نامه بیست و یک
نامهاى از آن حضرت ( ع ) نیز به زیاد .
از زیاده روى بپرهیز و میانه روى پیشه کن . امروز به فکر فردایت باش . از مال به قدر نیازت نگهدار و آنچه افزون آید ، پیشاپیش براى روزى که بدان نیازمند گردى ، روانه دار . آیا امید آن دارى که خداوندت پاداش متواضعان دهد ، در حالى که ، در نزد او از متکبران هستى . آیا در حالى که ، خود در ناز و نعمت فرو رفته اى و آن را از ناتوانان و بیوه زنان دریغ مى دارى ، طمع در آن بستهاى که ثواب صدقه دهندگانت دهند ؟ آدمى به آنچه پیشاپیش فرستاده ، پاداش بیند و بر سر آن رود که از پیش روانه داشته . والسلام
نامه بیست و دو
این نامه را به ابن عباس نوشته و او مى گفت که پس از سخن رسول الله ( ص ) از هیچ سخنى بدین پایه سود نبرده ام .
اما بعد . گاه آدمى را دست یافتن به چیزى که براى او مقدّر بوده ، شادمان مى سازد ، و گاه از دست دادن چیزى که دست یافتن به آن برایش مقدر نبوده است ، غمگین مى کند . پس باید شادمانى تو به چیزى باشد که براى آخرتت به دست آورده اى ، و اندوهت به چیزى باشد که از آخرتت از دست داده اى . به آنچه از دنیا به دست آورده اى فراوان شادى مکن ، و بر آنچه از دنیایت از دست میدهى ، تأسف مخور و زارى منماى . و باید همه همّ تو منحصر به کارهاى پس از مرگ باشد.
نامه بیست وسه
هنگامى که ابن ملجم ، لعنة الله علیه ، او را ضربت زد ، کمى پیش از وفاتش این وصیت را بیان فرمود :
شما را وصیت مى کنم که به خدا هیچ شرک میاورید و سنت محمد ( صلى الله علیه و آله ) را ضایع مگذارید و این دو ستون را همواره برپاى دارید ، تا کسى را یاراى نکوهش شما نباشد .
من دیروز یار و مصاحب شما بودم و امروز مایه عبرت شما هستم و فردا از میان شما مى روم . اگر زنده بمانم ، خود اختیار خون خود را دارم و اگر بمیرم ، مرگ میعادگاه من است . اگر عفو کنم ، موجب تقرب من به خداست و براى شما حسنه است . پس عفو کنید : « آیا دوست ندارید که خدا بیامرزدتان ؟ » به خدا سوگند ، چون بمیرم ، چیزى که آن را ناخوش دارم ، به سراغم نخواهد آمد یا کسى که دیدارش را نخواسته باشم بر من آشکار نخواهد شد . من همانند تشنهاى هستم که به طلب آب مىرود و آب مى یابد . « آنچه نزد خداوند است براى نیکان بهتر است . » من مى گویم : بعضى از این سخنان پیش از این در خطبه ها گذشت ولى در اینجا چیزهایى افزون شده که تکرار آن را سبب مى شد.
نامه بیست وچهار
وصیتى از آن حضرت ( ع ) که پس از او با اموالش چه کنند . آن را هنگامى که از صفین باز مى گشت نوشته است .
این وصیتى است که بنده ، خدا ، على بن ابیطالب ، امیر المؤمنین ، درباره دارایى خود بدان فرمان داده است . براى خشنودى خداوند تا او را به بهشت برد و در سراى امن خود فرود آورد .
