتن ندارم، و به فرموده ی خدا عمل می کنم.


و چنانچه که در کتب مدینه المعاجز و ملحقات احقاق الحق نقل است، ایشان می فرماید: به خدا سوگند؛ می دانم در چه روزی کشته می شوم، و چه کسی مرا خواهد کشت، و در کدام بقعه مدفون خواهم شد و می دانم چه کسی با من از اهل بیت من و خویشان من کشته خواهد شد، و می خواهی ای مادر نشان بدهم جای شهادت خود را؟


و سپس آن حضرت با دست مبارک خود به سوی کربلا اشاره نمود و به اعجاز آن حضرت زمین ها فرو رفت و زمین کربلا بالا قرار گرفت...


به احتمال قوی این نخستین معجزه ای بود که از حضرت سیدالشهدا در راه رسیدن به شهادت و تقرب به خدا، از ایشان سرزده است و جالب است بدانید که پس از آن نیز معجزاتی بسیار عجیب تر از این حضرت نمایان گردیده به نحوی که اکثر راویان و منابع آن ها را نقل کرده اند. متوسل در باب این معجزات می نویسد:


امام حسین (ع) پس از طی مراحل و رسیدن به خاک کربلا، دیگر اسبش قدم از قدم برنمی داشت تا آن اسب را عوض کردند، سپس اسبی دیگر برای حضرت آوردند و آن هم گامی برنداشت تا آن که پنج اسب را به همین منوال عوض کردند و هیچکدام راه نرفتند و حضرت پس از دیدن این صحنه ها از نام آن سرزمین جویا شدند و پی به ماجرا بردند!


در روضة الشهدا این گونه نقل شده است که در روز هشتم محرم بود که در لشگرگاه امام حسین (ع) آبی پیدا نمی شد و تمامی لشگر و اطفال به تشنگی مبتلا شده بودند و فریاد العطش العطش سرمی دادند. امام حسین (ع) پس از دیدن این وضعیت برخاست و به موضعی تشریف برد و فرمود: این موضع را بکنید.


زمانی که کندند، چشمه ی آبی زلال و شیرین پدیدار گشت و همه ی لشگر از آب خوردند و اسبان خود را نیز سیراب کردند و پس از آن فوراً آن چشمه ناپدید شد و هر چه جستجو کردند از آن اثری ندیدند!


عصر روز تاسوعا عمر سعد لشگر خود را فراخواند و پیش از غروب آفتاب به خیام امام حسین (ع) حمله نمود. امام که در جلوی خیمه اش نشسته بود و دو زانو را دربند شمشیر قرار داده بود، و در اثر خستگی خوابش برده بود، ولی خواهرش حضرت زینب بیدار بود، از این ماجرا آگاه گشت. به نحوی که در کتاب چهره ی درخشان حسین بن علی (ع) نقل است: حضرت زینب صدای حمله ی سپاه را از نزدیک می شنود و با ملایمت به برادر نزدیک شده و می گوید: برادر بانگ و فریاد نزدیک می شود آیا نمی شنوی؟ امام سر برمی دارد و می گوید: جدم رسول خدا (ص) را در خواب دیدم، به فرمود: تو نزد ما می آیی!


خواهر بزرگوارش سیلی به صورت خود نواخت و فرمود: ای وای! ای وای! و امام فرمود: خواهر بزرگوارم وای بر تو نباشد و آرام باشد، زیرا این حق است.


محمد رفیع گر مرودی تبریزی می نویسد: هنگامی که ابن جویریه مزنی، چون نگاهش به آتش- در خندق های اطراف چادرها- افتاد، مشغول به دست زدن شد و فریاد کشید: ای حسین و ای یاران حسین بشارت باد بر شما آتش دوزخ و براستی چه شتاب کرده اید بسوی این آتش!


امام فرمود: این مرد کیست که این سخنان را می گوید؟ عرض کردند: ابن جویریه مزنی است، و سپس حضرت اینگونه بر او نفرین کردند: «خداوندا؛ بچشان به او عذاب آتش را در دنیا». بلافاصله پس از گفتن این سخنان، اسب آن ملعون رمیده، و آن را در همان خندق (که بوسیله ی آن امام و یارانش را مسخره می نمود) انداخت و آتش کارش را ساخت.


و امام پس از دیدن این واقعه فرمود:

الله اکبر، من دعوة ما اسرع اجابتها.

«الله اکبر، چه زود این نفرین اثر نمود».


در کتاب چهره ی درخشان حسین بن علی (ع) به نقل از اسرار حسینیه، آمده است: زمانی که سیدالشهدا (ع) با صدای بلند و غمگینانه ندا داد آیا یاوری هست که مرا یاری کند، پایه های عرش خدا لرزید و آسمان ها گریستند و فرشتگان ضجه زدند و عرض کردند: پروردگارا؛ این حبیب تو و نور چشم حبیب توست، به ما اجازه بده تا یاریش کنیم.


پس صحیفه ای (نامه ای) از آسمان در دست آن حضرت افتاد و هنگامی که پشت صحیفه را نگاه فرمود مشاهده نمود که با خطی روشن و واضح نوشته شده است:

ما مرگ و شهادت را بر تو واجب ننموده ایم و تو مختاری که انتخاب کنی، و بدان که مقام تو در نزد ما محفوظ است و اگر بخواهی ما این گرفتاری را از تو برطرف می سازیم، بدان که همه آسمان ها و زمین و جن و فرشتگان را به فرمان تو درمی آوریم و هر گونه که می خواهی به آنان فرمان ده تا آنان این کافران و از خدا بی خبران را نابود کنند.


در آن هنگام تمام آسمان ها و زمین پر بود از فرشتگانی که سلاح هایی از آتش در دست داشتند و منتظر فرمان امام حسین (ع) بودند.

هنگامی که امیر عالم از مضمون نامه ی پروردگار خویش آگاهی پیدا نمود، صحیفه را به آسمان پرتاب کرد و فرمود:

«پروردگارا؛ دوست دارم، که هفتاد بار یا هفتاد هزار بار کشته شوم و دوباره زنده شوم، و همچنان در طاعت و بندگی و دوستی تو باشم و من از ادامه ی زندگی بعد از کشته شدن یارانم بی زارم.


در تذکرة الشهدا، تألیف ملاحبیب الله کاشانی ماجرای جالبی از دیدار امام حسین (ع) با سلطان هندوستان، آن هم فقط چند ساعت قبل از شهادت ایشان آمده که بی شک به معجزه ای می ماند.


در سرزمین هندوستان، سلطانی بود که «قیس» نام داشت و از محبان حضرت سیدالشهدا (ع) بود. وی در روز عاشورا به قصد شکار به صحرا رفت و آهوئی نظرش را جلب کرد و در پی آن از همراهانش جدا شد تا به دره ای رسید و آهو از نظرش ناپدید شد و ناگه شیر عظیمی در مقابلش حاضر شد و راه او را بست. قیس که حیران شده بود و از طرفی نیز خبر نداشت که امام حسین (ع) در کربلا است، روی به مدینه کرد و عرض نمود: «یا اباعبدالله، مرا دریاب».


آن حضرت در همان حال که مشغول جنگ بود، به چشم برهم زدنی خود را به سلطان قیس رسانید و آن شیر را از او دفع نمود. سپس قیس نگاه کرد و بزرگواری را دید که چهره اش مانند خورشید می درخشید ولی بدنش از فراوانی جراحات جای سالمی نداشت، عرض کرد: جانم فدایت تو کیستی که مرا نجات دادی؟ حضرت فرمود: «منم حسین بن علی ابی طالب که به او پناه بردی و استغاثه کردی»


سپس قیس عرض کرد: این زخم ها چیست بر بدنتان؟ حضرت بطور خلاصه ماجرای کربلا را برای وی نقل نمودند. قیس که بسیار متأثر شده بود عرض کرد: سرور من؛ مرا چندین هزار لشگر است، اجازه فرما تا به یاری شما بیاییم. حضرت فرمود: ای قیس؛ به وعده ی شهادت من بیش از چند ساعت نمانده...

و سپس حضرت از مقابل سلطان قیس ناپدید گردیدند.