از این وصیت
حسن بن على به انجام دادن این وصیت قیام مى کند . خود از دارایى من هزینه مى کند آنسان ، که شایسته است ، و از آن انفاق مى کند آنسان ، که شایسته است . اگر براى حسن حادثه اى پیش آید و حسین زنده باشد ، او کار را بر عهده خواهد گرفت و وصیتم را مانند برادرش به انجام خواهد رسانید . نصیب دو پسر فاطمه از صدقه على همان مقدار است که دیگر فرزندان على را . و اگر پسران فاطمه را براى این کار تعیین کردهام ، براى خشنودى خدا و تقرب به رسول الله ( ص ) و پاس حرمت و شرف خویشاوندى اوست . و با کسى که این کار را بر عهده دارد ، شرط مى کنم که اصل مال را به همان گونه که هست باقى گذارد و از ثمره آن هزینه کند ، به شیوه اى که بدان مأمور شده و راهنمایى گشته است . دیگر اینکه ، نهالهاى نخلهاى آن قریه ها را نفروشد تا به قدرى فراوان گردند که شناختن نخلستانها براى کسى ، که آنها را پیش از این دیده است ، دشوار باشد .
از کنیزان من هر که با او همبستر بوده ام و صاحب فرزندى باشد یا فرزندى در شکم داشته باشد ، به فرزندش واگذار مى شود و مادر بهره فرزند است . اگر فرزندش بمیرد و او زنده باشد آزاد مى شود و نام کنیز از او برداشته مى شود و آزادى نصیب او گردد .
سخن آن حضرت که مى گوید از نخلها « ودیّه » را نفروشند ، « ودیّه » نهال نخل است و جمع آن « ودىّ » است و آنجا که مى فرماید « حتى تشکل ارضها غراسا » از فصیحترین سخنان است .
مراد این است ، که نخلها چنان بسیار شود که کسى که آن را پیش از این به گونه دیگر دیده است ، اکنون شناختش براى او دشوار باشد و پندارد که زمین دیگر است.
نامه بیست و پنج
سفارشى از آن حضرت ( ع ) آن را براى کسى مى نوشت که به گرفتن زکاتش مى فرستاد . جمله هایى از آن را در اینجا مى آوریم تا همگان بدانند که على ( ع ) ستون حق را برپاى مى داشت و نشانه هاى عدالت را در کارهاى خرد و کلان و کلى و جزئى آشکار مى نمود .
در حرکت آى ، با پرهیزگارى و ترس از خداوندى که یگانه است و او را شریکى نیست . زنهار ، مسلمانى را مترسانى و اگر خود نخواهد به سراغش مروى و بیش از آنچه حق خداوند است ، از او مستانى . چون به قبیلهاى برسى بر سر آب آنها فرود آى و به خانه هایشان داخل مشو . آنگاه با آرامش و وقار به سوى ایشان رو تا به میانشان برسى . سلامشان کن و تحیّت گوى و در سلام و تحیّت امساک منماى . سپس ، بگوى که اى بندگان خدا ، ولىّ خدا و خلیفه او مرا به نزد شما فرستاده تا سهمى را که خدا در اموالتان دارد بستانم . آیا خدا را در اموالتان سهمى هست ، که آن را به ولىّ خدا بپردازید ؟ اگر کسى گفت : نه ، به سراغش مرو و اگر کسى گفت : آرى ، بى آنکه او را بترسانى یا تهدیدش کنى ، یا بر او سخت گیرى ، یا به دشواریش افکنى ، به همراهش برو و آنچه از زر و سیم دهد ، بستان و اگر او را گاو و گوسفند و شتر باشد ، جز به اجازت صاحبانش به میان رمه مرو ، زیرا بیشتر آنها از آن اوست و چون به رمه چارپایان رسیدى ، مانند کسى مباش که خود را بر صاحب آنها مسلط مىشمارد یا مى خواهد بر او سخت گیرد . چارپایى را رم مده و مترسان و صاحبش را در گرفتن آن مرنجان . پس مال را هر چه هست به دو بخش کن و صاحب مال را به گزینش یکى از آن دو بخش مخیّر گردان و در آنچه براى خود برمىگزیند ، متعرضش مشو . سپس ، باقى را باز به دو بخش کن و باز او را در گرفتن یکى از آن دو بخش مخیر نماى و در آنچه براى خود برمى گزیند سرزنش منماى . و پیوسته چنین کن تا آن قسمت ، که حق خداوند در آن است ، بر جاى ماند . پس سهم خدا را از او بستان و اگر پنداشت که مغبون شده و خواست آنگونه قسمت کردن را بر هم زند ، از او بپذیر و بار دیگر دو قسمت را یکى کن و باز قسمت از سر گیر . تا سهم خدا را از مال او معین کنى و بستانى . و ستور پیر و سالخورده و پاى و پشت شکسته و بیمار و لاغر و معیوب را مگیر . و چون مال مسلمانان را مى فرستى ، آن را به کسى بسپار که به دیندارى او مطمئن باشى تا آن را به ولىّ امر مسلمانان برساند و او میان مسلمانان قسمت نماید . و به نگهدارى آنها مگمار ، مگر مردى نیکخواه و مهربان و امین را که نیکو نگهبانى کند . کسى که با ستوران درشتى نکند و آنها را تند نراند و خستهشان نگرداند . پس ، هر چه گرد آوردهاى ، زود به نزد ما فرست تا ما نیز در جایى که خداوند مقرر فرموده ، صرف نماییم .چون امین تو ستوران زکات را گرفت ، از او بخواه که در راه میان مادر و کره شیرخواره اش جدایى نیفکند و آن قدر آن را ندوشد که کرهاش را زیان رسد و با سوار شدن بر آنها خسته نکند و میان آن شتر که بر آن سوار مىشود یا آن را مىدوشد و دیگر شترها عدالت ورزد . و چنان کند که شتر خسته بیاساید و با شترى که پایش مجروح شده و رفتن نتواند بمدارا رفتار کند و آنها را بر سر آبگیرها برد و آب دهد و از راههایى براند که به علفزارها نزدیک باشد ، نه از راههاى خشک و عارى از گیاه ، و ساعتها مهلت آسایش دهد تا آب خورند یا علف بچرند . تا به اذن خدا آنها را به ما برساند ، فربه و پرتوان نه خسته و لاغر ، و ما آنها را ، چنانکه در کتاب خدا و سنت پیامبر ( صلى الله علیه و آله ) آمده ، تقسیم کنیم . اگر چنین کنى ، اجر تو بزرگ باشد و تو را به رستگارى ، ان شاء الله ، نزدیکتر سازد.
نامه بیست وشش
نامهاى از آن حضرت ( ع ) به یکى از کارگزاران خود هنگامى که او را براى گردآورى زکات فرستاد .
او را به ترس از خدا فرمان مى دهم ، چه در امور نهانى و چه اعمال پوشیده از نظرها . جایى که جز خداى ناظر اعمال او نیست و جز خداى کارسازى نبود . فرمانش مى دهم که به آشکارا اطاعت خداوند نکند و در نهان کارى به خلاف آن . زیرا کسى که نهان و آشکارش و گفتار و کردارش یکى باشد ، امانت خدا را ادا کرده و در عبادتش اخلاص ورزیده . او را فرمان مى دهم که مردم را نرنجاند و دروغگویشان نخواند و تهمت ننهد . و به این دستاویز که بر آنان امارت دارد ، روى از ایشان برمتابد . زیرا آنها برادران دینى او و در گرفتن حقوق خداوند یاران او هستند . تو را در این صدقه نصیبى است ثابت و حقى است معلوم و نیز مسکینان و ناتوانان و بینوایان با تو شریکند . من حق تو را بتمامى مى پردازم ، تو نیز ، حق آنان را بتمامى بپرداز . که اگر چنین نکنى در روز جزا مدعیان تو از همه بیش است و بدا به حال کسى که مدعیانش ، در پیشگاه عدل الهى ، فقیران و مسکینان و سائلان و راندهشدگان و وامداران و در راه ماندگان باشند . هر که امانت را بى ارج شمارد و در مزرع خیانت چرد و خود و دین خود را از لوث آن پاکیزه نسازد ، خود را در دنیا گرفتار خوارى و رسوایى ساخته و در آخرت خوارتر و رسواتر است . بزرگترین خیانت ، خیانت به مسلمانان است و بزرگترین دغلکارى ، دغلکارى با پیشوایان . والسلام
نامه بیست و هفت
عهدنامه اى از آن حضرت به محمد بن ابى بکر هنگامى که او را حکومت مصر داد .
با ایشان فروتن باش و نرمخوى و گشادهرو . همه را یکسان بنگر . اگر یکى را به گوشه چشم نگریستى به دیگرى رو در رو نگاه مکن تا بزرگان از تو نخواهند که بر ناتوانان ستم کنى و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند . خداوند تعالى ، شما بندگانش را از اعمالتان مى پرسد ، چه خرد باشد و چه کلان ، چه آشکار و چه پنهان . پس اگر عذاب کند از ستمکارى شماست ، و اگر ببخشاید از بزرگوارى اوست .
و بدانید ، اى بندگان خدا ، که پرهیزگاران ، هم در این دنیاى زودگذر سود برند و هم در جهان آینده آخرت . آنها با مردم دنیا در کارهاى دنیوى شریک شدند و مردم دنیا با ایشان در کارهاى اخروى شریک نشدند . در دنیا زیستند ، نیکوترین زیستنها و از نعمت دنیا خوردند ، بهترین خوردنیها و از دنیا بهرهمند شدند آنسان ، که اهل ناز و نعمت بهرهمند شدند و از آن کامیاب گردیدند ، چونان که جباران خودکامه کام گرفتند . سپس ، رخت به جهان دیگر کشیدند با ره توشهاى که آنان را به مقصد رسانید و با سودایى که سود فراوانشان داد . لذت زهد را در دنیا چشیدند و یقین کردند که در آخرت در جوار خداوندند . اگر دست به دعا بردارند ، دستشان را واپس نگرداند و بهرهشان از خوشى و آسایش نقصان نگیرد .
اى بندگان خدا ، از مرگ و نزدیکى آن بترسید و ساز و برگ آن مهیا دارید ، زیرا مرگ کارى بزرگ و حادثه اى خطیر را با خود آورد . مرگ یا هر چه مى آورد خیر است که با آن شرّى همراه نیست یا شرّى است که در آن از خیر نشانى نیست . چه کسى به بهشت نزدیکتر از کسى است که براى بهشت کار مى کند ؟ و چه کسى به دوزخ نزدیکتر از کسى است که براى دوزخ کار مى کند ؟ مرگ در پى شماست . اگر بایستید
مى گیردتان و اگر بگریزید ، باز هم به شما مى رسد . از سایه هایتان به شما نزدیکتر است ، مرگ بر پیشانی هایتان بسته است و دنیا از پشت سرتان چون بساطى پیچیده مى شود . از آتشى که ژرفاى آن بسیار است و گرمایش سخت است و شکنجه اش تازه است ، بترسید . خانه اى که در آن نشانى از شفقت و بخشش نیست ، به نداى کسى گوش فرا ندهند و گرهى از اندوه کسى نمى گشایند .
اگر توانستید که میان شدّت خوفتان از خدا و حسن ظن به او جمع کنید ، چنین کنید . زیرا بنده خدا باید حسن ظنش به خدا به قدر خوفش از او باشد . از میان بندگان خدا ، کسانى حسن ظنشان به خدا بیشتر است که خوفشان بیشتر باشد .
و بدان ، اى محمد بن ابى بکر ، تو را بزرگترین سپاهیانم ، یعنى مردم مصر ، والى گردانیدم ، پس موظّف هستى که با نفس خود مخالفت کنى و از دین خویش حمایت نمایى . حتى اگر یک ساعت از زندگیت در این جهان باقى نمانده باشد . براى خشنودى یکى از آفریدگان خدا را به خشم میاور . زیرا خشنودى خدا جانشین هر چیز شود و چیزى جانشین خشنودى خدا نشود .
نماز را در وقتى که برایش معین شده به جاى آر و به سبب فراغت از کار نماز را پیش مینداز و به سبب اشتغال به کارهاى دیگر نماز را به تأخیر میفکن و باید که همه کارهاى تو تابع نماز تو باشد .
از این عهدنامه
برابر نیستید ، پیشوایى که مردم را به هدایت خواند و پیشوایى ، که به گمراهى دعوت کند . رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) فرمود که من بر امت خود از مؤمن و مشرک باک ندارم ، زیرا مؤمن را خدا به سبب ایمانش باز مى دارد و مشرک را به سبب شرکش سرکوب مى سازد ، ولى بر شما از آنکه به دل منافق است و به گفتار عالم ، مىترسم که چیزهایى مى گوید که مى پسندید و کارهایى مى کند که نمى پسندید
نامه بیست و هشت
نامهاى از آن حضرت ( ع ) در پاسخ معاویه و این از بهترین نامه هاى امام ( ع ) است
اما بعد ، نامهات به من رسید . در آن نوشته بودى که خداوند ، محمد ( صلى الله علیه و آله ) را براى دین خود اختیار کرد و او را به کسانى که خود نیرویشان داده بود ، یارى نمود .
روزگار شگفت چیزى را از ما نهان داشته بود و تو اکنون آشکارش ساختى . مى خواهى ما را از نعمتى که خداوند به ما ارزانى داشته و پیامبر خود را به میان ما فرستاده است ، خبر دهى ؟ تو ، در این حال ، همانند کسى هستى که خرما به هجر مى برد یا کسى را که به او تیر انداختن آموخته است به مبارزت طلبد .
پنداشته اى که برترین مردم در اسلام فلان و فلان هستند . سخنى گفتى که اگر سراسر درست باشد ، تو را از آن بهرهاى نیست و اگر درست نباشد تو را از آن زیانى نرسد . تو را چه کار چه کسى از چه کسى برتر است یا برتر نیست ؟ یا چه کسى زبردست است و چه کسى زیردست ؟ آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد که میان مهاجران نخستین فرق نهند و درجات و طبقات ایشان را تعیین کنند ، یا ترتیب دهند . هیهات ، آن تیر که نه از جنس تیرهاى دیگر بود ، آواز داد و خود را شناساند و کسى در این قضیه زبان به داورى گشود که خود محکوم بود . اى آدمى ،
چرا به جاى خود نمى نشینى و نمى خواهى که کاستیهاى خود را بشناسى . چرا در آن رتبه واپسین که براى تو مقدّر شده قرار نمى گیرى ، چه زیان تو را که چه کسى مغلوب شد و چه سود تو را که چه کسى پیروز گردید . تو در بیابان ضلالت گمشگشته اى و از راه راست منحرف شده اى . آیا نمى بینى البته نمى خواهم تو را خبر دهم بلکه از نعمتى که خداوند به ما ارزانى داشته سخن مى گویم که گروهى از مهاجران در راه خدا به شهادت رسیدند .
آرى ، هر یک را فضیلتى بود ، تا شهادت نصیب شهید خاندان ما شد او را سید الشهدا خواندند و رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) بر کشته او نماز گزارد و به هفتاد تکبیرش اختصاص داد ؟ یا نمى بینى کسانى دستهاشان در راه خدا از تن جدا افتاد ، البته هر یک را فضیلتى بود ، تا دست یکى از ما را جدا کردند ، او را « طیار » و « ذو الجناحین » خواندند و گفتند که در بهشت با دو بال پرواز مى کند . اگر خداوند خودستایى را منع نفرموده بود ، گوینده براى تو از فضایلى سخن مىگفت که دلهاى مؤمنان به آنها خو گرفته است و گوشهاى شنوندگان آنها را ناخوش ندارد . این شکار را واگذار که صید آن کار تو نیست . ما پروردگان خداییم و دیگر مردم پروردگان ما هستند . اگر با خاندان شما در آمیختیم و چون همتایان با شما رفتار کردیم ، در عزّت و شرف دیرین ما نقصانى پدید نیامد . از شما زن گرفتیم و به شما زن دادیم ، در حالى که ، همتایان ما نبودید .
به راستى شما را با ما چه نسبت ؟ رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) از ماست و آن دروغگو که تکذیبش نمود از شماست . « اسد الله » از ماست و « اسد الأحلاف » از شماست . سرور جوانان بهشت از ماست و « صبیبة النار » از شماست . بهترین زنان جهان از ماست و حمّالة الحطب از شماست . و بسا چیزهایى دیگر که از فضایل ما هستند و یادکردنشان به زیان شماست .
فضیلت ما را در اسلام ، همگان شنیده اند و ارج و مقام ما هم در عصر جاهلى بر کس پوشیده نیست . آنچه از ما پراکنده بوده در کتاب خدا گرد آمده است . آنجا که گوید « به حکم کتاب خدا خویشاوندان به یکدیگر سزاوارترند . » و نیز سخن حق تعالى که « نزدیکترین کسان به ابراهیم همانا پیروان او و این پیامبر و مؤمنان هستند و خدا یاور مؤمنان است . »
ما یک بار به سبب خویشاوندى با پیامبر به خلافت سزاواریم و یک بار به سبب طاعت و متابعت . چون در روز سقیفه مهاجران بر انصار حجت آوردند که ما از نزدیکان رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) هستیم ، بر همه پیروز گردیدند . اگر خویشاوندى با رسول الله ( صلى الله علیه و آله ) سبب پیروزى در حجت است ، پس این حق از آن ماست نه شما و اگر عنوان خویشاوندى سبب پیروزى نشود ، پس انصار بر دعوى خویش باقى هستند . پنداشتهاى که من بر همه خلفا رشک برده ام و به خلاف همه برخاسته ام ، اگر چنین باشد که تو گویى ، تو را نرسد که بازخواست کنى . جنایتى بر تو نیامده است که از تو عذر خواهند « و تلک شکاة ظاهر عنک عارها این گناهى است که ننگ آن از تو دور است . » و گفتى که مرا چون شتر ، مهار در بینى کشیدند تا بیعت کنم . به خدا سوگند ، خواستى مرا نکوهش کنى ولى ستودى . خواستى مرا رسوا سازى ، خود را رسوا ساختى . مسلمانان را چه نقصان که بر او ستم رود ، هرگاه در دین خود به شک نیفتد و یقینش به تردید نیالاید . قصد من از بیان این سخنان اقامه حجت و دلیل براى چون تویى نیست ، این شمه اى است که به خاطر آمد و آن را اظهار داشتم .
سپس ، از ماجراى من و عثمان سخن گفتى . باید پاسخ این پرسش را به تو داد که خویشاوند او هستى . حال بگو ، کدام یک از ما در حق عثمان بیشتر دشمنى کرد و به کشتن او مردم را راه نمود ؟ آیا آنکه خواست به یاریش برخیزد ولى عثمان خود نخواست و گفتش در خانهات بنشین و از یارى من دست بدار ؟ یا آنکه عثمان از او یارى خواست ولى او درنگ کرد و اسباب هلاکت او مهیا داشت تا قضاى الهى بر سر او آمد ؟ به خدا سوگند ، « خدا مىداند چه کسانى از شما مردم را از جنگ بازمى دارند و نیز مى شناسد کسانى را که به برادران خود مى گویند : به نزد ما بیایید و جز اندکى به جنگ نمى آیند . » من نمى خواهم اکنون به سبب خرده گرفتنم از اعمال بدعت آمیز او پوزش بطلبم . گناه من این است که او را راه نموده ام و ارشاد کرده ام . بسا کسى را ملامت کنند که او را گناهى نیست .
گاه اتفاق افتد که نصیحتگر خود در معرض بدگمانى افتد . » « تا آنجا که بتوانم قصدى جز به صلاح آوردنتان ندارم . توفیق من تنها با خداست ، به او توکل کرده ام و به درگاه او روى مى آورم . » و گفتى که مرا و یارانم را جز شمشیر پاسخى نیست . به راستى تو خنداندى پس از آنکه گریانیدى . کى دیدهاى که فرزندان عبد المطلب از برابر دشمن واپس نشینند یا از شمشیرش بترسند .
حمل اندکى درنگ کن تا حمل به جنگ پیوندد » .
بزودى آنکه او را مى جویى تو را بجوید ، و آنچه از تو دور است به تو نزدیک شود .
من با سپاهى گران از مهاجران و انصار و تابعین آنان که نیکو پرورش یافتهاند ، بر سر تو مى تازم . لشکرى انبوه که غبارشان فضا را پر کند ، همه جامه مرگ بر تن که محبوبترین دیدارهایشان دیدار با پروردگارشان است . همراه ایشاناند فرزندان اهل بدر و شمشیرهاى بنى هاشم و تو از شیوه جنگیدن آنان آگاه هستى آنگاه که با برادرت و دایى ات و جدت و خویشاوندانت مى جنگیدند . « و آن از ستمکاران دور نخواهد بود
نامه بیست و نه
از نامه آن حضرت ( ع ) به مردم بصره
شما خود مى دانید که چسان رشته فرمانبردارى را گسستید و قدم در راه جدایى و دشمنى نهادید . من گناهکارتان را عفو کردم و از گریختگانتان شمشیر برداشتم و آنان را که به ما روى آوردند ، پذیرفتم . حال اگر اعمال مرگآور و آراء سفیهانه دور از صوابتان ، شما را وادارد که پیمان بشکنید و به خلاف من برخیزید ، بدانید ، که من مهیاى پیکارم و اسبان خود را پیش آوردهام و بر اشتران خویش پالان نهادهام . اگر ناچارم سازید که بر شما بتازم ، آنچنان جنگى آغاز مى کنم که نبرد جمل در برابر آن حقیر نماید . با اینهمه ، ارج فرمانبرداریتان را مىشناسم و حق نیکخواهانتان را ادا مى کنم و بیگناه را به جاى گناهکار نمىگیرم و وفاکننده به عهد و بیعت را به جاى پیمان شکنان مؤاخذه نمى کنم.
نامه سی ام
از نامه آن حضرت ( ع ) به معاویه
پس از خداى بترس . در آنچه به تو ارزانى داشته و در حقى که بر گردن تو نهاده نظر کن و به شناخت چیزهایى که به ناشناختنشان معذور نیستى باز گرد .
زیرا فرمانبردارى را نشانه هایى آشکار است و راههایى روشن و جادههایى راست و دور از کژى و نهایتى مطلوب همگان . راهى که زیرکان و خردمندان در آن گام نهند و سفلگان سرافکنده از آن دور مى شوند . هر که از آن راه پاى بیرون نهد ، از راه حق بیرون شده و در بیابان گمراهى سرگردان گشته است . خدا نعمتش را بر او دگرگون کند و خشم خود را بر سر او فرستد . پس خود را بپاى ، خود را بپاى ، خداوند براى تو راهت را آشکار ساخته . هر جا که هستى ، همانجا بایست که کار را به حد نهایت رسانده اى . نهایتى که خسران است و کفر . نفس تو ، تو را به بدى گرفتار ساخته و به گمراهى در انداخته و به مهلکه کشیده و راهها را بر تو دشوار گردانیده است .
موفق باشید ...