متوسل می نویسد: در روایت های خاندان وحی، برای گریستن در مصایب آمده است، هیچ چیز شیطان را مانند ندبه کردن و گریه کردن بر حضرت سیدالشهدا (ع) به خشم نمی اندازد. در آخرین وصیت حضرت اباعبدالله (ع) به فرزند بزرگوارش امام زین العابدین (ع) این گونه آمده است: «ای فرزندم؛ سلام مرا به شیعیانم برسان و به آن ها بگو، پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس بر او نوحه سرایی کنید و به شهادت رسید، پس به او گریه کنید.» و در این زمینه در تذکرة الشهدا نقل شده است که پس از شهادت امام حسین (ع) ابلیس لعین از خوشحالی پرواز کرد و تمام زمین را گشت و شیاطین و عفاریت را به دور خود جمع کرد و گفت: ای شیاطین؛ ما امروز به آرزوی خود رسیدیم، و مردم را اهل جهنم کردیم، مگر کسی که در این مصیبت گریه کند و به دوستی و محبت آل محمد (ص) مصمم گردد. پس تا می توانید مردم را از این واقعه در شک اندازید و از آگاهی از این مصیبت باز دارید تا زحمت من به هدر نرود.


یکی دیگر از معجزاتی که پس از شهادت حضرت به وقوع پیوست در باب ابن زیاد (علیه العنة) رخ داد به نحوی که در کتاب ریاض القدس مکتوب است، آمده است: ابن زیاد، بعد از دیدن سر مبارک سیدالشهدا و زدن چوب بر چهره مبارک ایشان، سر مقدس امام حسین (ع) را گرفت و در صورت ایشان نگاهی کرد، ناگهان دست نحسش لرزید و آن خورشید فروزنده به زانوی او فرود آمد، قطره ی خونی به ران او چکید که از لباس او گذشت و ران کثیف او را سوراخ کرد و از سوی دیگر بیرون آمد. پس از این واقعه ابن زیاد آن زخم را هر چه مداوا می کرد خوب نمی شد و چون به شدت بوی تعفن از ران پایش به مشام می رسید، به ناچار دائم بر آن عطر می مالید که بوی بد آن را دیگران استشمام نکنند!


در تذکره الشهدا نقل شده است که سهیل می گوید: هنگامی که سر امام حسین (ع) بر بالای نیزه بود، قصری را دیدم که پنج زن در آن نشسته بودند و در میان آن ها پیره زنی خمیده بود و چون سر مطهر به نزدیکی آن قصر رسید، پیرزن سنگی برداشت، و بر صورت امام حسین (ع) زد، و به روایتی چنان با شدت آن سنگ را زد که از بالای نیزه سر مبارک بر روی زمین افتاد، ناگاه صدای ناله زنان و طفلان بلند شد.


پس چون ام کلثوم این صحنه را مشاهده کرد، بی طاقت گردید و گفت: خداوندا این زنانی را که در بالای این منظر، منزل دارند بزودی هلاک نما، هنوز دعای آن معصومه تمام نشده بود، که آن قصر خراب شد و آن زنان با جمعی بسیار هلاک شدند و سپس حضرت زینب فرمود: «الله اکبر، من دعوه ما اسرع اجابته»


یکی دیگر از ماجراهای مستند پس از شهادت امام حسین که در منابعی چون، بحارالانوار، الوقایع و الحوادث و منتخب نقل گردیده شده است ماجرای خواب هنده زن یزید است.

توسلی در این باره می نویسد: از هند، زن یزید نقل شده است که گوید: شب هنگام به طرف رختخواب خود رفتم، دیدم دری از آسمان گشوده شد و فرشتگان دسته دسته به سوی سر مقدس امام حسین (ع) که نزد ما بود فرود می آمدند و می گفتند:


ناگاه دیدم ابری از آسمان پایین آمد که مردان بزرگوار بسیاری در آن بودند، در میان آن ها مردی گندمگون ماه روی بود، او با سرعت در پیشاپیش آن ها حرکت می کرد، آمد تا خود را بر سر مبارک امام (ع) انداخت و شروع کرد به بوسیدن دندان های آن حضرت در حالی که می فرمود: «فرزندم تو را کشتند؟ آیا آن ها تو را نشناختند و از نوشیدن آب تو را بازداشتند؟

ای فرزندم؛ من جد تو رسول خدا هستم، و این پدرت علی مرتضی، و این برادرت حسن، و این عموی تو جعفر، و این عقیل و این ها حمزه و عباس هستند».


هند گوید: هراسان و ترسان از خواب بیدار شدم، ناگاه نوری دیدم که بر سر مطهر امام حسین (ع) می درخشد.


موفق باشید ... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد